دانلود رایگان کتاب عطر بهارنارنج فاطمه فرخی
تصویر جلد کتاب عطر بهارنارنج

کتاب عطر بهارنارنج

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۴۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عطر بهارنارنج

کتاب عطر بهارنارنج نوشتهٔ فاطمه فرخی و عاطفه فرخی داستانی جذاب از چند خانواده است. این کتاب را انتشارات آرنا منتشر کرده است.

درباره کتاب عطر بهارنارنج

عطر بهارنارنج رمانی عاطفی و روایتگر اتفاقات چند خانواده‌ٔ نزدیک به هم است. به‌دلیل نزدیکی فامیلیِ شخصیت‌های داستان به هم، مشکلات و غم و شادی‌هایشان به هم گره خورده است.

از نکات جذاب این رمان می‌توان به فصل‌بندی‌های آن اشاره کرد. هر فصل از کتاب یک راوی متفاوت دارد. هر یک از شخصیت‌های اصلی، در هر فصل از زاویه‌ٔ دید خودشان داستان را پیش می‌برند و اتفاقات را روایت می‌کنند. درنهایت تمامی اتفاقات در نقطه‌ای عاطفی با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کنند. نویسنده در این کتاب به موضوعاتی مانند اندوه و شادی، مرگ و تولد، وصلت و جدایی، تعهد و خیانت و تضادهای اجتماعی پرداخته است.

خواندن کتاب عطر بهارنارنج را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عطر بهارنارنج

«هوا سرد بود. باران شروع به باریدن کرده بود. دستم را داخل پالتوی مخملی‌ام فرو کردم. بار دیگر کلافه به خیابان نگاه کردم. بارها به کیان زنگ زده بودم اما هربار این پاسخ را می‌شنیدم که: «مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد.» با حرص گوشی‌ام را داخل کیفم پرت کردم و کنار خیابان رفتم تا دربست بگیرم اما در آن وقت ظهر و در آن منطقهٔ خلوت حتی یک ماشین هم رد نمی‌شد. بی‌خیال شدم و شروع به راه رفتن کردم و با خودم گفتم: «کیان! هیچ معلومه کجایی؟ کجا غیبت زده؟ وقتی نمی‌تونی بیای چرا قول می‌دی؟ عجبا!»

باران شدت گرفته بود. من هم قدم‌هایم را تندکردم تا سرپناهی پیدا کنم. در همین لحظه بود که یک پرشیای مشکی‌رنگ از بغلم رد شد و هرچه آب در پیاده‌رو جمع شده بود را به من پاشید. با ناراحتی به خودم آمدم و دیدم سرتاپا گلی شده‌ام. با حرص فریاد بلندی زدم و گفتم: «چه خبرته؟ آخه مگه نمی‌بینی زمین پُر از آبه؟ چرا با سرعت می‌ری؟»

دستمال کاغذی را از جیبم برداشتم و سر و صورتم را تمیز کردم که ناگهان صدای یک موتور به گوشم رسید. وحشت تمام وجودم را برداشت اما با برگشتن سرم به سمت موتور با ترس وداع کردم. خوشبختانه برادرم اردلان روی موتور نشسته بود. نگاهی به من انداخت و گفت:

ـ آبجی، ببخشید دیر آمدم. کیان رفته بود تعویض روغنی که ماشینشو چک کنه. این شد که به من زنگ زد تا بیام دنبالت. این چه وضعیه آزاده‌جان؟ چرا پُر از گِل شدی آبجی جونم؟

درحالی‌که دندان‌هایم از شدت سرما برهم می‌خورد، گفتم:

ـ قربونت برم داداشی. تو راه برات تعریف می‌کنم. فعلاً بیا بریم.

ـ باشه. پس سریع سوار ترک شو.

دستانم را بر کمرش قلاب کردم و سرم را بر شانه‌هایش گذاشتم و با خود گفتم: «برادر یعنی کوه، یعنی دل‌گرمی، یعنی آرامش.»»

کاربر ۴۸۸۰۳۱۶
۱۴۰۱/۰۸/۱۹

همان ابتدای شروع خواندن توی ذوقم زد نویسندگان حتی دقت نکردن که سال ۱۳۷۰ که تیتر تاریخ خاطرات هست هنوز نه گوشی موبایلی بود و نه پژو پرشیا !!

وحید
۱۴۰۱/۰۸/۱۲

خیلی دردناک بود آخرش حسی خوبی بهم نداد همش شد مصیبت

fatemeh_gh
۱۴۰۱/۰۸/۱۰

کتاب خیلی قشنگی بود بنظرم حتما بخونید و متن روانی داشت ولی حیف که یکم کوتاه بود

کاربر 5670630
۱۴۰۱/۱۰/۱۰

خیلی کتاب خوبی بود خیلی گریه کردم موقع خوندنش

کاربر ۵۲۶۵۶۹۱
۱۴۰۱/۰۹/۱۵

هزار آفرین بر نویسندگان این اثر داستان بسیار جدید و تازه ای بود خیلی غمناک و مجذوب کننده بود ای کاش فیلمش ساخته بشه

کاربر ۳۴۹۵۸۲۲
۱۴۰۱/۰۸/۲۱

توصیفات خیلی سطحی بود، قلم نویسنده بیشتر مناسب برای داستان نویسی کودکان و نوجوانان است تا بزرگسالان

کاربر ۱۹۹۹۸۶۵
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

وقتتون رو تلف نکنید من با توجه به نظر دیگران که گفته بودن خوبه خوندمش اما خیلی سطح پایین بود و پر از تناقض و نویسنده حتی انقدر تمرکز نداشته که کلی از تاریخ ها و وقایع رو قاطی پاتی

- بیشتر
کاربر ۴۸۰۹۳۱۱
۱۴۰۱/۰۸/۰۹

عالی بود به همه توصیه میکنم بخونید مخصوصا کارگردان ها یه فیلم خوبی از آب در میاد ...

vkook_forever
۱۴۰۱/۰۸/۱۱

کتاب در مورد یک خانواده ست و توی هر فصل بخشی از داستان زندگی افراد اون خانواده رو توضیح میده به نظر من داستان خیلی خوبی بود ولی تا وقتی که فصل مربوط به یاسمین شروع نشده بود... از فصل بعدیش داستان‌

- بیشتر
atena.hejazi
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

خییییییلی افتضاح بود خیییییییییلی مزخرف بود کتاب داستان قصه شنگول منگول قشنگ تر از این بود بخدا سال ۷۰ ماشین پرشیا و موبایل ؟ سال ۸۵ گوشی ساده بود قد نون بربری چجوری لوکیشن میفرستادن ؟ یه جا نوشته حالا

- بیشتر
«باید ببخشی تا آرام شوی.»
Hadis
«دخترم عزیز دلم. اشتباه منو نکن مادرجان. همیشه با کسی باش که اون، تورو دوست داره، نه کسی که تو اونو دوست داشته باشی. آخه اگه کسی که باهاش باشی، دوستت نداشته باشه، دیر یا زود تنهات می‌ذاره و میره و تو می‌مونی و دل شکسته.»
Zahra Amraiee
«گفتم ای دل، نروی خار شوی، زار شوی بر سر آن دار شوی؛ بی بر بی‌بار شوی نکند دام نهد، خام شوی، رام شوی نپری جَلد شوی بی پَر و بی‌بال شوی نکند جام دهد، کام دهد؛ از لب خود وام دهد. در بَرت ساز زند، رقص کند، کافر بی‌عار شوی. نکند دل نَکنی، دل بِکند بهر تو دل، دل نکند برود در بَر یار دگری»
haniyeh
«هرچه را دوست داری باید دنبالش بدویی و نفس نفس بزنی، شاید روزی از آن تو شود.»
Hadis
خدایا جهنمت فرداست؛ پس چرا حالا می‌سوزم؟
haniyeh
درست پول خوشبختی نمیاره ولی بی‌پولی حتماً بدبختی میاره.
مریم
«می‌روی بی‌من برو، چون بی‌تو عادت کرده‌ام. بارها در این مصیبت استقامت کرده‌ام. شد اَجل جان برلب از دست تقلاهای من. بس‌که در امید دیدارت سماجت کرده‌ام. ناخوش احوالم ولی بی‌شک تو شاد و سرخوشی. چون که تو نفرین و من از جان دعایت کرده‌ام. من کجا؟ باران کجا؟ باران کجا؟ راه بی‌پایان کجا؟ آه این دل، دل، زدن تا منزل جانان کجا؟» طفلکی دل، کنج سینه بعد تو کز کرده است. بس‌که در این حادثه او را شِماتت کرده‌اند. چون حسودم، لایسودم من به آن که بعد از این بوسه خواهد زد به لب‌هایت، حسادت کرده‌ام.»
~Y~
«دلی که بشکند، فریادش را نمی‌فهمی ولی نفرینش به زمینت می‌زند
Ha Mim
«برادر یعنی کوه، یعنی دل‌گرمی، یعنی آرامش.»
Armita
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می‌روم شاید فراموشت کنم در فراموشی هم‌آغوشت کنم می‌روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را
haniyeh

حجم

۱۲۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

حجم

۱۲۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۸ صفحه

قیمت:
رایگان