کتاب قلب چرخان
معرفی کتاب قلب چرخان
کتاب قلب چرخان نوشتهٔ دونال رایان و ترجمهٔ هدی طاهری است. انتشارات دیدار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان ایرلندی را در بر گرفته است؛ رمانی که نامزد جایزهٔ بوکر ۲۰۱۳ بوده است. این رمان دغدغههای کوتهبینانه اما شاید ناگزیر اعضای یک جامعهٔ درگیر در مشکلات اقتصادی را روایت میکند؛ جامعهای که در نهایت همه را در مرداب خود فرو میبلعد.
درباره کتاب قلب چرخان
کتاب قلب چرخان رمانی است که هر یک از بخشهای آن نام یکی از شخصیتهای قصه را دارد؛ برای نمونه «ریالتین»، «هیلاری»، «میلیسنت»، «کیت» و «فرانک».
قصه از این قرار است که پس از فروپاشی مالی ايرلند، تنشهای خطرناکی در يک شهر ايرلند ظاهر میشود. با شعلهورشدن خشونت، شخصيتها با نبردی بين شخصيت عمومی و خواستههای درونی خود روبهرو میشوند. از طريق گروهی از صداهای منحصربهفرد، که هرکدام برای گفتن نوع حقيقت خود تلاش میکنند، يک داستان واحد آشکار شده است.
قلب چرخان یک رمان اجتماعی نوشتهٔ دونال رایان، رماننویس ایرلندی، است.
این رمان اولین بار در سال ۲۰۱۲ منتشر و برندهٔ جایزهٔ کتاب ایرلندی همان سال برای تازهوارد سال و نیز کتاب سال شد. این کتاب همچنین برندهٔ جایزهٔ کتاب اول گاردین در سال ۲۰۱۳، برندهٔ جایزهٔ ادبیات اتحادیهٔ اروپا (ایرلند) در سال ۲۰۱۵ شد و در فهرست طولانی جایزهٔ منبوکر سال ۲۰۱۳ و در فهرست نهایی جایزهٔ ادبی بینالمللی دوبلین در سال ۲۰۱۴ قرار گرفت. این رمان در سال ۲۰۱۶ هم در نظرسنجی جشنوارهٔ کتاب دوبلین بهعنوان کتاب دههٔ ایرلندی انتخاب شد.
خواندن کتاب قلب چرخان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره دونال رایان
دونال رایان (Donal Ryan) در سال ۱۹۷۶ به دنیا آمد. او نویسندهٔ ایرلندی است که بیش از ۴ رمان و یک مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده است. در سال ۲۰۱۶، سباستین بری، رماننویس و نمایشنامهنویس، در روزنامهٔ گاردین رایان را بهعنوان «پادشاه موج جدید نویسندگان ایرلندی» توصیف کرد.
دونال رایان که او را سلطان موج نوی نویسندگان ایرلندی میدانند، که جوایز گوناگونی نیز برای کتابهای خود (بهعنوان نمونه رمان «قلب چرخان») دریافت کرده است، به کمک تجربیات نویسندگان برجسته از آنتوان چخوف گرفته تا کیت دِوال به بررسی هنر نویسندگی داستان کوتاه پرداخته است.
بخشهایی از کتاب قلب چرخان
«آینده معشوقهای عشوهگر و دلسردکننده است. آدم تمام عمرش را وقف امید بستن به او میکند و همواره سعی دارد افسارش را در دست بگیرد، اما او رقصکنان از نوک انگشتانمان رخت میبندد و از دور به ریشمان میخندد. افرادی که ادعا میکنند آینده را مثل کف دست میشناسند ریاکار هستند و دروغ میگویند. کجا و روی کدام کاغذ جملهای نوشته شده است است که به حقیقت پیوسته باشد و بتوان صحت و سُقمش را بررسی کرد؟ از زمان نزول کتب آسمانی به بعد حتا یک مورد هم مشاهده نشده است. کنار اجاق روی صندلی قدیمی و سبز رنگم نشسته بودم و در همین افکار سیر میکردم که صدای باز شدن در به گوشم خورد و آن بوزینهٔ پشمالو وارد خانه شد. طولی نکشید که با یک چماق سرم را نشانه گرفت و به نحو احسن به افکارم جامه عمل پوشاند. حتا امان نداد بفهمم دارم ریق رحمت را سر میکشم و در جا دار فانی را وداع گفتم. فکر میکردم قرار است وارد مهلکهای طولانی شوم. خیال میکردم از بیمارستان محلی و زیر لولههای پزشکی و ماسک اکسیژن سر در میآورم و دکترهای پاکستانی مدام با انگشتان استخوانی و قهوهای رنگشان به بدنم فشار میآورند. بابی را در حالی که رو به رویم نشسته بود و نمیدانست برایم روزنامه بخواند یا با بالش خفهام کند تصور میکردم. به گمانم باید خدا را شکر میکردم که آن مردک قلچماق لتوپارم کرده بود. آن روز حسابی روحش را سوهان کشیدم و همچون زنبوری نیمه جان نیشش زدم. همیشه هر جا دردم میگرفت مردم را کتک میزدم و در این زمینه استعدادی ذاتی داشتم. گاهی جملاتی را بر زبان میآوردم که انگار خود شیطان بیخ گوشم زمزمه کرده بود.
این دور و اطراف خیلیها بودند که فکر میکردند از آینده خبر دارند و چم و خمش را میدانند. به خیال خودشان درست فکر میکردند. من از مدتها قبل از اینکه سر و کلهٔ آن غول بیشاخ و دم پیدا شود و دخلم را بیاورد میدانستم هیچ کس از فردای خودش خبر ندارد. در این کرهٔ خاکی هیچ کس نمیتواندمطمئن باشد فردایی وجود خواهد داشت. اغلب مواقع مواقع دلم میخواست این نکته را به بابی گوشزد کنم، به خصوص چند سال پیش که با غرور و تکبر قدم برمیداشت و به عنوان دست راست پاکی برک طوری برخورد میکرد که انگار موهبتی از جانب خداوند شامل حال دنیا شده بود. به چه چیزی هم افتخار میکرد. روز مرگم وقتی وارد خانه شد و بدن بیجانم را غرق خون و کثافت دید او را تماشا میکردم. انسان در لحظهٔ مرگ اختیارش را به کل از دست میدهد و من این موضوع را نمیدانستم. او بالای سرم ایستاده بود و بیوقفه نگاهم میکرد. من هم کنارش ایستادم و در حالی که به جسد خودم چشم دوخته بودم گفتم: «تو مرد خوبی هستی، بابی... تو مرد خوبی هستی.»»
حجم
۲۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۲۲۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
موضوع و داستانش جذاب بود. شرایط مالی بد چهطور رفتار آدمها رو تغییر میده و خودشون رو هم بیرحم میکنه.
لطفا براز اعضایی که هر روز از اپ تون خرید میکنن تخفیف های بیشتری در نظر بگیرید. تشکر