دانلود و خرید کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا مریم رضایی
تصویر جلد کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا

کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا

معرفی کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا

کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا شامل داستان‌هایی از مریم رضایی، مهدی ارگی، مریم آقا رضایی، لیلا مومنی، شهره فراهانی است که در انتشارات نظری به چاپ رسیده است.

درباره کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا

«الهام»، «نفس گرم سعید»، «خوره»، «آخرین مهمان»، «انتظار»، «چشم افتاده عروسک»، «میخک»، «طعم زنجبیل»، «حسابی دلتنگ»، «دخترکی بودم»، «حرف عکس»، «محبت»، «آرزو»، «اجباری»، «واسه من همونی که بودی» و «پیپ» عنوان‌های داستان‌های این کتاب هستند.

کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب داستان های کوتاه از نویسندگان برنا

اشکم بیشتر حلقه زد صورتم را به طرف قاسم برگرداندم که به طرف من و دایی می‌دوید حالا دیگه نگاه قاسم به سمت کانال بود قلبم داشت از جا کنده می‌شد دایی و عمو بر وبر منو نگاه می‌کردند قاسم قدم‌هایش را آرام به طرف کانال برمی‌داشت و می‌رفت و چه می‌دانست قلب امیدوار من را می کند و می رفت دور بیابان تیغ‌دار نگاه کردم زن‌های فامیل چرا سیاه‌پوش بودند؟!! مادرم بغلم کرد که مبادا عکس‌العملی نشان بدهم رو به دایی گفت: چرا معطلید برید توی کانال را بگردید آب یخ زده بود و سرما بند بند انگشتانم را می‌خورد قاسم توی آب بود بیل و چنگک‌های کشاورزی ،تو آب می‌رفت و بالا می‌آمد چه می‌کردند انتظارداشتند الهامم آویزان چنگک‌هایشان بالا می‌آمد اشک می‌ریختم و حالیم نبود حالیم نبود سرما تنم را می‌لرزاند و تا مغز استخوانم پیش می‌رود نگام به گنبد شازده محمد افتاد و گریه می‌کردم و آقا را صدا می‌زدم مادرجون نذر کرده بود اگر من و قاسم بچه‌دارشدیم بیاد شازده محمدگوسفند بکشد می‌گفت خدا کند زبان گلی خانم بسته بشود و این معصومه زبان بسته را با نیش وکنایه‌اش اذییت نکنه مدام دعا و صلوات نذر می‌کرد و زیر گوش قاسم می‌گفت:- جون هر کی که دوستش داری قاسم، معصومه را مداوا کن دلوم می‌گه معصومه یک پسر کاکل سری میاره برات...

قاسم می‌خندید و می‌گفت:دختر که باشه عزیز باباست

هنوز شوق خنده‌اش تو خاطرم است وقتی الهام را موقع تولدش دید و لبخندش تا بناگوش کش پیدا کرد و گفت:- سوگلی آوردی برام...

خدا می‌دوند چند سال طول کشید و چقدر از خدا خواسته بودم و حرف‌های گلی خانم، مادر قاسم را به جون خریدم ...

قاسم از زیر آب بیرون آمد مثل بید می‌لرزید اما هر چی دایی گفت تو برو تو امامزاده گرم بشو بقیه‌ی بچه‌ها هستند گوش نمی‌کرد اصلاً نمی‌شنید ماشین‌های بزرگ نزدیک کانال می‌شدند و فامیل‌هایی که سالی و ماهی نمی‌دیدمشان از توی ماشین‌ها بیرون می‌آمدند قاسم طناب به کمرش بست و بدون کلامی رفت تو آب ... هر آشغالی که از آب بیرون می‌آوردند نفسم بند می‌آمد. دست به دامن آقا شدم گفتم آمدم نذری، دادن الهام را بدم الهام کجاست آقا...؟؟؟!!

گلی خانم از تو ماشین بیرون آمد بند‌ بندم از هم باز شد و لرزه به جونم افتاد یادم رفت الهام نیست عصای گلی خانم روی زمین می‌خورد من فکر می‌کردم توی سر من می‌خورد و کاش نمی‌گفت:- کور بودی و چلاق بودی زن، اما مادر نبودی که اگر بودی چهار چشمی هوای بچه‌ات را داشتی که گروه گروه مردهای فامیل را بسیج نمی‌کردی تا به تو بچه‌داری یاد بدهند ... .

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان