دانلود و خرید کتاب داستان های کوتاه جواهر حمیدی
تصویر جلد کتاب داستان های کوتاه

کتاب داستان های کوتاه

نویسنده:جواهر حمیدی
انتشارات:انتشارات نظری
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب داستان های کوتاه

کتاب داستان های کوتاه نوشتهٔ جواهر حمیدی است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب داستان های کوتاه

کتاب داستان های کوتاه مجموعهٔ چند داستان کوتاه از جواهر حمیدی است. داستان‌ها حال و هوای گذشته دارند و از فضای سنتی ایران یا ضرب‌المثل‌ها و داستان‌های قدیمی ایرانی گرفته شده‌اند. خانواده‌ها می‌توانند در کنار هم این داستان‌های ساده و صمیمی را بخوانند و لذت ببرند. کودکان و نوجوانان هم از این داستان‌ها لذت خواهند برد. 

خواندن کتاب داستان های کوتاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داستان های کوتاه

«درد و دل پرنده»

وقتی او را دیدم، آفتاب غروب کرده بود و هوا داشت رو به تاریکی می رفت. پرنده ی کوچک و زیبایی بود.

صدای جیک جیکش را می‌شنیدم، به طرفش رفتم. به زحمت خود را به پناهگاهی می کشید و جسم خود را زیر برگ درختان که از باد پاییزی ریخته بودند، مخفی می‌کرد. کمی جلوتر رفتم. به بالای سرش رسیدم.

صدایش بلند شد و جیک جیک کنان گفت: «بال و پرم شکسته، دست از سرم بردار!».

گفتم: «چه کسی این بلا را سرت آورده؟ گفت: «ز دست هم نوعانت، شکسته پروبالم».

باز با مهربانی گفتم: «بخواهم تا کنم درد تو درمان، گذارم مرهمی بر زخمت آسان، شوی الگوی کارم، ز بحر لقمه ای نان».

گفت: «تو انسانی و نیست کار انسان جز خرابی».

بگفتم: «من نه آنم که تو گویی! خواهمت بغل کنم تو را و

بکشم ناز تو را، ببرم تو را به خانه، بگذارمت بالای خانه».

گفت: «من نه هستم فربه و گوشتی عزیزت، نباشم قد دندان‌های تیزت! ندارم سود و تخمی، باز خواهی که بری مرا به خانه؟!».

من گفتم: «نمی‌خواهم تو را برای خوردن، همی‌خواهم کنم تیمار زخمت. تا شوی سرحال و سالم، بعد، ز فکر هم بسازیم، غذا و نان و روزی. گر تو شوی الگوی کارم، شوی تو افتخارم، گشاید رزق و روزی، ز این فکر طلایی».

گفت گنجشک: «بیایم من به همراهت. که باشم من در این لحظه، خوراک سگ و گربه، ز این حال اسف بارم، ندارم را چاره، بیایم سمت تو، تا که شوم قاصد نانت».

به شوق آمدم آنگاه، در میان کف دستم، بگرفتمش، بوسیدم سر و صورت نازش. از بحر طبابت، گذاشتم همی مرهم، به روی پر و بالش».

سپس پرنده گفت: «کجا هست این قفس، تا که روم بر سر جایم؟ تو انسانی و آزاد، منم خونین و مالین، ندارم بال پرواز، نباشد جز قفس درخور حالم».

گفتمش: «چرا خواهی قفس؟! قفس نیست جای نفس. بشکن قفس، با همین نفس. کنم بال تو درمان، تا رسد وقت فرارت. کنم آزادت آنگاه، میان دشت و صحرا، ز این لطف و محبت، تو هم نزد خدایم، بکن کمی دعایم، که تویی الگوی کارم، گشاید رزق و روزی، ز این کار طلایی».

پرنده گفت: من که باشم که دعا بهر طبیبی کنم بحر اجابت؟!

خدایی که بود حاضر همه جا، خودش ناظر بود در همه کارها. پس آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟!

تو نیکی می کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

 ***

«خر نادان و گاو دانا»

روزی از روزگاران قدیم، زن و مردی که وضعیت مالی چندان خوبی نداشتند، همراه با شش فرزند و مادر بزرگ پیرشان در روستایی دور افتاده که از شهر بسیار دور بود، در اتاقی کوچک در خانه‌ای قدیمی زندگی می‌کردند.

در قدیم، چندین اتاق کوچک و بزرگ در کنار هم، در یک حیاط بزرگ ساخته می‌شد و هر خانواده در یک اتاق زندگی می‌کردند. و با وجود اینکه همسایه ها در اتاق‌های کنار هم زندگی می کردند و حیاط یا ایوانی مشترک داشتند؛ اما هر کس مسئول زندگی خودش بود.

این خانواده ی فقیر فقط یک خر و یک گاو داشتند که این حیوانات در طویله ای واقع در همان حیاط یا ایوان که در قدیم سفه می‌گفتند، قرار داشتند؛ یعنی در طویله و در اتاق در همان ایوان باز می‌شد. جایگاه کاه و علوفه هم در همان ایوان قرار داشت.

در گذشته که وسایل نقلیه‌ی امروزی وجود نداشت و همچنین

مشاغل زیادی نبود، مردم، چه فقیر و چه غنی برای باربری و همچنین برای کسب درآمد خود، از حیواناتی همچون خر و اسب و گاو و... بهره می بردند. بنابراین، این حیوانات، به خصوص گاو و خر، عضوی حیاتی و ضروری هر خانواده بودند.

این مرد خانواده فقیر هم که شغل پیله وری یا همان دوره گردی داشت، با خر هم بار می برد و هم با خر، درآمدزایی می‌کرد.

در این روستای دور افتاده، فصل زمستان باران و برف‌های شدیدی می بارید؛ به طوری که، اکثر زمستان‌ها، یک متر تا دو متر، برف می‌بارید و راه‌ها مسدود می‌شد، بنابراین اهالی روستا باید در فصل تابستان، هم علوفه ی کافی برای حیوانات و هم مواد غذایی ضروری برای روزهای سخت خانواده، ذخیره می‌کردند. گاهی فصل زمستان به سختی می‌گذشت و مردم روستا برای این که، تا رسیدن فصل بهار، دچار کمبود آذوقه نشوند چاره ای جز صرفه‌جویی نداشتند.»

کاربر 8510977
۱۴۰۳/۰۳/۱۷

من تا حالا به همه ی کتاب ها ۲۰ دادم و این کتاب هم طبقه خاسیتاش 👍

«ز دست هم نوعانت، شکسته پروبالم».
کاربر ۱۲۱۱۱۲۸

حجم

۱۴۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

حجم

۱۴۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۵۰۰
تومان