دانلود و خرید کتاب عشق و انتظار جواهر حمیدی
تصویر جلد کتاب عشق و انتظار

کتاب عشق و انتظار

نویسنده:جواهر حمیدی
انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عشق و انتظار

کتاب عشق و انتظار نوشته جواهر حمیدی است. این کتاب را انتشارات نظری منتشر کرده است. 

درباره کتاب عشق و انتظار

همه چیز از یک همسفری کوتاه شروع می‌شود، یک زن در خیابان و در انتظار اتوبوس است که یک مرد به او تنه می‌زند و همین موضوع دردسرهای بعدی را به‌وجود می‌آورد. مرد با او همراهی می‌کند، در اتوبوس کنارش می‌نشیند و سعی می‌کند با او حرف بزند. زن که مرد را مزاحم می‌داند بعد از مدتی که نمی‌تواند او را از سرش باز کند به او می‌گوید حاضر است در یک تور ۱۰ روز را با او بگذراند به‌جایش مرد هم مقابل یک چهارم دارائی‌اش را به یک خانواده نیازمند بدهد و مرد هم قبول می‌کند و این آغاز ماجرایی عاشقانه است. 

خواندن کتاب عشق و انتظار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عشق و انتظار

ـ اما من نمی خوابم. یک شب که هزار شب نمی شه.

به فکرم رسیده بود، ممکن است شب خوابم ببرد و او کیفم را خالی کند. توی نمازخانه پول را از کیفم در آوردم و در جیب بغلم گذاشتم.

کیف خالی را گذاشتم بین خودمان. می ترسیدم بخوابم، به زور خودم را بیدار نگه می داشتم. کم کم خوابم برد. یک وقت انگار از پشت بام افتادم پایین و خوردم زمین. بیدار شدم دیدم او رفته. گفتم خدا را شکر. از زندان آزاد شدم. همه خواب بودند. هر چه نگاه کردم ندیدمش. مطمئن شدم که پیاده شده. با خیال راحت خوابیدم روی هر دو صندلی. دم دمای صبح آمد. گفت:

ـ وقت نماز است. همه دارند پیاده می شوند. مگر شما نمی‌خواهی نماز بخوانی؟

ـ من فکر کردم رفتی.

ـ کجا بروم که از این جا بهتر باشد.

با بی احترامی نگاهش کردم. پیاده شدم و رفتم برای نماز. آمد دنبالم. گفت:

ـ صبحانه بگیرم؟

جوابش را ندادم. دوباره تکرار کرد.

ـ صبحانه بگیرم؟

ـ حالا وقت صبحانه است؟ ول کن بابا، تو هم نوبرش را آوردی. خدا کند که زودتر به مقصد برسیم.

ـ من که دلم نمی خواهد به مقصد برسیم، چون برای من یک نقطه عطف بود.

راننده بلند گفت:

ـ بیست دقیقه برای صبحانه فرصت دارید.

پیاده شدیم. رفتم یک لیوان آب جوش برای خودم گرفتم. دیدم شیر و پنیر و چای گرفته و دنبال من می گردد. مسافران نمی‌دانستند که این مرد با من غریبه است. من هم نمی‌توانستم اعتراض کنم. صبحانه را با هم خوردیم.

به راننده گفتم:

ـ من در این مسیر پیاده می شوم.

ـ به شوهرت بگو بیاید اینجا تا یادم نرود.

حالا بیا و درستش کن. ساکم را جمع و جور کردم و برداشتم. او زودتر کمک کرد و همراه من پیاده شد.

ـ دیگر این جا از من جدا شو. نمی خواهم با من باشی.

ـ من باعث دردسرتان نمی شوم. اما ای کاش این شب صبح نشده بود.

ـ اما برای من شب سختی بود.

سرش را تکان داد:

ـ حاضرم هستی ام را بدهم ولی ده روز با شما باشم. اختیارم با خودم است چون کسی در خانه منتظرم نیست.

خواستم حرفی بزنم شاید از من روی برگرداند:

ـ شما مرد عمل هستید، حاضرید جان خودتان را بدهید؟

ـ با دل و جان می دهم.

ـ من حاضرم ده روز با یک تور که تنها نباشم با شما باشم و در مقابل یک چهارم دارائی ات را به من بدهی. این پول را برای خودم نمی خواهم، خانواده ای سراغ دارم که خیلی محتاج اند. این ده روز را نذر آن ها می کنم. ولی در مقابل خواسته ام یک شرط دارم که مثل یک دوست و همسفر باشی و همراه من نیایی که خانه مرا یاد بگیری.

ـ سرش را به سوی آسمان برد و خدا را شکر کرد.

w79_r_x
۱۴۰۲/۰۳/۱۵

عالی

حجم

۴۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۴۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۹,۵۰۰
تومان