کتاب شما، بله شما دوست عزیز
معرفی کتاب شما، بله شما دوست عزیز
کتاب شما، بله شما دوست عزیز نوشتهٔ جمال صادقی است. نشر معارف این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر در قالب مکالمهٔ تلفنی نوشته شده است؛ مکالمهٔ تلفنی نویسنده و یک زن.
درباره کتاب شما، بله شما دوست عزیز
ناشر کتاب شما، بله شما دوست عزیز در یادداشتی در ابتدای کتاب حاضر گفته است که ظاهراً نویسندهٔ این کتاب در صفحاتی از آن، بهویژه صفحات اولیه، خواسته است با بازگوکردن صحبتهای فرعی و ناپیوسته، ذهن شما خوانندگان را به خواندن مطالب پراکنده عادت دهد. ناشر از ما خواسته است تا با دنبالکردن گفتوگوهای حاشیهای به این بازی زیرکانهٔ نویسنده بپیوندیم.
کتاب حاضر به موضوعات گوناگون و جالبی پرداخته است.
خواندن کتاب شما، بله شما دوست عزیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب دیالوگ (مکالمهٔ تلفنی) پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شما، بله شما دوست عزیز
«پس از چند ساعت مطالعه، کتاب را بستم. به سمت پنجره اتاقم رفتم تا استراحتی به چشمانم بدهم. چشمانداز، بینظیر و خیرهکننده بود. خاکستری یکدست آسمان، زیبایی و افسون جنگل را کامل کرده بود. (خانهام در روستایی کنار جنگل قرار دارد.) پنجره را گشودم. با نفسی عمیق، عطر گلها و میوههایی را که از باغ برمیخاست فرو بردم. همانموقع، سکوت روز شنبه با صدای زنگ تلفن همراهم ترکید.
چند ثانیه به شمارهای که روی گوشی افتاده بود خیره شدم. شماره طرف برایم آشنا نبود. هر که بود داشت سعی میکرد از طریق سیمکارت دومم با من تماس بگیرد. عجیب بود. چون مجموعاً چهارنفر، فقط چهارنفر میدانستند که این سیمکارت را هم دارم: همسرم، مادرم، برادرم و عمهام. بیاختیار، نالیدم: "آخ عمه! آخ عمه! عمه سادهلوح و دهانلق من!" تقریباً یقین داشتم که او این شماره را لو داده.
مردد بودم که به تلفن جواب بدهم یا نه. سرانجام، مهمترین، جسورانهترین و دشوارترین تصمیم عالم را گرفتم!: علامت سبزرنگ را پس از لمس، حرکت دادم و گوشی را روی بلندگو گذاشتم. از بلندگو، صدای جوان زنی را شنیدم که گفت:
- سلام. روزتان بخیر.
صدایش خواهرانه، نرم، دلنشین، اما متین و نافذ بود.
جواب سلام و روز بخیرش را دادم. بلافاصله گفت:
- آوا کلامی هستم. خواننده آثارتان.
خدا را شکر. بالاخره توی این مملکت، یکی در ابتدای مکالمه تلفنی، خودش را معرفی کرد!
گفتم:
— بفرمایید.
- حالتان چهطور است؟ خوب هستید؟
— ممنون.
- امیدوارم مزاحم نشده باشم.
پس از مکثی کوتاه، ادامه داد:
- شما مرا نمیشناسید. ولی من تا اندازهای،،، تا اندازهای شما را میشناسم. نه تنها کتابهایتان، بلکه مقالات و داستانهایی را که در نشریات نوشتهاید مطالعه کردهام.
به دلایلی فکر کردم که برای یک مجله کار میکند.
— شما برای نشریهای کار میکنید؟
- نه. هرگز با روزنامه یا مجلهای ارتباط... آهان! زمانی، وقتی بچه بودم، عکسم را روی جلد یک مجله چاپ کردند. این نوعی ارتباط محسوب میشود؟!
— نوعی مورد استفاده ابزاری قرارگرفتن به حساب میآید.
و سعی کردم او را در کودکیاش تصور کنم: یک چهره معصوم، با دماغی کوچولو و دو چشم درشت و سبزرنگ.
گفت:
- تا حدی با حرف شما موافق هستم. در مورد استفاده ابزاری.
مسیر صحبت را عوض کردم:
— من در خدمت شما هستم خانم کلامی. امرتان را بفرمایید.
- میخواهم بدانم برای قدری گفتوگوی خودمانی وقت دارید؟ برای جوابدادن به چند سؤال و،،، و شنیدن یک پیشنهاد خوب.
— پیشنهاد؟ در چه موردی؟
- اینطوری بگویم: قصد دارم موضوعی را به شما بدهم تا،،، تا بر اساس آن یک کتاب بنویسید.
یک وعدهٔ اغواکننده! چیزی در وعدهاش بود که باعث شد خون با سرعت بیشتری در رگهایم حرکت کند. چهار روز،،، نه. پنج روز پیش، کتاب آخریام را تمام کرده بودم. روز بعدش دستنوشته را به ناشر سپردم. قرار شد پس از تایپ، برای گرفتن مجوز انتشارش اقدام کند. حالا دنبال سوژهای برای کتاب بعدی میگشتم.
فوراً گفتم:
— میشنوم. پیشنهادتان را بفرمایید خانم کلامی.
با لحنی شیطنتبار گفت:
- عجله نکنید. اگر اجازه دهید اول، کمی با هم حرف میزنیم؛ به سؤالات من در مورد بخشهایی از زندگیتان جواب میدهید؛ دست آخر، پیشنهادم را مطرح میکنم.
— گروکشی.
- بله؟»
حجم
۱۷۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۷۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
جالبه ولی به نظرم شوخی هاش بیش از حد بود ، لطفا بقیه ی کتاب های آقای جمال صادقی رو هم به طاقچه اضافه کنید
بسمالله الرحمن الرحیم ایده خوبی بود اما خوب درنیامده بود و بعضا کشش لازم را نداشت.