کتاب دختری با گوشواره های مروارید
معرفی کتاب دختری با گوشواره های مروارید
کتاب دختری با گوشواره های مروارید نوشتهٔ تریسی شوالیه و ترجمهٔ مریم رضایی است و انتشارات همخونه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دختری با گوشواره های مروارید
حتما تابلوی معروف دختری با گوشوارههای مروارید یا فیلمی به همین نام با بازی اسکارلت جوهانسون را دیدهاید. یوهانس ورمر نقاش مشهور هلندی در قرن هفدهم میلادی آفرینندهٔ این تابلوی زیباست. این نقاش زندگی کمترشناختهشدهای دارد و برای محققان نیز مبهم است. به همین دلیل تا سالها هویت این دختر در تابلوی دختری با گوشوارههای مروارید نامعلوم بود. تا اینکه در سال ۱۹۹۹ تریسی شوالیه رمانی با نام دختری با گوشواره های مروارید را روانهٔ بازار کتاب کرد که به همین داستان میپرداخت. او در این کتاب به یکی از این حدسها دربارهٔ این دختر پر و بال داد: اینکه دختر درون این تابلو یکی از خدمتکاران یوهانس ورمر بود. دختر این رمان گرت نام دارد و در این کتاب با شخصیت و خانوادهٔ او بیشتر آشنا میشویم. لحظهٔ نقاشیکشیدن ورمر از گرت یکی از صحنههای جذاب و فوقالعادهٔ این رمان است. کمکم رابطهٔ دوستانه و خاصی بین گرت و ورمر به وجود میآید. گرت یکی از محبوبترین دختران رمانهای ادبیات دنیاست.
خواندن کتاب دختری با گوشواره های مروارید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم؛ بهویژه آنها که فیلم دختری با گوشواره های مروارید را دیدهاند و میخواهند کتابش را هم بخوانند.
بخشی از کتاب دختری با گوشواره های مروارید
عطاری در خیابان مارکت به طارف دروازه رتردام قرار داشت. اگرچه چندان دور نبود اما به نظر میرسید با هر نفسی که میکشم درونم یخ میزند. به گونهای که وقتی وارد مغازه شدم قدرت حرفزدن نداشتم. من هیچ وقت به عطاری نرفته بودم. مادرم همیشه خودش تمام داروهای ما را درست میکرد. مغازه عطاری اتاقی کوچک بود که روی دیوارهایش از زمین تا سقف قفسهبندی شده بود. بطریهایی در اندازههای مختلف، لگن و کوزههای گلی که هر کدام برچسب داشت در آنها چیده شده بود. فکر کردم حتی اگر سواد خواندن داشتم نمیفهمیدم محتویات هر ظرف چیست. گرچه سرما خیلی از بوها را از میان برده بود در اینجا بویی پیچیده بود که تشخیص نمیدادم. مثل چیزی که زیر برگهای پوسیده جنگل پنهان شده باشد. عطار را فقط یک بار دیده بودم. هنگامی که چند هفته قبل برای جشن تولد فرانتسیسکو آمده بود، مردی تاس و ریزنقش که مرا به یاد جوجه پرندگان میانداخت.
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان روان وساده ای داشت و جزییات رو بخوبی نمایش داده بود .احساسات و عواطف لطیف و البته پاک یک مستخدم و ارباب . منکه خوشم اومد ولی دوس داشتم ادامه داشت .حیف که زود تموم شد . در حد یک
خیلی خوبه