کتاب تدبیر و تقدیر
معرفی کتاب تدبیر و تقدیر
کتاب تدبیر و تقدیر نوشتهٔ مرجان داورزنی است و نشر نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب تدبیر و تقدیر
کتاب تدبیر و تقدیر داستانی است که در حال و هوای بیمارستان و دکترها و پرستارها و بیمارها و مشکلات آنها میگذرد. ابتدای داستان با توصیف اتفاقی ناگوار در حین یک عمل جراحی شروع میشود و بعد از این واقعه است که یکسری اتفاق پیچیده و خاص برای قهرمانان کتاب میافتد.
خواندن کتاب تدبیر و تقدیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تدبیر و تقدیر
دو ساله که در یک شرکت تجهیزات پزشکی ارتوپدی مشغول کارم و این اولین بار بود که با حادثه این چنین مواجه می شدم.
- خانم راد، پروتزارو بگیر.
- بله
سمت میزی که پروتزها را رویش گذاشته بودم، رفتم و مشغول پیدا کردن پروتزهای مناسب و نشان دادنش به سیرکولر اتاق عمل شدم تا آنها را برایم باز کند.
صدای جیزجیز سوختن چربی و بویش، تمام فضای اتاق را پر کرده بود.
همه مشغول کار خودشان بودند که صدای دکتر هاتف توجهم را به خودش جلب کرد.
به عقب و به سمت تخت عمل جراحی برگشتم.
- دکتـر داره خونریـزی میکنـه. هاتف دستیـار جراح دکتـر اسدی بود.
دکتر اسدی به دستیارش نزدیک شد و آرام گفت:
ـ چی شده دکتر؟!
و بعد از چند لحظه به اسکراب (پرستار حاضر در موضع استریل عمل) گفت: خانوم لنگاز (گازهای بزرگ) بگیر اسکراب با تعجب گفت: یه بسته کافیه.
دکتر اسدی با کلافگی گفت: نه خانوم زیاد بگیر سریع به کنار تخت عمل برگشتم. وااای خدای من!
تمام موضع عمل پر از خون شده بود. اسکراب چند بسته لنگاز گرفت و به دکتر داد.
جراح لنگازها را گرفت و روی محل خونریزی گذاشت و محکم فشار داد. اما گازها سریع خون آلود شدند و دوباره گازهای جدید گذاشت.
در همین موقع صدای دکتر رحمتی، متخصص بیهوشی از پشت پرده بالای سر بیمار بلند شد و گفت: دکتر خونریزی داره! فشار مریض افتاد!
دکتر اسدی با استرس زیاد گفت: دکتر خون بزن بهش، فکر کنم شریان اصلی پاره شده. ناگهـان سر دکتر رحمتی از بالای پرده بیهوشی بلنـد شـد. نگاهـی به مـوضع غـرق خون عمـل انداخت، خیس عرق شد
دوبـاره پشـت پـرده بـرگشـت و گفـت: مـن خـونو بـه مـریـض وصل می کنم، شما سر رگو پیدا کن و جلوی خونریزی رو بگیر. دکتر هاتف با لحنی پر اضطراب گفت: خونریزی زیاده دکتر، بازم خون بگیر.
متخصص بیهوشی با ترشرویی گفت: میدونم دکتر، حواست به کار خودت باشه لطفاً.
من در این شرایط به عنوان کارشناس تجهیزات پزشکی شرکت کاری از دستم بر نمی آمد.
حال خوبی نداشتم و از این موضوع ناراحت بودم که فقط نظاره گر اتفاقم.
عقب تر ایستادم و اجازه دادم تا تیم جراح کار خودش را انجام بدهد.
جراح دوباره به متخصص بیهوشی گفت: دکتر یه کاری بکن، یه چیزی بهش بزن تا خونریزیش کم بشه. من هنوز رگو پیدا نمیکنم.
- دارو بهش زدم، یکم طاقت بیار، الان خونریزی کم میشه.
دکتر اسدی با صدای بلند خانم استادی سرپرستار اتاق عمل رو صدا زد.
- خانم استادی، خانم استادی.
سرپرستار سراسیمه خودشو به اتاق عمل رساند و در حالی که سعی میکرد خودشو عادی نشان بده با لحن آرامی گفت: بله دکتر جان... چی شده!!!؟
- زنگ بزن یه جراحعروق بیاد اینجا، رگ اصلی مریض پاره شده. خونریزی داریم.
- وای! باشه دکتر، الان برات یه جراح عروق پیدا میکنم.
و رو به سیرکولر کرد و گفت: شما ست عروق رو باز کن رو میز دم دست باشه
و بعد با سرعت و دوان دوان از اتاق عمل خارج شد.
در همین موقع دکتر رحمتی دوباره سرش را از پشت پرده بالای سر بیمار بیرون آورد و گفت: دکتر چطوره؟ خونریزی کم شد؟
- آره دکتر، ولی هنوزم زیاده، نتوانستم سر رگو پیدا کنم!
یه چیزی بـزن، خونریزی کمتر بشه دکتـر جان، حداقـل سـر رگو پیدا کنم و ببندم.
دکتر رحمتی دوباره سرشو پایین آورد و به تکنسینش نزدیک شد.
خیلی آروم بهش گفت: گند زده، میخواد من براش معجزه کنم.
و بعد چند دارو را داخل سرنگ کشید و از محل آنژیوکت وارد جریان خون بیمار کرد و چند لحظه بعد به دکتر اسدی گفت: چطوره؟ خونریزی کم شد؟
دکتر اسدی سرشو که خون آلود بود بالا آورد و یه نفس عمیق کشید و گفت: آره دکتر، خیلی بهتر شد، سر رگو پیدا کردم. دستت درد نکنه استاد.
دکتر اسدی که تازه در آن وضعیت فرصت کرده بود تا اطرافش رو ببینه، چشمش به من افتاد و گفت: اِ اِ اِ، خانم راد، چرا عقب ایستادی بیا کمک کن.
سریع دستکش خونیمو عوض کردم و رفتم جلو. دکتر ساکشن رو به من داد و گفت: خونارو ساکشن کن خواهر!
حجم
۱۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۹ صفحه
حجم
۱۵۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۳۹ صفحه