کتاب از کجا تا کجا
معرفی کتاب از کجا تا کجا
کتاب از کجا تا کجا نوشتهٔ لاله فقیهی است. انتشارات به نگار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک مجموعه داستان کوتاه را در بر گرفته است.
درباره کتاب از کجا تا کجا
کتاب از کجا تا کجا ۱۱ داستان کوتاه نوشتهٔ لاله فقیهی را در بر گرفته است. عنوان برخی از این داستانهای کوتاه عبارت است از: «من با هرکول میروم»، «خانم بهاری با آقاش رفته پیادهروی»، «فردا هم روزی است»، «بخواب، خودم تمیز میکنم» و «نهر در امتداد جاده میرود».
برای نمونه یکی از این داستانها به نام «نسا» از اینجا آغاز میشود که شخصیت داستان در فریزر را باز میکند. او که سعی میکند پلک نزند تا خط چشمش نریزد، انگار در انتظار آمدن مردی است. نسا و سعیده دوروبر او میپلکند و از اهمیت تمیزی خانه حرف میزنند. در پایان داستان انگار زن، دیگر، از آمدن مرد ناامید شده است.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلنپو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب از کجا تا کجا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب از کجا تا کجا
«روی تختم نشستهام و نگاهم روی تخت بچهها میچرخد؛ به یکیشان بدهکارم و با دو تای دیگر رودربایستی دارم. فکر میکنم چارهای ندارم غیر از زنگ زدن به پدر ولی صدایش از پشت خط وقتی آخرینبار برایم پول فرستاد یادم میآید و منصرف میشوم: «خودم رو به آب و آتیش زدم تا این پول رو جور کنم ولی تو درست رو بخون، باباجان.»
میروم دم پنجره و پرده را کنار میزنم. توی محوطه پرنده پر نمیزند. لابد همه سربهسر چپیدهاند توی اتاقهای تلویزیون. گوشهٔ پرده از لای انگشتهایم میلغزد پایین، چشمم میافتد به روزنامهٔ همشهری روی قفسهٔ کتابها. میپرم و برش میدارم و مینشینم روی تخت هماتاقیام. صفحهٔ نیازمندیها را باز میکنم. نگاهم روی ستونها از بالا تا پایین میسرد و روی چند تا مکث میکنم. قلم و کاغذ برمیدارم و شمارهها را یادداشت میکنم. توی کیفم میگردم، سکه ندارم. میروم بیرون و به سمت انتهای راهرو میدوم. در را باز میکنم. غلغله است. بیاختیار چشمهایم حرکات بازیکن ایرانی را روی صفحهٔ تلویزیون دنبال میکند. عدهای نیمخیز میشوند و داد و هوار میکنند. اما بعد از لحظهای نومیدانه به حالت قبلیشان برمیگردند. چشم میچرخانم و یکی از هماتاقیها را پیدا میکنم. با هزار مکافات خودم را از لابهلای بچهها جلو میکشم و خم میشوم و در گوشش میگویم سکه دارد یا نه؟»
حجم
۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۶۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه