کتاب پنجه میمون
معرفی کتاب پنجه میمون
کتاب پنجه میمون نوشتهٔ دبلیو. دبلیو ژاکوبز و ترجمهٔ میترا جمشیدی است و کلیدپژوه آن را منتشر و روانهٔ بازار کرده است. پنجهٔ میمون یک داستان ترسناک است که مفاهیم عمیقی دربارهٔ معنای زندگی را نیز در خود دارد.
دربارهٔ کتاب پنجه میمون
پنجه میمون اولینبار در سال ۱۹۰۲ در انگلستان به چاپ رسید. نویسنده در این اثر در تلاش است که نشان دهد گاهی اوقات زندگیای که در حال حاضر داریم بسیار بهتر از زندگیای است که آرزویش را داریم. داستان پنجۀ میمون الهامگرفته از افسانۀ قدیمی «سه آرزو که برآورده میشوند» است. در این داستان، پنجهٔ یک میمون این کار را انجام میدهد یعنی همیشه آرزو را برآوده میکند اما قسمت تلخ ماجرا این است که همزمان با برآوردهکردن آرزو، قسمت بزرگی از زندگی را میگیرد.
آقا و خانم وایت پسری به نام هربرت دارند و در کنار هم زندگی شادی دارند اما فقر همواره در نزدیکیشان حضور داشته است. آقای وایت، پدر خانواده، دوستی قدیمی دارد که بهتازگی از هند بازگشته است. دوست قدیمی که سروان موریس نام دارد، تصمیم میگیرد به دیدار آنها بیاید. او داستانهای هیجانانگیزی در مورد کارهایی که در هند انجام داده و چیزهایی که از آن جا آورده برای خانوادهٔ وایت تعریف میکند و خانواده وایت که جذب شدهاند بادقت به حرفهای او گوش میکنند. او شروع میکند دربارهٔ یک پنجه میمون حرفزدن، اما ناگهان از گفتن ادامهٔ داستان پشیمان میشود و بهسرعت موضوع را عوض میکند.
خواندن کتاب پنجه میمون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای ترسناک و مفهومی پیشنهاد میکنیم.
دربارهٔ دبلیو. دبلیو ژاکوبز
ویلیام ویمارک جیکوبز متولد سپتامبر ۱۸۶۳ متخلص به دابلیو. دابلیو جیکوبز است. او نویسندۀ داستان کوتاه و رمان انگلیسی بود. آثار او بیشتر در حوزهٔ طنز هستند اما شهرت او بیشتر بهخاطر داستان ترسناکش پنجه میمون است. او در سپتامبر سال ۱۹۴۳ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب پنجه میمون
«خانم وایت به مرد غریبه نگاه میکرد و با خود میاندیشید، شاید او با خود پول را آورده است .... اما چرا از شرکت ماواند مجینز و چرا چهره اش اینقدر غمگین است. و ناگهان زن مسن ترسید. آقای وایت گفت: بفرمایید بنشینید. اما همسرش نمیتوانست صبر کند و گفت: چه مشکلی پیش آمده؟ آیا هربرت .... او نتوانست سوالش را تمام کند. مرد غریبه به صورت آنها نگاه نمیکرد. آقای وایت هم ترسید. مردی که از شرکت ماواند مجینز آمده بود گفت من خیلی متأسفم. و بعد از چند دقیقه سکوت ادامه داد: من خیلی متأسفم اما، امروز صبح در کارخانه یک حادثه اتفاق افتاد. خانم وایت فریاد زد: چه اتفاقی افتاده؟ آیا هربرت حالش خوب است؟ مرد به آرامی گفت: خُب .... و پیرزن که حالا بسیار ترسیده بود، پرسید: او در بیمارستان است؟ مرد غریبه گفت: بله، اما .... بعد به چهره خانم وایت نگاه کرد و سکوت کرد. آقای وایت سریع پرسید: آیا او مُرده است؟ آیا هربرت مُرده؟ ....
خانم وایت فریاد کشید: مرده؟ نه لطفاً نمرده باشد! هربرت، نه! پسر من، نه .... ناگهان زن مسن سکوت کرد و چهره مرد غریبه را نگاه کرد و سپس هر دو فهمیدند که پسرشان مرده است. خانم وایت به آهستگی شروع به گریستن کرد، و آقای وایت را در بازوانش گرفت. پس از دقایقی مردی که از شرکت آمده بود گفت:
- آنجا دستگاهها قرار دارند و حادثه. هربرت درخواست کمک کرد و دیگران صدایش را شنیدن و به سرعت به سمت او دویدن اما نمیتوانستند کاری انجام دهند. و لحظهای بعد او داخل دستگاه بود من خیلی خیلی متأسفم. برای یک یا دو دقیقهای اتاق در سکوت فرو رفت. در انتها خانم وایت گفت: پسر ما مرده است! و ما هرگز دوباره او را نمیبینیم. ما بدون او باید چه کار کنیم. همسرش گفت: او پسر ما بود، ما عاشقش بودیم.»
حجم
۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷ صفحه
حجم
۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷ صفحه