کتاب نفر هفتم
معرفی کتاب نفر هفتم
کتاب نفر هفتم نوشته مرسده کسروی است. این کتاب داستانی جذاب و پلیسی است که شما را به قلب داستانی جنایی میبرد.
درباره کتاب نفر هفتم
داستان با پیدا شدن جسد مردی میانسال حوالی ساعت هفت صبح روز جمعه، هفتم بهمن ماه سال ۱۳۹۴ در منطقه ساحلی توسط افراد محلی پیدا میشود. ه دو روز از پیدا شدن جسد قربانی میگذرد، ردی از یک مرد، سه زنِ جوان، یک دختر نوجوان و یک کودک در این ماجرا به دست میآید. حالا پلیس باید معمایی مهم را حل کند.
یک بازجوی آگاهی که نویسنده او را معرفی نمیکند در اتاق بازجویی از شاهدان و مطلعان درباره این قتل و مقتولش سوال و جواب میکند و در این سوال و جواب است که هر یکی از این شخصیتها با زبانی خاص و از زاویه دید خود به بازگویی داستانی آنچه بر مقتول رفته و یا میتواند رفته باشد میپردازند.
نویسنده در این داستان از تکنیک انتخاب چند راوی برای روایت داستانی استفاده کرده است و با ثابت نگاه داشتن فضای روایت، از هر کدام از راویان خواسته که خود یک روایت از داستانی که کتاب به دنبال بازگویی وکشف گرههای آن است باز گو کنند و در این بیان است که مختصات مکانی و بیانی تازه و قابل اعتنایی در داستان ظاهر میشود.
خواندن کتاب نفر هفتم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نفر هفتم
بازپرس:
- لیسانس شیمی داری، اما حسابدار کارخانه تولید الکل صنعتی هستی. شغل عوض کردی یا از اول حسابدار بودی؟
پری:
- برای لیسانس شیمی سخت کار پیدا میشود. برای همین رفتم دوره حسابداری دیدم. همهجا لازم دارند. قبلاً مسئول فنی بودم. الان کارهای حسابداری شرکت را راست و ریست میکنم. یک زمانی هم پیمانی اداره آب و فاضلاب بودم، ولی تعدیل نیرو کردند.
بازپرس:
- از ازدواجت بگو.
پری:
- ترم آخر دانشگاه بودم. هنوز بیست و یک سالم نشده بود که ازدواج کردم. شوهرم آن موقع هنوز دانشجوی فوق لیسانس بود. بعداً دکترا گرفت. الان مدیر عامل یک شرکت سازنده لوازم خانگی است. یک پسر نه ساله داریم؛ کلاس چهارم.
بازپرس:
- سابقه نقل مکان داری. قبلاً کجا بودی؟
پری:
- ما اصالتاً اهل رودبار هستیم. توی خانههای سازمانی زندگی میکردیم. بیرون رودبار. پدرم پیمانکار سد بود. تمام خانواده پدری من توی همان زلزله بزرگ رودبار مردند. بعد پدرم ما را کوچ داد رشت. از غصه خانوادهش مریض شد. زود از دست دادیمش. بعد از ازدواجم برای شروع زندگی رفتیم انزلی. تا همین سه چهار سال پیش آنجا بودیم. بعد نقل مکان کردیم.
بازپرس:
- چرا نقل مکان کردید به رشت؟
پری:
- انزلی برای شروع زندگی انتخاب من بود. ضمناً محل کارم هم آنجا بود. شوهرم آن موقع هنوز دانشجو بود. اوضاع مالی خوبی نداشتیم. زندگی توی یک شهر کوچکتر مقرون به صرفهتر بود. ضمناً من انزلی را خیلی دوست داشتم.
بازپرس:
- چرا؟ تو که بچه انزلی نیستی. دلیل خاصی داشت؟
پری:
- به خاطر دریا. آن موقع مسئول فنی یک شرکت بستهبندی ادویهجات بودم. بچههای بستهبندی توی سولهٔ چسبیده به اتاق من که ضمناً تنها اتاق اداری شرکت هم بود، کار میکردند. تمام روز بوی جوز هندی و دارچین و لیموعمانی و آویشن و گلپر زیر دماغم بود. پنجره آزمایشگاه مستقیم رو به اسکله باز میشد. با بوی دریا و ماهی اخت شده بودم. خلوت خوبی هم داشتم. خیلی شانس آورده بودم. تمام بچههای کارگرِ قسمت بستهبندی لیسانسیههای علوم انسانی بودند: ادبیات...، معارف...، حقوق...؛ من توی اتاقم تنها بودم.
بازپرس:
- جواب سوالم را ندادی؟!
پری:
- ببخشید؟ متوجه نشدم... .
حجم
۱۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه