کتاب عشق در خواب (جلد اول)
معرفی کتاب عشق در خواب (جلد اول)
کتاب الکترونیکی «عشق در خواب (جلد اول)» اثری است به کوشش بهلول بلارک و هاجر بلارک که مجموعهای از اشعار فیروزه بلارک را گردآوری کردهاند و نشر کلید پژوه آن را به چاپ رسانده است.
درباره کتاب عشق در خواب (جلد اول)
فیروز بلارک در سال ۱۳۱۷ در روستای محمودآباد (بخش جویم، شهرستان لار، استان فارس) که اکنون خالی از سکنه است به دنیا آمد. پدرش حسن اهل هرنگ از توابع بستک و مادرش فاطمه اهل بلغان (در نزدیکی محمودآباد) بود. او زندگی سختی را داشت و کارهای مختلفی از جمله چوپانی، کشاورزی، چاهزنی، گچپزی و سنگشکنی را انجام میداد. تا اینکه شبی پاییزی و در ۶۳سالگی خوابی میبیند که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. او روایت میکند که در خواب جبرئیل را دیده است که بر پیشانیاش بوسه زده و پس از آن به سرایش شعر روی میآورد. کتاب عشق در خواب حاصل این دگرگونی درونی اوست.
کتاب عشق در خواب (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر و مطالعهٔ اشعار شاعران کمترشناختهشده پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق در خواب (جلد اول)
«مقام انسان
تا نباشد درد، نابینم خدا
جسم بیعشق کی بریزد اشک را
آن که از هر ثروتی بیحاجت است
یک تن سالم چه حاجت بر دوا
عاشقی رندی اگر رقصی نبود
کی دف و چنگی کند تاری صدا
آن چه خالق میدهد سرمایه است
تا زبانِ ما بگوید ربّنا
بر امام ما مگر شاهی نبود؟
پس چرا سر میدهد در کربلا
وقت ما پر قیمت است غافل مشو
تا از این خرمن بگیریم گرد کاه
آدمی که از ملائک برتر است
حیف باشد خود بیندازد به چاه
تا جوانی تو جوانمردی بکن
مثل شاهان بر سرت نِه تو کلاه
مرد حق از خود نهد سرمایهای
هیچ زمانی نارَود رو بر گناه
گر که جویایی برو پی جور باش
تا بجویی بوی عشق و آشنا
ای برادر پاک چون آیینه باش
تا درون تو ببینند آن خدا
فیروزا دل خوش در این دنیا مکن
مثل جویی در عبوریم الوداع
باده فروش
بیا ای دل که هر شب خواب چشمان تو میبینم
ربودی خواب از چشمم تو بردی دین و آیینم
گدای مفلسم کردی نریختی می در جامم
گرفتار رُخت گشتم دم میخانه بنشینم
اگر باده فروش آید در میخانه بگشاید
به می شو تو تن مفلس به نامت داد تلقینم
تن مفلس به خاک مسپار که خاکم ناصبور آید
نهنگ مست دریاده بده یا چنگ دلفینم
تنم از نیستی و هستی ندارد هیچ پروایی
بوقت مردنم یارا به عشق تو چه خوشبینم
اگر باغ بهشت بخشند بدون تو نخواهم رفت
به باغ عشق دلبر من نشینم، دسته گل چینم
اگر صد وایه زاید یار خویش گوید
تماشای تو ای یارم، همین باشد ره دینم
دعای زاهد و عابد زدوشم بار بردار نیست
قبول افتد زمانی که نکرده یار نفرینم
آهو
بدیدم آهویی در دام اسیر است
گریست فرزند من محتاج شیر است
اگر نه جان من قابل ندارد
گنه کاران خداوند دستگیر است
چو دید آن مرد صیاد طمعکار
به دل گفتا کَشَم آهو سر دار
بَرِ چاقو چو دستش بُرد به دستار
همان لحظه سرانگشتش زدش مار
ز ترس جان خود با جان آهو
کنم توبه ولی سرّم مکن روی
بدیدم پیرمردی ژندهپوشی
به چشم گریه زد فریاد یاهو
بدیدا پیر سرانگشتش دوا شد
ولی آهو از دامش رها شد
چنین تقدیر ببین کار خدا شد
برای هر دو تا رفع بلا شد
چو درویش ناپدید بر هوا شد
دل صیّاد پر از مهر و وفا شد
پشیمانی به کارش در عجب بود
دوید دنبال درویش که کجا شد
برفت صیاد رسیدی بر سر آب
گریست و سجده کرد تا رفت بر خواب
به خوابش دید زیارت است مدینه
همان درویش بود بالای محراب»
حجم
۱۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه
حجم
۱۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۲ صفحه