کتاب آیینه کاری سکوت
معرفی کتاب آیینه کاری سکوت
کتاب آیینه کاری سکوت سرودهٔ نیلوفر بختیاری است و انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آیینه کاری سکوت
آیینه کاری سکوت مجموعه اشعاری از نیلوفر بختیاری است. شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب آیینه کاری سکوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آیینه کاری سکوت
چندیست هر روز هفته مهمان مادربزرگم
تا اندکی سو بگیرد چشمان مادربزرگم
پروندهٔ دردهایش مهر شفا نیست پایش
در نسخه جایی ندارد درمان مادربزرگم
دیوارها گریهاش را نشنیده بودند اما
از اشک لغزیده پر شد فنجان مادربزرگم
یک لحظه هم غفلت از او یعنی نمکدان شکستن
وقتی نمکگیر هستم با نان مادربزرگم
راهی نمانده برایش٬ جز در رضای خدایش
ای غم چه میخواهی آخر، از جان مادربزرگم
ما بید بودیم و مجنون٬ در انتظار شبیخون
اما نلرزید هرگز ایمان مادربزرگم
میخواست مشهد بیاید٬ نذر شما بوده شاید
این اسکناس میانِ قرآن مادربزرگم
قفلی خریدم ببندم بر میلههای ضریحت
فکر کلیدی برای زندان مادربزرگم
***
ابر بودم، حیف تابستان به دنیا آمدم
همدم خورشید بیوجدان به دنیا آمدم
اشک میریزم ولی گویی بخاری بیش نیست
در زمان قحطی باران به دنیا آمدم
ابر یعنی بوسهٔ خورشید بر امواج وصل
ابر یعنی در شب هجران به دنیا آمدم
روز میلاد مرا یادت نمیآید ولی٬
روز مرگم با لب خندان به دنیا آمدم
*
هرچه میبارم دوباره میروم تا آسمان
رود میگوید که بیپایان به دنیا آمدم
*
اینک اما چیستم جز بارش سرب و اسید
شرمسارم من که در تهران به دنیا آمدم...
***
باز شب شد، بی هدف، بی دیدن ماه و ستاره
پای خود ما را نشاند این جعبهٔ جادو دوباره
خندهٔ خواهر، غم ِ مادر، اجیرِ قصهگو شد
دور هم بودیم، اما ذهنهامان در اجاره
بس که شبها این شبحها را به خود تشبیه کردیم،
آدم هر قصهای شد از من و تو استعاره
چیست پشتِ پردههای نخنمای این نمایش؟
قهرمانی بیقواره، قصههایی نیمهکاره
سرنوشتی را که باید آبی یکدست باشد،
حیف! پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره پاره
در جهانِ مردگان، شب زندهداری کافیات نیست؟
پیر شد بختِ جوان تو به پای ماهواره
حجم
۴۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۴۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه