کتاب سرزمین پدری
معرفی کتاب سرزمین پدری
کتاب سرزمین پدری نوشتۀ شیما الهی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. این کتاب شامل ۱۳ داستان کوتاه است که پس از برگزیده شدن از سوی داوران این جایزه در قالب کتابی منتشر شده است.
درباره کتاب سرزمین پدری
مجموعه داستان «سرزمین پدری» شامل داستانهای برگزیده سال ۲۰۱۴ جایزه ادبی اُ. هنری با ترجمه شیما الهی است. داستانهایی که همگی به زبان انگلیسی نوشته و در ایالات متحده منتشر شدهاند. این مجموعه از دو منظر برای مخاطب امروز ادبیات جهان در ایران حائز اهمیت است. نخست این که رویکرد معنا و معنویتگرای جایزه اُ. هنری در طول سالهای گذشته برای مخاطبان ایرانی ناآشنا نبوده است. انتخابهای خاص داوران این جایزه و نگاه انسانی و معناگرایانه آنها در انتخاب این داستانها در کنار تاریخ انتشار این کتاب، نوید این موضوع را به مخاطب میدهد که میتواند در خلال این کتاب با جهانبینی تازه جوامع غربی در نگاه به انسان و زندگی و معنای آنها در تعامل و زیست مشترک با یکدیگر آشنا شوند.
از سوی دیگر این مجموعه میتواند نماینده تام و تمام زبان فنی و درعینحال اندیشه فرازمینی انسان معاصر غرب در پرداخت داستانی باشد. بهعبارتدیگر در داستانهای این مجموعه از طرفی انسان و روابط اجتماعی او مسئله اصلی به شمار میرود و از سوی دیگر راوی داستان از نظاممندی فکری برخوردار است که حاصل زندگی در ساختار پیچیده و فنی امروز جوامع غربی است. تلاش او برای پیداکردن معنای واقعی زندگی و معناگرایی در پس انقلاب دیجیتالی و ارتباطی در جهان معاصر است که به ساخت زندگی او انجامیده و البته نمایی از آن نیز در داستانهای این مجموعه نمود پیدا میکند.
خواندن کتاب سرزمین پدری را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به مجموعه داستان کوتاه میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
بخشهایی از کتاب سرزمین پدری
صبح روز تولد پنجاهسالگیاش، مادرش با او تماس میگیرد و میخواهد او را ببیند. به نظر آرام است و هیچ توضیحی نمیدهد. با اینکه برای بعدازظهر مهمانی بزرگی ترتیب داده شده، سوار ماشین میشود و یک راست بهطرف لستر راه میافتد و وقتی میرسد میبیند که آمبولانس جنازه مادرش را برده. کمی بعد موقع صحبت با پدرش میفهمد که مادر نیم ساعت پس از سکتهای که جانش را گرفت، به او زنگزده.
امروز روزی متفاوت است، نه اینکه فقط تکاندهنده باشد، بلکه یکی از آن روزهایی است که زمان ترک برمیدارد و از هم میگسلد و وقتی برمیگردی و به عقب نگاه میکنی، میفهمی اگر اتفاقات فقط کمی متفاوت روی میداد، حالا یکی از ارواحی بودی که در تاریکیها گم میشوند.
شان چندان هم با دنیل دوست نیست، اما چون در مدرسه همکلاسی هستند با همبازی میکنند. خانوادۀ شان در طبقه آخر برج اورچارد زندگی میکنند و خانواده دنیل در خیابانی که تنها خانه آنها و خانه چسبیده کناری تویش هستند. مادر دنیل معتقد است که خانوادۀ شان بدآموزی دارند، اما این را هم میگوید که اگر نزدیک تلویزیون بنشینی چشمهایت ضعیف میشود و اگر توی کانال شنا کنی میمیری. اما بههرحال دنیل از ظرفیت، آسانگیری و غیرقابلپیشبینی بودن خانوادهشان خوشش میآید، از سگهای تازی چینی که دو طرف بخاری گازسوز گذاشتهاند، از بی ام و قرمز آقای کاب که شنبهها صبح برقش میاندازد. دیلان، برادر بزرگترشان، گچکار و نجار است. ایوان آنها مشرف به جاده کمربندی است که به جنگل میرسد و به کارخانه ماشینسازی و دکل رادیوی بارگیو دید دارد؛ چشماندازی که دنیل را بیش از هرآنچه که از پنجره هواپیما در مسیر بین لوتون و پالما دیده هیجانزده میکند، آخر ایوان شیشه ندارد و وقتی خم میشوی و پایین را نگاه میکنی، لرزش ناشی از هیجان را پشت زانویت حس میکنی.
حجم
۲۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۲۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه