کتاب عصر جمعه به یاد ممیز
معرفی کتاب عصر جمعه به یاد ممیز
کتاب عصر جمعه به یاد ممیز اثری از مرتضی ممیز است. این کتاب را انتشارات ایده خلاقیت منتشر کرده است.
درباره کتاب عصر جمعه به یاد ممیز
عصر جمعه به یاد ممیز، مجموعهای از تصویرسازیهای مرتضی ممیز است که در دهۀ ۱۳۴۰ برای کتاب هفته طراحی کرده بود. این تصویرسازیها شامل سبکهای متفاوتی از کارهای این هنرمند برجستهٔ کشور است. پرکاری و خلاقیت کمنظیر ممیز در این تصویرسازیها باعث شناختهشدن او در این دهه شد و نام او بهعنوان طراحی مؤلف و کمنظیر بر سر زبانها افتاد. آثار این کتاب نشان از هوش بالای طراح در گزینش و استفاده از تکنیک دارد.
خواندن کتاب عصر جمعه به یاد ممیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به گرافیک کتابی کاربردی و جذاب است.
درباره مرتضی ممیز
مرتضی ممیز در ۱۳۱۵ در تهران متولد شد. او را پدر هنر گرافیک ایران مینامند. ممیز در سال ۱۳۴۴ از دانشگاه تهران، دانشکدۀ هنرهای زیبا، فارغالتحصیل شد و ۳ سال بعد گواهینامۀ طراحی غرفه و ویترین و معماری خود را از مدرسۀ عالی هنرهای تزئینی پاریس دریافت کرد. دورۀ اخذ لیسانس ممیز ۱۱ سال به طول انجامید. ممیز در این دوره به کارهای مختلفی چون کار در آتلیۀ گرافیکی و... مشغول بود. در سال ۱۳۴۸ پیشنهاد ایجاد رشتۀ گرافیک را به دانشکدۀ هنرهای زیبا ارائه کرد. آثار ممیز در این دوره در کتاب هفته به چنان پرکاری و دورۀ خلاقی بدل میگردد که نام ممیز را بهعنوان گرافیستی مؤلف و کمنظیر بر سر زبانها میاندازد؛ همچنین ادامۀ کار ممیز در نشریات فرهنگ و نگین، راه را برای ورود گرافیستهای جوان و نوجوی دهۀ ۱۳۴۰ مانند «فرشید مثقالی» باز کرد.
اثر «چاقوها»ی او اجتماعیترین اثر است که از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد پدید آمده است. مرتضی ممیز در طول نیمقرن فعالیت هنری خود در ایران و عرصهٔ هنر بینالمللی در احیا و ابداع هنر گرافیک در ایران و پیشبرد و گسترش فرهنگ ملی و سنتهای هنری نقش بارزی داشت. او آذرماه سال ۱۳۸۳ بهعنوان استاد برجستۀ فرهنگستان هنر در مراسمی از سوی «سیدمحمد خاتمی» تجلیل شد. ممیز در سالهای پایانی عمر خویش با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکرد و از ۲۳ آبان ۱۳۸۴ در بیمارستان آبان تهران بستری شده بود. چند روز بعد حالش رو به وخامت نهاد و سرانجام در ۶۹سالگی، روز شنبه، پنجم آذرماه ۱۳۸۴ درگذشت. پیکر مرتضی ممیز هفتم آذرماه تشییع و در باغبانکلا واقع در کردان کرج به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب عصر جمعه به یاد ممیز
«چشمانش میدرخشید خوشحالی و امید بار دیگر در ته چشمان او سوسو میزد. رفقایش مبهوت و متعجب به او نگاه میکردند.
رفیق ما با صدای خسته و گرفته شروع به صحبت کرد. قیافۀ متفکر و افسرده به خود گرفت؛ سیگاری آتش زد و دود غلیظ آن را حلقهحلقه به هوا میفرستاد؛ پلک چشمها را تنگ کرد و به نقطۀ نامعلومی نگاه میکرد. بهآرامی و بدون اینکه به رفقایش نگاه کند مثل اینکه با خودش حرف میزند عجیب است، خیلی عجیب است. انسان چه ماجراهایی دارد، زندگی چقدر مسخره است؛ شما نمیتوانید بفهمید که چه میگویم؛ خیر؛ خیلی مانده است که بدانید من چه میکشم زندگی من ماجرائی است اصلاً. زندگی من شبیه هیچ یک از این مردم نیست، افسانهای است، داستانی است؛ من هم مثل پهلوانها، ماجراجوها، حادثه طلبها هستم. هیچ یک از وقایع زندگی من نه بهآسانی و سادگی شروع شده و نه بدون دردسر خاتمه پیدا کرده است. من خیلی چیزها دیدم هیچکدام از شما وارد در زندگی این مردم نیستید، هیچکدام بهاندازۀ من این اجتماع را نمیشناسید، هیچکدام بهاندازۀ من در عمرتان با حوادث روبرو نشدهاید؛ من خوب این مردم را میشناسم؛ من زندگیها کردهام که اگر شما بشنوید خیال میکنید، رمانی میخوانید و یا به دیدن یک پرحادثه رفتهاید، من همه را یادداشت کردهام همه را نوشتهام؛ روزی آنها را تنظیم میکنم؛ شبهای عرقخوری، عربدهکشی، دعواها و کشمکشهای توی خانه؛ مستیها و عاشقیها، شب گردیها و بالاخره کار و کاسبیها و چانهزدن با مردم، نمیدانید، نمیدانید من چه میگویم عجیب است یک زندگی و اینقدر حادثه؟»
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه