دانلود و خرید کتاب افغانی کشی محمدرضا ذوالعلی
تصویر جلد کتاب افغانی کشی

کتاب افغانی کشی

معرفی کتاب افغانی کشی

کتاب افغانی کشی نوشتهٔ محمدرضا ذوالعلی است. این کتاب در نشر پیدایش منتشر شده است.

درباره کتاب افغانی کشی

کتاب افغانی کشی داستان تقابل ۲ مثلث عشقی است. شخصیت اصلی داستان رسول رانندهٔ آژانس است. او یک روز برای کار رفته است که دختری به نام فیروزه را می‌بیند. او این دختر را در یک مهمانی دیده است و او را می‌شناسد. فیروزه و مادرش اول به ترمینال می‌روند تا به زاهدان بروند و از آنجا فیروزه راهی افغانستان شود. اما وقتی اتوبوس حرکت ندارد، قرار می‌شود رسول آن‌ها را به زاهدان ببرد.

قرار است فیروزه به افغانستان برگردد و با پسرعمویش ازدواج کند. در این مسیر اتفاقاتی رخ می‌دهد که یک عشق را می‌سازد. فیروزه دختری افغان است که در ایران متولد شده و علاقه‌ای ندارد که خود را افغانستانی نشان دهد و همه‌جا این هویت خود را پنهان می‌کند.

واژهٔ افغانی‌ کشی مربوط به شغلی می‌شود که افغانستانی‌هایی که به‌صورت غیرمجاز در ایران زندگی می‌کنند را جابه‌جا می‌کند و عموماً ماشین‌هایی هستند که از زاهدان یا بندرعباس به سمت مرکز ایران می‌آیند.

خواندن کتاب افغانی کشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب افغانی کشی

«آسمان به عزای کسی یا چیزی، سیاهی چادرِ تمام زن‌های دنیا را به سر کشیده بود. زمین، مرده به نظر می‌رسید. جسدی که رها شده تا بپوسد. به فراموشی تبدیل شود. گاهی صدای رعدی از پشت سرشان شنیده می‌شد. پسر به ساعت جلوی ماشین نگاه کرد. نیم ساعتی می‌شد که هیچ‌کس حرفی نزده بود. پیرزن روی صندلی عقب زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد. انگار یک ترانه محلی یا یک جور مرثیه. دختر دماغش را بالا کشید. پسر خواست چیزی بگوید اما نتوانست. حرف زدن برایش سخت شده بود. اوایل ازدواج از چیزهای مورد علاقه‌اش با زن حرف می‌زد اما زن حوصله‌اش سر می‌رفت و گوش نمی‌داد. پسر خجالت می‌کشید و ساکت می‌شد. حس می‌کرد حرف‌هایش جالب نیست. بعدها... کارش که تمام می‌شد و به خانه برمی‌گشت، پاکت تخمه بزرگی جلویش می‌گذاشت، تلویزیون را روشن می‌کرد. کنترل از راه دور را برمی‌داشت، روی هر شبکه مکثی می‌کرد و بعد شبکه بعدی. حوصله دیدن هیچ فیلم یا برنامه‌ای را به طور مداوم نداشت. گاهی شبکه‌های موزیک را نگاه می‌کرد اما آن را هم بعد از مدتی کنار گذاشت. زنش حساس شده بود و غر می‌زد که زن‌های لُختی را دوست دارد. ساعت‌های طولانی جلوی تلویزیون لم می‌داد و تخمه می‌شکست و کانال‌ها را بالا و پایین می‌کرد. زنش چای و میوه و قلیان می‌آورد و چاق می‌کرد تا با هم باشند و حرف بزنند. زنش می‌پرسید: «خب؟ چه خبر؟ چه‌کارا کردی؟ کیارو دیدی؟» او هم سرش را پایین می‌انداخت دماغش را می‌مالید و می‌گفت: «مثل همیشه؛ چی بگم؟» می‌ترسید حرف بزند و حرف‌هایش جالب نباشد و وسط حرف‌هایش ببیند که زن حواسش جای دیگری است یا دارد در مورد چیز دیگری حرف می‌زند.

زن اما مدام حرف می‌زد. ازکسانی که می‌شناخت. از آشناها و اقوام. از برادرهایش، خاله‌ها، عمه‌ها و عموها و... فامیل بزرگی داشت و می‌توانست ساعت‌ها در موردشان حرف بزند. از فامیل پسر فقط راجع به عمه‌اش حرف می‌زد، آن هم، چون فکر می‌کرد که مدام در حال دسیسه‌چینی است. مسخره‌اش می‌کرد. تنهایی‌اش را. علاقه مفرطش به نگه داشتن هر چیز کهنه و قدیمی. تمیزی وسواس‌گونه‌اش را؛ بعد برمی‌گشت به اخبار خانوادگی خودش. از برادرش که رئیس بانک بود و بقیه... حرف زدن برای زن یک جور نفس کشیدن بود. به آن احتیاج داشت. انگار فقط ازدواج کرده بود تا با کسی حرف بزند. پسر احساس کسی را داشت که مجبور است به اخبار یک قبیله گوش بدهد. چه کسی ازدواج کرده؟ چه کسی بچه‌دار شده؟ چه کسی... پسر این را نمی‌فهمید. نیاز زن به حرف زدن را نمی‌فهمید. از دید او زندگی مشترک یک خانه دونفره بود و شام و ناهار و... بعدها بچه‌ها... نمی‌دانست زنش ممکن است چیز دیگری بخواهد و اگر به خواسته‌اش نرسد حاضر است طلاق بگیرد. روز خواستگاری این را نمی‌دانست. روز عقد هم، نمی‌دانست. به طرز ابلهانه‌ای فکر می‌کرد ازدواج کار ساده‌ای است. همه انجامش می‌دهند و خودش هم باید انجام بدهد، از پسش برمی‌آید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
ترس عقل آدمیزاده... آدم نترس عقل نداره.
نور
آسمان به عزای کسی یا چیزی، سیاهی چادرِ تمام زن‌های دنیا را به سر کشیده بود
نور

حجم

۲۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۰۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان