دانلود و خرید کتاب زخم طمع (فیلمنامه) احمد دولت‌آبادی
تصویر جلد کتاب زخم طمع (فیلمنامه)

کتاب زخم طمع (فیلمنامه)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زخم طمع (فیلمنامه)

کتاب الکترونیکی «زخم طمع (فیلمنامه)» نوشتهٔ احمد دولت‌آبادی در انتشارات نگار تابان چاپ شده است.

درباره کتاب زخم طمع (فیلمنامه)

داستان در ویلایی مجلل و صحبت دربارهٔ دستور تخریب آن بین صاحب ویلا و دوستش آغاز می‌شود. در ادامه اتفاقاتی دربارهٔ این ساختمان که برای صاحبش بسیار مهم است می‌افتد.

کتاب زخم طمع (فیلمنامه) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به مطالعهٔ فیلم‌نامه پیشنهاد می‌‌شود.

بخشی از کتاب زخم طمع

۱ ـ خارجی - جلو ویلا ـ روز

موتور سیکلتی که رانندهٔ آن کلاه ایمنی بر سر دارد جلو ویلا ترمز می‌زند و پاکتی را از خورجین به ویلا می‌اندازد و با فشردن زنگ در به حرکت خود ادامه می‌دهد. نام فیلم و تیتراژ ظاهر می‌شود و موتور سیکلت همچنان به راه خود در جاده در حال حرکت و از پیچ خطرناکی عبور می‌کند.

۲-خارجی ـ محوطه ویلا ـ روز

نام نویسنده –کارگردان و تهیه کننده ظاهر می‌شود. اسماعیل (سرایدار) درمحوطهٔ ویلا (حدود ۳۵ سال) با ظاهر کارگری و بیل به دست به سمت در ویلا می‌رود و بعد از برداشتن پاکت نامه به سمت اتاق خودش راهی می‌شود.

۳-خارجی ـ محوطهٔ ویلا ـ روز

منوچهر: (حدود ۵۵ سال) با لباس خانگی به همراه دوستش حبیب با لباس شیک (حدود ۵۰ سال) لبخندزنان در حال قدم زدن در لبهٔ استخر و در حال تعریف و تمجید از ویلا.

منوچهر: آره. چند ماه پیش اومدن تخریبش کنند... منم سریع اومدم تو گود و با یه حق اعتراض منحلش کردم. اجازه ندادم حتّی یه خراش... یه خراش رو در و دیوارش بندازن... اعتراض رو واسه همین وقتا گذاشتن!

حبیب: اوه! نبایدم همچین اتّفاقی بیافته.

منوچهر: پس تو هم با من موافقی؟ من موندم چرا اومدن سراغ من!

حبیب: این ملک همین جوری آباد نشده کلی واسه مالکش خرج تراشیده.

منوچهر: راستش رو بخوای حبیب جان این ملک منو خیلی وابسته کرده. شده عین وابستگیم به سارا و مادرش. البته (مکث) دوباره یه اخطار دیگه هم اومدها. امّا... گفتن نداره.

حبیب: (متعجّب می‌ماند) دوباره؟!

منوچهر: قصّش مفصّله... گفتن نداره. تو بگو؛ چی شد تو یه دفعه از این رو به اون رو شدی؟

حبیب: (با شوخی) این چند وقت باقی مونده رم به ما نمی‌بینی؟ (کنار گلی می‌نشیند و نفس عمیقی می‌کشد) به‌به! واقعا که! کاخ قشنگیه! دلم نمیاد پامو از این در بذارم بیرون (می‌خندد) مگه اینکه بگی (با شوخی) بگی برو بیرون.

منوچهر: پس چی فکر کردی. (قهقهه) این قسمتشو جدّی بگیر. شک نکن که پاش بیافته هر کاری ازم برمیاد... توهم اگه زمینای بغلو نمی‌فروختی الان همسایه بودیم.

حبیب: کی فکر می‌کرد جادّه کنارش بیافته و ارزش دار بشه. منم اگه همچین جای به این با حالی داشتم دوستای سابقمو یادم می‌رفت...

منوچهر: متلک می‌ندازی. می‌خام سقف اینجارم (اشاره به استخر) تمام شیشه‌های رنگ وارنگ بچسبونم که زمستونم قابل استفاده باشه. کجاشو دیدی حالا. کلّی برنامه دارم (می‌خندد)

حبیب: راستی گفتی سارا... آخر خانم دکتر شد؟... اصلاً ولش کن، ترجیح میدم بریم تو تا واست بگم؟

منوچهر: بیا. تو تا باج رو نگیری لب وا نمی‌کنی. ازم بچگی هیچوقت مجّانی حرف نمی‌زدی (به طرف ساختمان ویلا قدم می‌زنند و نظاره‌گر مناظر زیبای ویلا و ساختمان هستند. سرایدار در گوشه‌ای مشغول جارو زدن است) آره، تقریبا آخراشه (اسماعیل به سمت اتاق منوچهر می‌رود)

حبیب: در عوضش تو. آدم رویایی‌ای بودی. هَمیشَم حواست به من بود.

منوچهر: (به شوخی) بلند پرواز که نبودم؟

حبیب: هه هه... نه. امّا بعضی وقتا می‌افتادی رو دندهٔ لج و لجبازی...

منوچهر: تیکّه می‌ندازی؟ اون مال اون وقتا بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۵۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان