دانلود و خرید کتاب داستان های زیرپوستی فریده عبدی‌ زره‌باشی

معرفی کتاب داستان های زیرپوستی

مجموعه داستان های کوتاه داستان های زیرپوستی اثری مشترک از نویسندگان ایرانی معاصر، فریده عبدی زره‌باشی، مصطفی ارشد، وحید باجولی، اکرم حسینی نسب، فائزه فتحی و ناهید یوسف‌زاده است.

این کتاب شامل داستان‌های کوتاه شش نویسنده توانمند معاصر ایرانی است که موضوعات گوناگون عاشقانه و اجتماعی دارد. 

طناب پوسیده، چشم‌های براق، فراموش شده، ملاقات ناتمام، موسی کو تقی، راننده تاکسی، دانشگاه، زری دیوانه، بگو سیییب،  و دقه‌های مادرم نام برخی از داستان‌های جذاب این مجموعه اند. 

خواندن کتاب مجموعه داستان های کوتاه؛ داستان های زیرپوستی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

مطالعه کتاب مجموعه داستان های کوتاه؛ داستان های زیرپوستی را به دوستان علاقمند به داستان کوتاه فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

 بخشی از کتاب مجموعه داستان های کوتاه؛ داستان های زیرپوستی

 بگو سیییب:  فائزه فتحی

آیدا از پنجره نگاه می‌کرد. البته گاهی شاخه‌های رقصان درختان بید که گوشه‌های خیابان روییده بودند تصویر را قطع می‌کرد. مادربزرگش مشغول صحبت با خانم‌های همسایه بود. بعد به دخترشان چشم می‌دوزد که درون ماشین نشسته و عروسک به‌دست در انتظار مادرش است. پدر هم در پشت فرمان آنها را انتظار می‌کشید. آیدا خودش را درون ماشین تصور می‌کند که دارد برای خودش دست تکان می‌دهد.

خانم‌های همسایه که عروس و مادرشوهر بودند، تعارفات رایج را به‌جا می‌آوردند.

«دور از ادب بود که باهات خداحافظی نمی‌کردیم... اگر چیزی خواستی بگو برات از رشت تهیه کنم. تو رو خدا رودربایسی نکن.» عزیز لبخند گرمی می‌زند. «قربونتون برم. دلمون براتون تنگ میشه به‌خصوص آیدا که حتما دلش برای نیلوفرجون تنگ میشه. به خیر و خوشی برگردین»

عروس کلید زاپاس را به او می‌دهد تا روزی یک نوبت به باغچهٔ آنها سربزند. عزیز با لبخندی رفتن آنها را نظاره می‌کند سپس چشمش می افتد به آیدا که پشت پنجره به‌نظاره ایستاده بود. وارد خانه می‌شود. چادر سفیدش را از سر می‌گیرد: «بیدار شدی آیدا جون. بیا برات میز صبحونه رو چیدم»

آیدا دوباره نگاهی به خانهٔ آنها می‌اندازد. گویی سال‌ها خالی از سکنه بود.

«نیلوفر رفته مسافرت...هفته دیگه بر می‌گردن مادر. بیا»

صدای آیفون خانه بلند می‌شود. عزیز گوشی را برمی‌دارد. «بیا تو دخترم»

مینا با کلی پلاستیک و یک کارتن پر از وسیله وارد می‌شود. خیلی خوشحال به‌نظر می‌رسید و با صدای بلند حرف می‌زد. «سلام به همه...»

«سلام دخترم. خوش اومدی»

مادر بزرگ آرش را صدا کرد: «آرش بیا پسرم به مادرت کمک کن. بدو»

آرش با حوله سر و صورتش را خشک می‌کند. نزدیک مادرش می‌شود. مینا پسرش را ورانداز می‌کند و با خوشرویی سلام می‌دهد.

«سلام آرش خان. خوبی مامان؟»

«مرسی»

پلاستیک‌ها و تابلو را از مادرش می‌گیرد. مینا با قیافه‌ای غمگین و پرسشگر رو به مادرش می‌کند. عزیز نگاهی به آرش می‌اندازد و نگاهی به مینا، بعد سری تکان می‌دهد به این معنا که چیزی نیست کاریش نداشته باش. آرش هنوز کاملا دور نشده بود که مینا گفت: «پسرم اون تابلو کادوی آیداست. رو به دیوار تکیه بده که نبینه»

آیدا عروسک به بغل سمت پنجره راه می‌افتد و دوباره به خانهٔ همسایه نگاهی می‌اندازد. کل خانه و حیاط را ورانداز می‌کند. باد سعی داشت تاب را تکان دهد. مثل خانهٔ عزیز باصفا بود. پیچک‌ها دور درختان کاج پیچیده بودند و هرجا را نگاه می‌کرد پر از گل‌دان‌های سفالی بود که درون خود شمعدانی و کاکتوس و رز داشتند.

مینا با تم قرمز و سفید سخت مشغول تزئین اتاق بود. آرش دوربین را از کمدش بیرون می‌آورد. عزیز هم قصد داشت شیرینی‌ها را درون فر بگذارد؛ چشمش به آرش افتاد که از مقابل آشپزخانه گذشت. او را صدا می‌زند.

«عزیزم. آرش جان بیا اینجا»

آرش در چهارچوب در ظاهر می‌شود. هودی زرد رنگ پوشیده بود که لاغری‌اش را نشان نمی‌داد. موهای نسبتا کوتاه و فرفری‌اش پیشانی‌اش را پوشانده بود. عزیز نزدیک او می‌رود. به چشمانش نگاه می‌کند.

«دورت بگردم پسرم. قول بده که امشب رو بدخلقی نکنی حرفی نزنی که دل پدر و مادرت بشکنه. خب؟»


نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان