دانلود و خرید کتاب فروچاله زینب حبیبی
تصویر جلد کتاب فروچاله

کتاب فروچاله

نویسنده:زینب حبیبی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فروچاله

کتاب الکترونیکی «فروچاله» نوشتهٔ زینب حبیبی در نشر نیماژ چاپ شده است. زینب حبیبی در رمان‌هایش رویکردی انسان‌محور به وقایع اجتماعی دارد. «مرز و حد» اثر دیگر این نویسنده است.

درباره کتاب فروچاله

فروچاله روایتی‌ است از چالش‌های یک دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی که از خوزستان به تهران آمده و حالا با پیچیدگی‌ها و بی‌رحمی‌های زندگی در شهری بزرگ روبه‌روست. منیره در تهران دختری تنها و غریب است با ذهنی درگیر مسائل به‌نسبت پیچیده که همواره راوی داستان را به چالش می‌کشد.

کتاب فروچاله را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب فروچاله

«گرچه گم کردن فرزند و پیدا کردن یا نکردنش بعد از سال‌ها، می‌تواند به یک درام انگولک‌کنندهٔ روح بشر تبدیل شود، اما اگر ساعت‌ها داستانشان را نقل کنند، محال است تهش به این برسند که بچه‌ای را به فرزندی پذیرفته‌اند یا بچه‌ای را ناغافل گم کرده‌اند. جنگ هم نتوانست در این دقت عمل خللی ایجاد کند.

در تاریخ یک خانواده چه فرقی می‌کند وجود حلقهٔ مفقود و مازاد. درِ بوتیک باز شد و منیره خارج شد. از عرض پیاده‌رو گذشت. کنار خیابان ایستاد. منتظر تاکسی. دقیقاً جلوی بوتیک. می‌توانست اتوبوس سوار شود؛ BRT. اما نشد. زیرا آدم‌ها در اتوبوس آن‌قدر کنار هم می‌مانند تا بتوانند راجع به‌هم فکرهایی کنند، اما وسط افکارشان به مقصد می‌رسند و مجبورند پیاده شوند. فرصت نمی‌شود این را هم بدانند که افکارشان غلط است.

منیره حتی جوراب هم نپوشیده بود. رنگ جوراب حداقل می‌توانست باعث شود پایش کمی به کفش شبیه شود.

از همان لحظه که کفش‌هایش را روی میز گذاشت، از سر اجبار، این توانایی را در خود می‌دید به تمام کسانی که احتمالاً در خیابان با تعجب به پای بدون کفشش نگاه خواهند کرد، طوری نگاه کند که فرد متعجب متوجه شود احمق خودش است که نمی‌تواند تعجب نکند یا تعجبش را پنهان کند و حتی آن‌قدر کودن است که نمی‌تواند احتمالاتی برای پابرهنه بودن کسی در نظر بگیرد. درواقع، منیره احمق نیست که طی یک عمل معمولی پابرهنه است.

اولین نگاه اتفاق افتاد: مردی در حاشیهٔ خیابان از چند متر آن‌طرف‌تر متعجب منیره را نگاه کرد. از او رد شد، اما نگاهش بر پای برهنهٔ منیره چهارمیخ شده بود. انگار جز نازی‌ها کسی در شهر نباشد، درحالی‌که ورم پلک یا خطِ زیرِ فکَت مانع شود یهودی بودنت را پنهان کنی. منیره استثنائاً نگاه از نگاه یک آدم نگرفت. تک‌تک مویرگ‌های خونی چشم مرد را کاوید تا مرد رو برگرداند و رفت.

دو روز پیش، بعد از ساعت کاری، صاحب بوتیک به منیره گفت: «فردا زودتر بیا می‌خوایم سه روز گذشته رو حساب‌کتاب کنیم.»

منیره صندوق‌دار آن بوتیک بود و مسلماً حساب‌کتاب هم جزئی از کارش. مقدار زیادی از پریشب را به لحن صاحب فکر کرد وقتی‌که گفت زودتر بیا برای حساب‌کتاب.

از آن لحظه، فقط لحن را می‌توانست کاوش کند. خب آن لحن می‌توانست لحن یک صاحب‌کار باشد که به کارمندش می‌گوید فردا زودتر بیا، قبل از آمدن فروشنده‌ها. همین. اما منیره نمی‌دانست نُرم حساب‌کتاب چه مدتی‌ست. سه روز؟ یک هفته؟ دو هفته؟ یک ماه؟ همیشه سه‌روزه بوده یا همین سه روزی که او صندوق‌دار شده، سه‌روزه شده است؟ مجهولاتْ سردرگمی‌ها را بیشتر می‌کرد.

تمام پریشب را تاب آورد و صبح زود رفت، قبل از آمدن بقیه. وقتی رسید، بوتیک باز نبود و صاحب نیامده بود. روی نیمکت روبه‌روی درِ بوتیک نشست. چشمش را که به زمین می‌انداخت، مژهٔ چشم چپش را می‌دید که تندتند بالا و پایین می‌شد. پلک چپش می‌زد درواقع. این حالت معمولاً نتیجهٔ بیش از یک هفته بدخوابی است. در این مواقع، نزدیک‌ترین آدمی را که دم دستش است صدا می‌زند که «بدو بدو نگاه، چشمم چه‌جوری می‌زنه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۰۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰
۷۰%
تومان