کتاب عطر بهارنارنج
معرفی کتاب عطر بهارنارنج
کتاب عطر بهارنارنج نوشتهٔ فاطمه فرخی و عاطفه فرخی داستانی جذاب از چند خانواده است. این کتاب را انتشارات آرنا منتشر کرده است.
درباره کتاب عطر بهارنارنج
عطر بهارنارنج رمانی عاطفی و روایتگر اتفاقات چند خانوادهٔ نزدیک به هم است. بهدلیل نزدیکی فامیلیِ شخصیتهای داستان به هم، مشکلات و غم و شادیهایشان به هم گره خورده است.
از نکات جذاب این رمان میتوان به فصلبندیهای آن اشاره کرد. هر فصل از کتاب یک راوی متفاوت دارد. هر یک از شخصیتهای اصلی، در هر فصل از زاویهٔ دید خودشان داستان را پیش میبرند و اتفاقات را روایت میکنند. درنهایت تمامی اتفاقات در نقطهای عاطفی با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند. نویسنده در این کتاب به موضوعاتی مانند اندوه و شادی، مرگ و تولد، وصلت و جدایی، تعهد و خیانت و تضادهای اجتماعی پرداخته است.
خواندن کتاب عطر بهارنارنج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عطر بهارنارنج
«هوا سرد بود. باران شروع به باریدن کرده بود. دستم را داخل پالتوی مخملیام فرو کردم. بار دیگر کلافه به خیابان نگاه کردم. بارها به کیان زنگ زده بودم اما هربار این پاسخ را میشنیدم که: «مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد.» با حرص گوشیام را داخل کیفم پرت کردم و کنار خیابان رفتم تا دربست بگیرم اما در آن وقت ظهر و در آن منطقهٔ خلوت حتی یک ماشین هم رد نمیشد. بیخیال شدم و شروع به راه رفتن کردم و با خودم گفتم: «کیان! هیچ معلومه کجایی؟ کجا غیبت زده؟ وقتی نمیتونی بیای چرا قول میدی؟ عجبا!»
باران شدت گرفته بود. من هم قدمهایم را تندکردم تا سرپناهی پیدا کنم. در همین لحظه بود که یک پرشیای مشکیرنگ از بغلم رد شد و هرچه آب در پیادهرو جمع شده بود را به من پاشید. با ناراحتی به خودم آمدم و دیدم سرتاپا گلی شدهام. با حرص فریاد بلندی زدم و گفتم: «چه خبرته؟ آخه مگه نمیبینی زمین پُر از آبه؟ چرا با سرعت میری؟»
دستمال کاغذی را از جیبم برداشتم و سر و صورتم را تمیز کردم که ناگهان صدای یک موتور به گوشم رسید. وحشت تمام وجودم را برداشت اما با برگشتن سرم به سمت موتور با ترس وداع کردم. خوشبختانه برادرم اردلان روی موتور نشسته بود. نگاهی به من انداخت و گفت:
ـ آبجی، ببخشید دیر آمدم. کیان رفته بود تعویض روغنی که ماشینشو چک کنه. این شد که به من زنگ زد تا بیام دنبالت. این چه وضعیه آزادهجان؟ چرا پُر از گِل شدی آبجی جونم؟
درحالیکه دندانهایم از شدت سرما برهم میخورد، گفتم:
ـ قربونت برم داداشی. تو راه برات تعریف میکنم. فعلاً بیا بریم.
ـ باشه. پس سریع سوار ترک شو.
دستانم را بر کمرش قلاب کردم و سرم را بر شانههایش گذاشتم و با خود گفتم: «برادر یعنی کوه، یعنی دلگرمی، یعنی آرامش.»»
حجم
۱۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
حجم
۱۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
نظرات کاربران
همان ابتدای شروع خواندن توی ذوقم زد نویسندگان حتی دقت نکردن که سال ۱۳۷۰ که تیتر تاریخ خاطرات هست هنوز نه گوشی موبایلی بود و نه پژو پرشیا !!
خیلی دردناک بود آخرش حسی خوبی بهم نداد همش شد مصیبت
کتاب خیلی قشنگی بود بنظرم حتما بخونید و متن روانی داشت ولی حیف که یکم کوتاه بود
خیلی کتاب خوبی بود خیلی گریه کردم موقع خوندنش
هزار آفرین بر نویسندگان این اثر داستان بسیار جدید و تازه ای بود خیلی غمناک و مجذوب کننده بود ای کاش فیلمش ساخته بشه
توصیفات خیلی سطحی بود، قلم نویسنده بیشتر مناسب برای داستان نویسی کودکان و نوجوانان است تا بزرگسالان
وقتتون رو تلف نکنید من با توجه به نظر دیگران که گفته بودن خوبه خوندمش اما خیلی سطح پایین بود و پر از تناقض و نویسنده حتی انقدر تمرکز نداشته که کلی از تاریخ ها و وقایع رو قاطی پاتی
عالی بود به همه توصیه میکنم بخونید مخصوصا کارگردان ها یه فیلم خوبی از آب در میاد ...
کتاب در مورد یک خانواده ست و توی هر فصل بخشی از داستان زندگی افراد اون خانواده رو توضیح میده به نظر من داستان خیلی خوبی بود ولی تا وقتی که فصل مربوط به یاسمین شروع نشده بود... از فصل بعدیش داستان
خییییییلی افتضاح بود خیییییییییلی مزخرف بود کتاب داستان قصه شنگول منگول قشنگ تر از این بود بخدا سال ۷۰ ماشین پرشیا و موبایل ؟ سال ۸۵ گوشی ساده بود قد نون بربری چجوری لوکیشن میفرستادن ؟ یه جا نوشته حالا