دانلود و خرید کتاب خاکستری یک کابوس فاطمه سلیمانی ازندریانی
تصویر جلد کتاب خاکستری یک کابوس

کتاب خاکستری یک کابوس

معرفی کتاب خاکستری یک کابوس

کتاب خاکستری یک کابوس نوشتۀ فاطمه سلیمانی ازندریانی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. «خاکستری یک کابوس» داستان‌هایی است که بار دیگر مخاطبان خود را به نمایش صحنه‌هایی بکر و واقعی و تلخ، از بطن جامعه ساخته دست همین مخاطبان دعوت می‌کند.

درباره کتاب خاکستری یک کابوس

سلیمانی شاید در نگاه نخست داستان‌نویسی تازه‌کار و ناشناخته باشد؛ داستان‌نویسی تجربی که با انتشار نخستین اثر خود به دنبال کسب نام و شهرت است؛ اما داستان‌های او را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان حاصل قلم‌زدن تجربی یک نویسنده جوان در فضای داستان کوتاه دانست؛ چرا که او در این مجموعه نشان داده است که روایت و داستان برای او چیزی بیشتر از تفنن و پرکردن زمان است و به عبارت ساده‌تر برای او مقوله‌ای به‌شدت جدی است.

«خاکستری یک کابوس» دربرگیرنده داستان‌هایی رئال و هدفمند است؛ آمیزه‌ای زیبا و خواندنی از تکنیک؛ انتخاب بکر سوژه داستانی و زاویه دید مناسب. سلیمانی گاه در داستان‌هایش از یک زاویه دید معمولی و در نگاه اول تکراری، ماجرایی هول‌انگیز و درعین‌حال تأثیرگذار را روایت می‌کند و تا ثانیه پایانی مخاطبش را در تعلیق نگاه می‌دارد و گاه از یک منظر و بستر روایی بکر و ناب است که تن به روایت داده و حرف‌هایش را کاملاً جدی و بی‌پرده به پیش روی مخاطبانش می‌گذارد و مخاطب سلیمانی در این مجموعه در هیچ پرانتز و حاشیه‌ای تعریف نمی‌شود. برای او مخاطب چیزی جز انسان درک کننده حس مشترک او و داستان‌هایش نیست؛ خواه از بالاترین طبقه فکری و اجتماعی و خواه از پایین‌ترین؛ و گواه این ادعا را می‌توان در تنوع انتخاب کاراکترها و شخصیت‌های داستانی در این اثر دید.

او گاه در داستانی مانند «ای روشنی صبح» روایتی بکر از تنهایی انسان معاصر نشان می‌دهد که با پایانی سرضرب و محکم مخاطبش را وادار به واکنشی آنی حتی به‌اندازه دقایقی مکث برای ادامه تورق اثر می‌کند؛ یا در داستانی مانند «تبعید به‌تنهایی» داستانی تلخ و درعین‌حال رک‌وپوست‌کنده از انسان در بستر زندگی اجتماعی امروز ارائه می‌دهد که در آئینه شخصیت تمامی مخاطبانش معنی می‌شود؛ انسانی که رگه‌های سازنده شخصیت او را می‌شود در صورت و سیرت تمامی مخاطبانش به‌روشنی یافت.

از سویی در داستانی مانند «گره کوچک یک دیدار» روایتی طنازانه و خواندنی از بروکراسی‌های دست‌ساز انسان در بستر فعالیت‌های اجتماعی و زیستی او عرضه می‌کند که با وجود پایان قابل پیش‌بینی، اثر بسیار خواندی از آب درآمده است.

خواندن کتاب خاکستری یک کابوس را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه ایرانی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

درباره فاطمه سلیمانی

فاطمه سلیمانی ازندریانی متولد سال ۱۳۶۲ است. او لیسانس اقلیم‌شناسی دارد و همچنین عضو تحریریه فصل نامه دانشجویی تمدن ۱۳۸۲-۱۳۸۴ و عضو تحریریه گاهنامه کوثر پیام مهر - نشریه داخلی مؤسسه خیریه فاطمه زهرا (س) بوده است. از افتخارات او می‌توان به برگزیده چهاردهمین دوره همایش سوختگان وصل (در مدار ماه… ویژه مدافعان حرم)، برگزیده همایش جلوه سوگ، برگزیده همایش گنج پنهان، داور جشنواره نسیم کلمات، نامزد هفتمین دوره جشنواره ادبی پروین اعتصامی اشاره کرد.

بخش‌هایی از کتاب خاکستری یک کابوس

زیر باران به آن شدت از سرتاپا گلی شدم. با آن ریخت و قیافه دیگر هیچ ماشینی سوارم نمی‌کرد؛ حتی تاکسی هم جلوی پایم ترمز نمی‌زد.

خراب شده سهیلا هم آن‌قدر از آنجا دور بود که پیاده تا صبح هم نمی‌رسیدم ... بر فرض هم که می‌رسیدم، باید یک‌فصل کتک هم از سهیلا می‌خوردم که دست‌خالی برگشته‌ام. داشتم فکر می‌کردم چطور می‌توانم یک سرپناه پیدا کنم که حداقل بیشتر از این خیس نشوم.

فروشگاه‌ها هم هنوز تعطیل نشده بودند تا لااقل زیر سایبان یکی‌شان پناه بگیرم. حتی به دستشویی یک پارک هم راضی بودم، اگر پارکی پیدا می‌کردم ... مثل بید از سرما می‌لرزیدم. نمی‌دانستم چه خاکی باید به سرم بریزم. سرتاپا خیس آب و گلی کنار خیابان راه می‌رفتم. ماشینی هم اگر بوق می‌زد یا برای ترساندنم بود یا برای بازکردن راهش ...

دلیلش همین بود که به بوق ماشین سفیدی که سرعتش را کم کرده بود توجه نکردم. یعنی دفعه اول و دوم توجه نکردم. بار سوم بی‌تفاوت به سمتش برگشتم. یک ماشین سفید مدل‌بالا ... خیلی مدل‌بالا ... اولین‌بار بود که یک چنین ماشینی کنار پایم ترمز کرده بود. آن هم با این سرووضع!!!

راننده شیشه ماشین را پایین داد و بلند گفت: کجا می‌ری؟!

خواستم بگویم قبرستون، اما گفتم: هرجا تو بری!

ترمز کرد و در را باز کرد: سوار شو!

مطمئن بودم فقط قصد آزار دادنم را دارد و وقتی به دو قدمی ماشین برسم، پایش را روی گاز می‌گذارد و مثل گلوله دور می‌شود. اما با تردید به سمتش رفتم. در را با دستم نگه داشتم و گفتم: ماشینت کثیف می‌شه ...

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۲/۰۹/۲۴

جالب بود اولین بار بود داستانهای کوتاه میخوندم به پایان که میرسه تازه به مقصود نویسده میرسی،یه جور معمایی بود

فکر نمی‌کردم توان حرف زدن داشته باشم، اما لب هایم را که تکان دادم، صدایم هم بیرون آمد: چرا نذاشتی بمیرم؟! بی رمق لبخند زد: تو پیشنهاد دادی که با هم بمیریم، اما من یه فکر بهتر داشتم، اینکه با هم زنده بمونیم...
علیرضا دولتی

حجم

۸۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۸۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲۸,۸۰۰
۸,۶۴۰
۷۰%
تومان