دانلود و خرید کتاب اندکی ایستادن تقی واحدی
تصویر جلد کتاب اندکی ایستادن

کتاب اندکی ایستادن

معرفی کتاب اندکی ایستادن

کتاب الکترونیکی «اندکی ایستادن» نوشتهٔ تقی واحدی در انتشارات آمو چاپ شده است.

درباره کتاب اندکی ایستادن

این کتاب شامل ۱۸ داستان کوتاه افغان با عنوان‌های «جنگل باغ»، «قاب عکس»، «گاو هفتادم»، «چهارشنبه آخر»، «باید از این شهر گم شوم»، «ازدحام تنهایی» و... است.

درباره کتاب تقی واحدی

تقی واحدی متولد سال ۱۳۴۹ خورشیدی در روستای سرآسیاب ولسوالی دولت‌آباد ولایت بلخ است.‌ در هفت سالگی وارد مکتب رسمی شد. صنف سوم بود که در یک شب تابستانی، مکتبش به آتش کشیده شد. در بهار ۱۳۶۲ ترس و نومیدی ناشی از جنگ، پدر و مادرش را واداشت که او را به ترک وطن تشویق کنند. تقی نوجوان آوارهٔ کشور ایران شد و حدود ۱۰ سال ‌ در آنجا کار کرد. در حوزهٔ علیمهٔ قم علوم دینی خواند و در نهایت به نویسندگی و روزنامه‌نگاری روی آورد. او جزو نخستین کسانی بود که به طور جدّی بین مهاجران افغانستانی در ایران به داستان‌نویسی پرداخت. از سال ۱۳۶۷ داستان می‌نویسد و در همان سال‌ها با مجلهٔ «حبل‌الله» همکاری داشت و البته داستان‌هایش بدون نام نویسنده در آن به چاپ می‌رسید. در زمستان ۱۳۷۱ به کشور بازگشت و در شهر مزارشریف مدیریت نشریهٔ «پیام توحید» را بر عهده گرفت.

 سال ۱۳۷۷ زمانی که می‌خواست لیسانسش را در رشتهٔ زبان و ادبیات دری از دانشگاه بلخ بگیرد، سلطهٔ طالبان بر این شهر، او را واداشت که راهی کشورهای پاکستان و ایران شود. در سال ۱۳۸۲ شش ماه پس از سقوط طالبان به کشور بازگشت و از آن زمان تاکنون کارمند کمیسیون مستقل حقوق بشر در مزارشریف است.  مضمون‌های اصلی نوشته‌های او مهاجرت، جنگ، ناملایمات اجتماعی و محرومیت‌های زنان است. رمان کوتاه گلیمباف (۱۳۸۶) نمونهٔ روشن آن است. یکی از دلایلی که این رمان در ماه حوت ۱۳۸۸ جایزهٔ بهترین رمان دههٔ اخیر افغانستان را از آن خود کرد و نخستین جایزهٔ ادبی نوروز را به دست آورد، بازتاب هنرمندانهٔ رنج زن افغانستانی و باورها و سنت‌های اجتماعی در این رمان خوانده شد. در داستان‌های کوتاه تقی واحدی رئالیسمی ساده اما عمیق جاری است که در کنار شخصیت‌پردازی‌های خوب و نثر ساده و خاص او که سرشار از اصطلاحات رایج در شمال افغانستان و نحوهٔ گفتار آن مردم است، داستان‌هایش را خواندنی و به‌یاد‌ماندنی کرده است. از او مجموعه داستان‌های جای خالی گلدان (تهران/۱۳۸۲)‌، چهارشنبهٔ آخر (۱۳۸۷)‌ و مرا قوماندان صدا نکنید (۱۳۹۲) و مجموعه افسانه‌های گل قاقا (۱۳۸۹) در کابل منتشر شده‌اند.

کتاب اندکی ایستادن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان کوتاه و ادبیات افغانستان پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب اندکی ایستادن

پدرم برخاست و چند قدم پیش رفت، گفت: «می‌رویم شهر. دخترکم مریض است، موتَر قشلاق خراب شده بود، ناچار گفتیم پای پیاده برویم!»

مرد مکث کرد. پدرم پرسید: «در جوی آب میایه؟»

مرد بی‌اعتنا «آ» گفت و بعد از ما گذشت و طرف بالای جنگل‌باغ رفت. پدرم رو به مادرم کرد و گفت: «تیز برویم که نماز قضا نشوه.»

زلیخا را باز من پشت کردم. اما در غم آبلهٔ پاهایم نبودم. چهار چشمم طرف سمت راست جنگل‌باغ بود که نشود سگ سیاه دوباره سرِ ما حمله کند. وقتی در آن سوی جنگل‌باغ لب جوی رسیدیم، پدر و مادرم وضو کردند که نماز بخوانند. من زلیخا را گرفته لب جوی بردم، اما آب جوی خِت بود. آن سوی جوی، سرکِ پخته بود. پدرم نمازش را که خواند، گفت: «همین‌جا می‌نشینیم تا که موتر بیاید.»

چشم‌به‌راه نشستیم تا این‌که یک موترِ واز آمد که به سوی مشهد می‌رفت. پدرم دست تکان داد، امّا موتر توقف نکرد و کلینَر با صدای بلند گفت: «جای ندارم کاکا جان.»‌ ناچار پس آمدیم لب جوی نشستیم.

«اونجاستن، تا هنوز نرفته‌اند.»

صاحب جنگل‌باغ بود، همراه دو مرد مسلّح که از درون جنگل‌باغ به سوی ما می‌آمدند. آب جانم خشک شد. پدرم زیر لب گفت: «خبر شدن لامذهبا، خبر شدن که ما این طرف گریختیم!»

رنگ پدرم پاک پریده بود. مادرم لُق‌لُق به صورت پدرم سَیل می‌کرد. مردان مسلح، قشلاقی ما بودند، کاظم و صفر. کاظم خنده کرده گفت: «شهر که رفتنی بودین، چرا دَه موترای قشلاق نرفتین؟»

پدرم خنده تلخی کرد، امّا مادرم زودتر شروع کرد: «دخترم سخت مریض بود، گفتیم زودتر پیش داکتر ببریم!»

نوعی احساس دلهرهٔ یأس‌آلود بر من مستولی گشته بود. امّا کاظم پدرم را قنداق‌کوب نکرد و فقط بعد از خندهٔ موذیانه‌اش آرام گفت: «قوماندان گفت که پس قشلاق بیایین!»

برخاستیم و پس طرف قشلاق راهی شدیم. احساس می‌کردم که پاهایم یاری نمی‌دهند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان