دانلود و خرید کتاب عروسی شغال ها عاطفه شاطری کاشی
تصویر جلد کتاب عروسی شغال ها

کتاب عروسی شغال ها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عروسی شغال ها

کتاب عروسی شغال ها نوشتهٔ عاطفه شاطری کاشی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. در این رمان با دختری به نام «لیلا» همراه می‌شویم که در وضعیت ناخوشایندی گرفتار است.

درباره کتاب عروسی شغال ها

کتاب عروسی شغال ها رمانی است که در ۲۹ فصل نوشته شده است. این رمان از توصیف باد گرمی که در دشت می‌وزید، آغاز شده است. راوی می‌گوید که ریزگردها روی هم می‌غلتیدند و به آسمان می‌رفتند. خارها درست از جایی که «لیلا» ایستاده بود، به‌سمت تابلوی نقطهٔ صفر مرزی در حرکت بودند؛ راوی سپس می‌گوید که لیلا با چشم‌های سرخ‌شده‌اش مدام دور خود می‌چرخید و دست‌ها را سایبان چشم‌ها می‌کرد و سرک کشید تا شاید ماشینی را از دور ببیند. او با صدای شغال‌ها چشم از جاده برداشت و نگاهش دور تا دور سیم‌های خاردار دوید. او در وضعیت بدی گرفتار شده بود. لیلا شخصیتی است که در اوایل رمان سر از سلول انفرادی هم در می‌آورد. 

خواندن کتاب عروسی شغال ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب عروسی شغال ها

«نمی‌داند چند ساعت است که در این سلول انفرادی نشسته. حالش بهتر از قبل شده. خودش را می‌کشد جلو، کنار در آهنی و بعد به دیوار سیمانی تکیه می‌دهد. دانه‌های درشت سیمان به کمرش فرومی‌رود. چشمانش دیگر به تاریکی و گوش‌هایش به زوزه گاه و بی‌گاه شغال‌ها عادت کرده. سرش را بالا می‌گیرد و از دریچه بالای در به بیرون نگاه می‌کند. فقط ستاره‌ای سوسو می‌زند. گوش تیز می‌کند. صدایی از آن طرفِ در می‌آید. گوشش را می‌چسباند به در آهنی.

«سخت نگیر، شاید اومده عکاسی کنه، دوربینش گم شده حالا...»

«احمق نفهم، قصه نباف. بی‌سیم می‌زنی به همه مأمورای مرزی.

فهمیدی؟ از همه آمار می‌گیری. باید سامان پیدا بشه. خوب گوش کن، وگرنه به جای اون تو رو تحویل می‌دم.»

«چشم قربان.»

«ساغری، نون ببر براش. بعدم ببین می‌تونی چیزی از زیر زبونش بکشی... شنیده‌م یه عده خارجی اومده‌ن مرزهای این‌جا رو رصد کنن.

اگه طعمه سامان نباشه، شاید جاسوس اوناس. اگه بتونی چیزی بفهمی، حتما به‌ت ترفیع می‌دم. شایدم بشه کارهای انتقالی‌ت رو کرد.»

«چشم قربان.»

پشتش را از دیوار سیمانی فاصله می‌دهد. نفسی عمیق می‌کشد. هنوز بوی تُرشا می‌آید. با خودش فکر می‌کند این دشت پر از آدم بود و من ندیدم؟ به دست‌های به‌هم‌چسبیده‌اش با دستبند نگاه می‌کند. سعی می‌کند با انگشت اشاره‌اش روی زمین خیس شکل یک آدم را بکشد. یک خط صاف و یک دایره، دو خط به جای دست‌ها، دو خط به جای پاها.

می‌رود به بچگی‌هایش، به روزهایی که در حیاط خانه‌شان با خودش و دوست خیالی‌اش بازی می‌کرد.

هلن می‌خندد و می‌گوید: «براش چشم و ابرو هم بکش.»

لیلا می‌گوید: «همین‌طوری خوبه.»

تمام دیوار حیاط را پر می‌کند، از همین دایره و خط‌های به‌هم‌چسبیده که یک لشکر آدم سیاه می‌شود.

هلن فریاد می‌زند: «هنگامه اومد.»

لیلا عقب‌عقب می‌رود. هنگامه می‌آید داخل حیاط. رژ قرمزش را با پشت دست پاک می‌کند و می‌گوید: «داری چه دسته‌گلی به آب می‌دی باز؟»

به دیوار و آدمک‌های نقاشی‌شده نگاه می‌کند. چشمانش گرد می‌شود.

نزدیک می‌شود و با پشت دست می‌زند توی صورت لیلا. لیلا اما فکر می‌کند رد رژی که پشت دست هنگامه کم‌رنگ شده بوده روی صورتش است، درست جایی که می‌سوزد.

هنگامه فریاد می‌زند: «روی دیوار رو شیلنگ بگیر، بدو!»

هلن می‌پرد و لیلا را بغل می‌کند. لیلا، بی‌خیال حرف‌های هنگامه، خودش را می‌چسباند به دیوار و چشم‌هایش را می‌بندد. هنگامه دستش را می‌گیرد و پرتش می‌کند وسط حیاط. «دختره گنده، دست از این اداهات بردار.»

لیلا می‌نشیند کنار باغچه. هنگامه می‌رود داخل اتاق و درِ حیاط را محکم می‌بندد. از پنجره نگاهش می‌کند. لیلا به هلن که می‌رود توی خاک‌های باغچه می‌گوید: «نرو خاکی می‌شی، ببین هنگامه داره نگاهت می‌کنه. الآن باز داد می‌زنه ها.»

هنگامه پنجره را باز می‌کند و فریاد می‌زند. لیلا گوش‌هایش را می‌گیرد.

«لیلا، بیا تو این‌قدر با خودت حرف نزن. اگه ادامه بدی، مجبورم بندازمت تو انباری و در رو روت ببندم ها.»

لیلا، بی‌خیال، دست هلن را می‌گیرد و با هم دورتادور حیاط می‌چرخند و می‌خوانند: «از این‌جا تا شیراز راه درازی‌ست، هی/ میون جاده‌ها مار درازی‌ست، هی.»

هنگامه دوباره می‌آید داخل حیاط و زیر کتف لیلا را می‌گیرد و پرتش می‌کند داخل انباری. «آدم شو دختره دیوونه! پس‌فردا باید بری مدرسه، هنوز داری خل‌بازی از خودت درمی‌آری؟!»

انباری همیشه تاریک بود و بوی نم می‌داد. لیلا هلن را صدا می‌زند.

نیست. رفته. دوباره هلن را صدا می‌زند.

«این‌جا مثل گوره.»»

بیتا احمدی
۱۴۰۲/۰۱/۱۲

چقدر خوب میشه که انسان ها بدونن با یک حرکت اشتباه میتونن زندگی چندین آدم خراب کنن و همین طور برعکس کتابی کاملا خانوادگی و پر از حرف و آموزشی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۱۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان