کتاب غلبه بر جنگ ذهنی
معرفی کتاب غلبه بر جنگ ذهنی
کتاب غلبه بر جنگ ذهنی نوشتهٔ کرگ گروشل و ترجمهٔ ویدا کرمی است. انتشارات ذهن آویز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر درمورد تغییر زندگی با تغییر ذهنیت سخن گفته است.
درباره کتاب غلبه بر جنگ ذهنی
نویسنده در کتاب غلبه بر جنگ ذهنی که در ۴ بخش تدوین شده است، به شما نشان خواهد داد که چگونه میتوانید طرز فکر خود را تغییر دهید و زندگی خود را دگرگون کنید. در انتهای هر فصل، تمرینی گنجانده شده است که شما را بهسوی بازسازی ذهنتان سوق میدهد. سپس، در انتهای کتاب، زندگی تازهای را که میخواهید، تصور خواهید کرد. خواهید دید چگونه میتوانید رها از اضطراب و منفیبافی زندگی کرده و شادی و آرامشی را تجربه کنید که ناشی از شناخت خداوند و زندگی با حقیقت است.
همچنین این نویسنده در مقدمه گفته است که اگر فرد دیرباوری هستید، ایرادی ندارد. به او اعتماد کنید. همهٔ ما تلاشهای ناموفقی برای تغییر عادتهای بد و تبدیل افکار منفی به مثبت داشتهایم، اما اینبار شما تنها نیستید. شما در آستانهٔ کشف خدایی هستید که برای متحولساختن طرز فکر شما همراهیتان خواهد کرد و کرگ گروشل نیز در این سفر در کنارتان خواهد بود.
خواندن کتاب غلبه بر جنگ ذهنی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به افرادی که مایلند با تغییر خودشان زندگیشان را دگرگون کنند، پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب غلبه بر جنگ ذهنی
«من و همسرم اِمی برای یک دیدار عاشقانه، در رستورانی به صرف شام رفته بودیم. همهچیز عالی بود، یک غذای عالی، صحبتهایی معنادار و لحظاتی بسیار زیبا. وقتی به خانه بازگشتیم، هر دو به خاطر شبی که گذرانده بودیم، سرحال بودیم؛ اما اِمی نگاهی به من کرد و گفت: «کرگ، چیزی شده؟ انگار صورتت رنگ باخته. چهرهات خوب به نظر نمیرسد.» از حرفی که اِمی زد تعجب کردم. خب، بعد از لحظاتی که با هم گذراندیم، انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشتم. از خودم پرسیدم: «مبادا عینک اِمی ایرادی داشته باشد؟»
اِمی چندی پیش به بیناییسنجی مراجعه کرده بود و بعدازظهر آن روز، لنزهای جدید عینک خود را دریافت کرده بود. من گفتم: «اِمی، شاید بهتر است عینکت را از روی چشمانت برداری.»
او عینکش را برداشت، نگاهی به من کرد و لبخند زد: «وای خدای من! بازم مثل همیشه خوب به نظر میرسی.»
متوجه شدم که اِمی نمیتوانست مرا بهدرستی ببیند؛ چون از پشت لنزهای معیوبی به من نگاه میکرد. عینک جدید او، مانع دیدن حقیقت آنطور که واقعی بود، شده بود.
اگر ما نیز مشکل مشابهی داشته باشیم چه؟ اگر جهان را از پشت لنزهای معیوب ببینیم، چه؟ قادر به دیدن حقیقت آنطور که واقعی است، نخواهیم بود.
تصور کنید با یکی از دوستانتان به یک مهمانی میروید. درست قبل از اینکه وارد خانه میزبان شوید، دوستتان شما را به گوشهای کشیده و به شما میگوید: «میدانی که در این مهمانی، همه تو را یک احمق فرض میکنند، نه؟ خب، برویم داخل.» شما از شنیدن این حرف شوکه میشوید. نمیدانید چرا دیگران چنین نظری دربارهٔ شما دارند.
هر اتفاقی در آن محل، متفاوت به نظرتان میرسد. اگر میزبان فراموش کند کُت شما را بگیرد، با خود فکر میکنید چون شما را یک احمق میبیند میخواهد شما آنجا را ترک کنید. اگر ببینید دو نفر در حال پچپچ کردن و خندیدن هستند، با خود فکر میکنید آنها درباره شما حرف میزنند و میگویند: «شما عجب احمقی هستید!» اگر دوستتان تصمیم بگیرد زودتر مهمانی را ترک کند، با خودتان فکر میکنید او از اینکه در کنار احمقی مثل شماست، خجالت میکشد.»
حجم
۱۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه