دانلود و خرید کتاب اقلیما حمیرا قادری
تصویر جلد کتاب اقلیما

کتاب اقلیما

نویسنده:حمیرا قادری
ویراستار:میلاد شمعی
انتشارات:انتشارات آمو
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اقلیما

کتاب اقلیما نوشتۀ حمیرا قادری است. این کتاب را انتشارات آمو منتشر کرده است.

درباره کتاب اقلیما

نقطۀ آغاز داستان، تولد راوی، اقلیما، دختر نقره، شخصیت محوری داستان است. تولدی که هم‌زمان است با حکومت حبیب‌الله کلکانی، نخستین حاکم غیر پشتون افغانستان نوین. مکان هم آشپزخانۀ ارگ سلطنتی، نزدیک‌ترین حاشیه به کانون قدرت است که می‌توان تصور کرد. نوع تصویرپردازی بسیار شبیه سریال‌های تاریخی است، با این تفاوت که زنان حاشیه‌ای و فرودست روایتگرند.

خواندن کتاب اقلیما را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

خواندن کتاب اقلیما برای تمام افراد علاقه‌مند به ادبیات و نویسندگان افغانستانی مناسب است.

درباره حمیرا قادری

حمیرا قادری در اسفند ۱۳۵۸ از پدر و مادری هراتی در کابل به دنیا آمد. او از سال ۱۳۷۱ به نوشتن داستان روی آورد. در دورۀ تسلط طالبان داستانی از وی در اولین جلسۀ نقد و بررسی داستان در هرات خوانده شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. حمیرا قادری همسر اول فرامرز تمنا یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری افغانستان در سال ۱۳۹۸ بود. این دو در سال ۱۳۸۷ با هم ازدواج کرده بودند. فرامرز تمنا در مرداد ۱۳۹۵ وی را غیابی و یک‌جانبه در محکمه طلاق داده‌است.

بخش‌هایی از کتاب اقلیما

گرفته نشده است نگاهم از در هنوز؛ حتی بعد از اینکه نقره را روی دست‌ها بردند. نقره‌ای که باز هم سر خمانده بود به تقدیر و رفته بود. تقدیری که چشم‌انتظاری را سرمه کرد و به چشممان کشید. سرمه‌ای که خاک شد، باد شد، آب شد و آتش. به هرچه دست زدیم، درد فراق شد و تنهایی، درد فراق و حیرانی. نگران ماندیم که تمام راه‌های عالم از دلمان آغاز شد و در چشممان نیمه ماند. در پس هر طلوع، امیدوار نشانی شدیم و در پس هر غروب، ناامید بی‌نشانی. گوش سپردیم به هر خش‌خشی و دل بستیم به فال‌هایی که هیچ، دل به نیت ما ندادند. باد آمد، باران آمد؛ اما غبار چشمانمان را نبرد، نشست. باد آمد، باران آمد، خزان آمد، مدام خزان آمد. باد آمد، باران آمد، نقره آمد. باد آمد، باران آمد، باد آمد، باران آمد، من آمدم. با این‌همه آمدن و آمدن، بهار نیامد با ما. طعم بهار نداشتیم، رنگ بهار نه. می‌خواستیم باد شود، باران شود، شکوفه شویم بر سرشاخه‌های هم؛ نشدیم.

می‌خواستیم سبزه شویم بر دست‌های هم زیبایی باشیم در چشمان هم ... . در هیچ فصلی، با موافق نوزید. تلاش کردیم برای هم مهربانی سرنوشت باشیم، مهربانی تقدیرهای ناخواسته. یاد گرفتیم برای هم قصه شویم و قصه‌گو. هزارویک‌شب هم باشیم تا تار امید بتنیم و تنهایی را از چهار طرفمان بتارانیم. فال گرفتیم. عاشقان و عارفان رفتیم. عاشق شدیم. روی سر هم نقل پاشاندیم. حنا نم گذاشتیم. کاغذ اخبار خواندیم. چشم به ستاره‌های دنباله‌دار دوختیم. در پیشانی هم درخت امید کاشتیم. دندان هفت‌سالگی‌مان را به نیت عمر جاودان یکدیگر به دریا رها کردیم. برای پادشاهان غذا پختیم؛ اما دیوارهای ارگ هر روز بلندتر شد و دل ما کوچک‌تر. دلخوشی‌های ما اندک‌تر شد و گره‌های بسته تقدیرمان در عاشقان و عارفان، زیر آفتاب و مهتاب، مقاوم‌تر. شب و روز با هم بودیم. کنار هم زنده شدیم و خاک. ستاره‌های دنباله‌دار زیادی از بالای سرمان گذشت و شکست؛ اما هیچ ستاره‌ای دل نداد به ما. هیچ ستارهای شرور نیاورد.

سر بر شانه هم گریستیم؛ اما تنهای تنها. تنهایی لکن میراث روزگاران دوری بوده که شجره‌اش در دل این خاک ریشه داشت و این ریشه با هیچ تپش‌های قطع نشده بود. حکایت کرده بودند تنهایی مرغکی بوده همیشه دلگیر. یک روز خیلی دور، وقت صبح، مرغک از دل کوهی بیرون می‌پرد، اوج می‌گیرد و در آسمان پر می‌زند و سر هر کوه و تپه‌ای می‌نشیند تا می‌رسد به این سرزمین. دل‌خوش که برای مردمش بخواند؛ اما قصه شکافته شدن کوه و اوج گرفتن مرغک تنهایی، پیش از خود مرغک به سرزمینش رسیده. مردم لکن از مرغک روی گرداندند؛ چراکه شنیده بودند اگر مرغک تنهایی به روی کسی نظر کند، تخم می‌گذارد در چشمانش و ایل‌وتبار آن کس به درد تنهایی گرفتار می‌شوند. حال مرغک سال‌هاست که در آن سرزمین، سرگردان، کوک به کوی می‌گردد ...

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۹۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۱۹۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان