کتاب پیش خودمان بماند
معرفی کتاب پیش خودمان بماند
کتاب پیش خودمان بماند نوشتهٔ سیدمحمد میرموسوی است. انتشارات سروش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. شخصیت اصلی این داستان رازی در درون خود دارد که تنها خودش از آن باخبر است.
درباره کتاب پیش خودمان بماند
کتاب پیش خودمان بماند از زبان مردی بازنشسته روایت میشود که اکنون به یاد دوران خوب خودش میافتد. او در جوانی برای رسیدن به آرزوهایش مصمم بود، تلاش می کرد تا خودش را بالا بکشاند و به جایی که آرزو دارد، برسد و تاریخ را آنطور که خودش دوست دارد، بسازد. مرد آن روزها برای خودش کسی بود و همه در برابرش تعظیم می کردند؛ بهقولی برای خود یالوکوپالی داشت، اما بعد اتفاقی برایش افتاد که دیگران هر از گاهی برایش یادآوری میکنند؛ اتفاقی که نمیتواند آن را از ذهن و خاطرش پاک کند. دیگران مدام زخم کهنهٔ او را تازه و خاطرهٔ تلخ آن روزها را برایش زنده میکنند. اتفاق رخداده تأثیری بزرگ و نهچندان خوشایند بر زندگی او گذاشت.
اکنون مرد این داستان رازی در درون خود دارد که تنها خودش از آن باخبر است.
خواندن کتاب پیش خودمان بماند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب پیش خودمان بماند
«دایی که ماجرا را فراموش نکرده، و همیشه پوزخند می زد و متلک می گفت؛ با ملایمت دستی به سرورویم و ته ریشی که گذاشته بودم کشید و گفت: «ماشالله بر تو! خوب یاد گرفتی! همین، همین! معلوم است که موقعیت شناسی! کمی بلندتر بهتر!»
ریش را دوست نداشتم ولی بد هم نبود. هنوز مسئول بی ریش ندیده بودم. داشتنش بهتر از نداشتن بود و هزینه ای هم نداشت. بعضی ها بی ریش را جوری دیگر نگاه می کنند. چیزی در حد بی تعهد! خدا به داد کوسه ها برسد!
گفت، خیلی چیزهاست که کم کم باید متوجه بشوی! گاهی چه آب بیاوری و چه کوزه بشکنی همان است! حالا تو با خواندن دو تا کتاب قصد داری همه چیز را زیرورو کنی و همه جا را درست؟! مگر می شود؟! خودت را خسته نکن! مثل من اشتباه نکن. من رفتم و نتیجه نگرفتم و هزار انگ و ننگ سوارم کردند!
گفت خیلی ها خوابیده اند و خیلی ها هم خودشان را زدند به خواب. این ها را هیچ گاه نمی شود بیدار کرد! آموزگاران ما چیزی یاد نگرفته اند، و چیزی در چنته ندارند که بخواهند به بچه های مردم یاد بدهند!
حرف هایش توی گوشم زنگ می زند. دوست ندارم خیلی خودم را به او نزدیک کنم. کتاب نیمه بازم را از روی تخت برداشتم و گذاشتم توی قفسه ای که درهم ریخته است و مدت هاست حوصله مرتب کردن آن را ندارم.
فکر می کنم انسان موفق کسی است که در تاریکی دنبال شمع می گردد نه اینکه منتظر بنشیند تا صبح شود.
یکی از دوستان با لحن مسخره پرسید حالا علم بهتر است یا ثروت؟ جوابش را نمی دهم. چه می دانم؟! مرده شور ببرد ثروت و پول کثیف را. گفت این کثیف ها را ننداز توی آشغالی، بده به من! گفت دور کتاب ها را خط کشیده. می خواهد برای کی بخواند و علمش زیاد بشود؟! برای گورستان؟!
به یاد جمله ای از ویکتورهوگو افتادم که گفت خوشبخت کسی است که کتاب خوب یا دوست خوب دارد. بورخس هم گفته، بهشت؛ جایی شبیه به یک کتابخانه بزرگ است.»
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه