کتاب صاحب ترانه هایم
معرفی کتاب صاحب ترانه هایم
کتاب صاحب ترانه هایم نوشتهٔ آیسان محمدی است. انتشارات نسل روشن این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یادداشتهای مردی عاشق را در بر گرفته است.
درباره کتاب صاحب ترانه هایم
کتاب صاحب ترانه هایم روایتگر عشقی پنهان در قالب یادداشتهایی به قلم عاشق برای معشوق است؛ عشقی که در خفا وارد قلب مرد قصه شده و ترس از بیمهریهای معشوق، آن را بیشتر و بیشتر در خفا نگه داشته است. این اثر از ۲۰ بخش تحتعنوان یادداشت تشکیل شده است. هر یک از این یادداشتها عنوانی دارند؛ برای نمونه «مسیر رؤیا»، «متعادلترین نقطهٔ زندگیام»، «رنگ غمگین خاکستری»، «به تو خواهم گفت» و «تصویر رؤیا».
خواندن کتاب صاحب ترانه هایم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب نامهنگاری پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب صاحب ترانه هایم
«این روزها زیاد ترانه مینویسم، ترانههایی از جنس خواستن و نداشتن. بیشترشان در مورد چشمانت است، میدانی که چقدر چشمانت را دوست دارم! میدانی که جرقّهٔ دوست داشتنت را با همان برق مثالنزدنی چشمانت زدی. شاید بخندی و با خودت فکر کنی باز هم همان حرفهای تکراری کتابها و قصّهها، امّا من هیچوقت ادّعای خاصبودن نداشتهام محبوب من!
عشق من از جنس همان دوست داشتنهایی است که در قلب هر آدمی میتواند موج بزند امّا اندازهاش، انتظارش، دردش… اینها از جنس هیچکدام از عشقهایی که آنها را در کتابها خواندهای یا با آنها سر و کار داشتهای، نیستند.
قلب من با هر تپشش، سیگنالهای دردناکی از عدم حضور تو را به مغزم میفرستد و آثار عشقت را مانند یک زخم کاری در جایجای وجودم به جا میگذارد. من راه میروم، نفس میکشم، نگاه میکنم، صحبت میکنم، مینویسم و گهگاهی لبخند میزنم، امّا در تمام این ساعاتی که از عمرم میگذرد، دردی جانکاه در تمام وجودم میپیچد و به من یادآوری میکند که یک چیزی سر جایش نیست، که زندگیام اسیر یک چرخهٔ نامتعادل دردناک شده است و دیگر لایق نام زندگی نیست و این نفس کشیدنم تنها زنده بودن اعضا و جوارح است. تو باید باشی تا من بتوانم روی این روزمرگیها، نام زندگی را بگذارم!
ترسیدهام، حقیقتاً هیچگاه به اندازهٔ این دو ماه گذشته، احساس ترس نداشتهام! حس میکنم روی لبهای ایستادهام که چه جلو رفتن و چه عقب رفتن روی آن، منجر به سقوط میشود، چه نزدیک شدن به تو و چه دور شدن از تو، تو را از من میگیرد! تنها سکون است که مرا به طور موقّت در کنارت، نگه میدارد و این سکون و از دور تماشا کردنت، که لحظه به لحظه از من دورتر میشوی، از مرگ هم بدتر است.
هر روز ساعتهای زیادی را، راه میروم و به خوبمهای تقلبیات نگاه میکنم… هزاران کلمه را تایپ و دوباره پاک میکنم امّا قاطعیّت کلامت، جایی برای حرف زدن بیشتر، باقی نمیگذارد.
نمیتوانم بپذیرم که این عشق، بدون بر زبان آوردن هیچ کلامی به بن بست ختم شود امّا تو حقیقتاً مرا به بنبست رساندهای…! نگاههایت مثل یک دیوار سخت بتنی، میان من و آرزویم قرار گرفتهاند. انگار که با زبان بیزبانی میگویند: هیچ چیز نگو، عشق من برای تو نمیشود امّا من همان ترانههایی که موجودیّت عشق را بر باورت نشاندهاند، برایت کنار گذاشتهام.
شک دارم که بعد از فاش شدن این حقیقت، باز هم نگاههایت همینطور بماند امّا در مورد تو، هیچ چیزی قابل پیشبینی نیست؛ ماه من!»
حجم
۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه