دانلود و خرید کتاب روزهای پرملال حسین فخری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب روزهای پرملال اثر حسین فخری

کتاب روزهای پرملال

معرفی کتاب روزهای پرملال

کتاب روزهای پرملال نوشته حسین فخری است. این کتاب را انتشارات آمو منتشر کرده است و بخشی از ادبیات داستانی معاصر افغانستان است.

درباره کتاب روزهای پرملال

این کتاب مجموعه داستانی جذاب است که شما را با خود به دیدار تجربه‌های تازه می‌برد. نثر روان و خوش‌ساخت داستان شما را با خود همراه می‌کند و مرحله به مرحله تجربه‌های تازه‌ای می‌سازد. این کتاب مجموعه داستان شکار سر گردنه، آخرین شاخه، بازیگر سرگردان، گرگ‌ها و دهکده، روزهای پرملال، آدم‌ها و سازها، ابلق، در انتظار ابابیل، سراسر غصه و سرفه، ماهیان نذری، جد و فرزند، غروب یک روز و خروسان باغ بابر است.  

خواندن کتاب روزهای پرملال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره حسین فخری

حسین فخری در سال ۱۳۲۸ خورشیدی در دهکدهٔ بینی‌سنگ‌ولسوالی «جُغَتو» از توابع ولایت غزنی چشم به جهان گشود. آموزش‌های ابتدایی را در مکتب نادریهٔ کابل گذراند و وارد دانشکدهٔ پلیس شد. در سال ۱۳۵۲ فارغ‌التحصیل شد و در همان جا به تدریس پرداخت. تا سال ۱۳۷۲ معاون دادستان کل کشور و دادستان عمومی نیروهای مسلح افغانستان بود. بعد از سال ۱۳۷۲ بر اثر جنگ‌های داخلی به پاکستان کوچید و مدت‌ها به عنوان مدیرمسئول نشریهٔ «تعاون»‌ کار کرد. بعد از سقوط طالبان به کابل بازگشت و در همان شغل سابقش، رییس حوزهٔ هفت امنیت کابل مشغول به کار شد. بعدها به عنوان معاون ریاست امنیت ملی و اکنون با عنوان رییس ادارهٔ مبارزه با فساد اداری کار میکند. او که از دوران نوجوانی می‌نوشت، آثارش از سال ۱۳۵۷ منتشر می‌شود و به عنوان یکی از نویسنده‌گان پرکار مطرح است

بخشی از کتاب روزهای پرملال

گلهٔ گرگان از قلهٔ کوه به سوی دامنه سرازیر بودند. در پیشاپیش گله، گرک نر و کهن‌سال، با وقار و متانت خاصی قدم برمی‌داشت. در عقبش دو گرگ جوان‌تر و ماده‌گرگ روان بودند. چست و چالاک و سرزنده و بی‌باک از صخره‌ها و گردنه‌های پوشیده از برف می‌گذشتند. باد سرد اوایل زمستان سر و صورت همه را خنک می‌ساخت. تفت گرم حلقه‌حلقه از اطراف‌شان به هوا بلند بود.

آهسته‌آهسته در کمر کوه رسیدند. بته‌ها و خارهای کنار راه گاه‌گاهی دست‌ها و پاها را می‌آزرد. گرگ کهن‌سال سبک و راحت جست‌وخیز می‌زد. هیکل چست و چالاکش گاهی زیر شاخه‌های کوتاه و زمانی بر بالای صخره‌ها نمایان می‌شد. گاهی لحظه‌یی کوتاه در جایش می‌ایستاد. دمش را حلقه می‌بست. به کنار سنگی می‌رفت. یکی از پاها را بلند کرده می‌شاشید. سپس سرش را به سوی آسمان آبی بلند کرده غرشی کش‌دار و طولانی سر می‌داد. به تعقیب او گرگ‌های دیگر هم سروصدا به راه می‌انداختند. صدای غرش گرگان در کوهستان و قله‌ها می‌پیچید و لحظه‌یی بعد دوباره جوابش را می‌یافت.

همین‌طور با امیدواری و شور و مستی به پیش می‌تاختند. راه برای‌شان آشنا بود. سنگ و صخره و پستی و بلندی را نمی‌شناختند و با چالاکی و چستی بالا و پایین می‌رفتند. سرگله مثل همیشه در جلو قرار داشت. دیگران از پشتش روان بودند. همه مثل او می‌دویدند. بته‌ها و سنگ‌ها را می‌بوییدند، دم‌ها را بلند نگه می‌داشتند، گوش‌ها را تیز می‌کردند، چشم‌ها را به افق می‌دوختند، برف‌ها را با پنجال بر روی یک‌دیگر می‌پاشیدند. زمانی یک‌دیگر را کنار می‌زدند و سعی در نزدیکی با او را داشتند. ولی وقتی گرگ پیر سرش را دور می‌داد و نگاهی به سوی گله می‌انداخت، همه در جاهای‌شان می‌خشکیدند. نفس‌ها در سینه قید می‌شد. دم‌ها نرم شده در بین پاها جا می‌گرفتند. چشم‌ها به زمین یا به دوردست‌ها گره می‌خوردند و یا راه‌شان را کج کرده به بوییدن بوته‌ها و سنگ‌ها می‌پرداختند.

سرانجام در دامنهٔ کوه و در نزدیک صخره‌سنگی رسیدند. سرگله با چستی و مهارت سر سنگ بالا شد و بر روی آن نشست. با حالت پرابهت با چشمان تیزبینش قلمروش را می‌نگریست. او سال‌های دراز در منطقه تخم وحشت کاشته بود. مردم داستان‌های خونینی که از چنگال درنده، دندان‌های تیز و دم نیرومندش بر تن بز و گوسفندان به‌خاطر داشتند، نقل می‌کردند. سال‌های سال طنین نعرهٔ خشمگینش شب و روز در دامنهٔ کوه‌پایه‌ها و قله‌ها پیچیده، غزالان کوهی و جانوران دشت و دمن را می‌لرزاند.

در پایین، درهٔ زیبایی دیده می‌شد. در وسط دره رود خروشانی پیچ‌وتاب می‌خورد و به‌سان مار خوش‌خط‌وخالی به درون دره می‌خزید. در یک گوشه، دهکدهٔ کوچکی قرار داشت. از دودرَوها دود سیاه‌رنگی برخاسته در آسمان آبی پیچ‌وخم می‌خورد و کم‌کم ناپدید می‌گشت.

گله‌های بز و گوسفند چاق و فربه از اطراف دهکده با عجله به داخل می‌شتافتند. گاهی دو سه سگ عوعوکنان از دهکده خارج شده به سوی دامنهٔ کوه می‌شتافتند. در یک‌جا می‌ایستادند. دم تکان می‌دادند. پاهای‌شان زمین سخت را می‌خراشیدند، ولی وقتی زوزهٔ گرگان برمی‌خاست، دم‌ها را پایین انداخته با ترس و لرز تمام به سوی دهکده می‌گریختند و باز لحظه‌یی بعد حمله و گریز را از سر می‌گرفتند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان