کتاب بی غیرت
معرفی کتاب بی غیرت
کتاب بی غیرت نوشتهٔ سید یعسوب حسینی است. نشر بید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، پس از کلنجاررفتنهای بسیارِ نویسنده، پس از پارهای وقایع، نوشته شده است. این کتاب، برشی کوچک از زندگی نویسنده به شمار میرود.
درباره کتاب بی غیرت
کتاب بی غیرت، یک رمان و دومین اثر سید یعسوب حسینی است. این رمان، اثری است با درونمایهای اجتماعی.
موضوع این رمان، معضل تعصبهای قومی و قتلهای ناموسی در خانواده است. نویسنده میکوشد، به این وسیله، دنیای خشن، بیرحم و تعصبات کورکورانه را به چالش بکشد.
این رمان را میتوان تصویری دردناک از واقعیتِ بهمسلخبردن انسانهایی دانست که میخواهند عاشقانه و آزادانه زندگی کنند اما تعصبات و غیرتهای جمعی در برابر آنها با تیغ آخته و دستهای خونین قد علم کرده است.
این رمان ۲۴ فصل دارد. نویسنده در بخشی از آن اینگونه نوشته است: «کمترین تأثیری که کتاب و اسم من میتواند روی شما بگذارد این است که شما با نام بابک خرمدین آشنا شوید، اگر این طور باشد به خود خواهم بالید. مدیریت ناصحیح همیشه تلاش میکند اسم مردان و زنان بزرگ مخفی بماند ولی تاریخ به ایشان اجازه نمیدهد. وظیفه خود میدانم که راه آزادی بابک را ادامه دهم.»
«انتقام پدرانه»، عنوان کتاب دیگری از سیدیعسوب حسینی است. این رمان، داستان یک خانواده را در ۳ اپیزود روایت میکند: پدر خانواده مجبور میشود از روستا به تهران کوچ کند تا زندگی جدیدی در شهر را بر پایهٔ هدفی والا، یعنی تحصیل فرزندان خود، بنا کند اما او و خانوادهاش نه تنها به هدف خود نمیرسند، بلکه پدر و بنیان خانوادهشان به سوی پرتگاه کشیده میشوند.
ویراستاری کتاب بی غیرت را سیاوش مرشدی انجام داده است.
خواندن کتاب بی غیرت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب بی غیرت
«بعد از مرگ بابای رسول غولی، پای او به کوچه باز شد. بچهها خیلی اذیتاش میکردند. البته هیچ کدام از بچهها، جرات آن را نداشت که به او نزدیک بشود و از دور او را با سنگ میزدند. من به رسول غولی میگفتم: «دایی رسول». دایی واقعی من رسول بود. بیشتر وقتها مادرم و جعفر مرا بخاطر اینکه با رسول غولی صحبت میکردم و باهاش ارتباط داشتم مسخره میکردند و مرا مایه ننگ خانواده میدانستند.
آن روز احساسات درهم برهمی بهم القا شده بود. هم احساس خوشحالی میکردم و هم احساس بدبختی. نمیدانستم خودم را با غیرت بدانم یا بیغیرت. متحیر مانده بودم که خودم را شجاع بدانم یا بزدل. خودم، خویش را سرزنش و متهم میکردم ولی بعد خودم، خویش را مبرا و تحسین میکردم. آن چیزی که میتوانست نشان دهد که من گناهگار یا بیگناه، بیغیرت یا باغیرت هستم، تنها و تنها گذر زمان بود. بله باید همه چیز را به زمان میسپردم تا او وظیفهاش را انجام دهد. در گوشه خلوت پارکی بر روی چمن نشسته بودم و پاهایم را دراز کرده بودم. اینقدر روحم پریشان بود که احساس نمیکردم روی چمنهای خیس نشستهام. نمیدانستم برگردم خانه یا نه. از تنها کسی که میترسیدم پدرم بود. از خشم و ناراحتی او میترسیدم. احساس آوارگی و بیکسی میکردم.
عزمام را جزم کرده بودم که خواهرم را نجات بدهم حتی تفکرات منفی خودم هم نمیتوانستند جلویم را بگیرند.
دلیل تمام این اتفاقها جعفر، آقا بزرگ و آقا زینعلی بودند، شیطانهایی که مجبورم کردن که آن کار را انجام بدهم. کاری که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. من با آقا بزرگ و آقای زینعلی دوئل مستقیم نداشتیم. به هیچ وجه، آنها اهل دوئل نبودند. آنها فقط از پشت خنجر میزدند حتی خنجر را خودشان بر پشتت فرو نمیکردند بلکه نزدیکان آدم را تحریک و پر میکردند که آنها، خنجر را فرو ببرند. آنها مادرم و جعفر را تحریک کردن که رومینا را بکشند.»
حجم
۲۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
حجم
۲۱۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۶ صفحه
نظرات کاربران
چقدر شبیه این روزامونه
عالی