دانلود و خرید کتاب تلیسه حمیرا قادری

معرفی کتاب تلیسه

کتاب تلیسه نوشتهٔ حمیرا قادری است و انتشارات آمو آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب تلیسه

کتاب تلیسه داستان دختری نامراد است که در فراز و نشیب زندگی و سختی‌های زندگی افغانستان رنج می‌کشد. او زندگی دشوارش را روایت می‌کند و در این روایت دربارهٔ رنج دیگر دختران سرزمینش هم می‌گوید. داستان هم با این توصیف آغاز می‌شود: معلوم‌دار که خشتک‌ناشو بودن احمدخان صفت نبود؛ منتها پُتش کردیم.‌ قبول‌دار این گپ هستم که زبانِ گوشتی، گاه چوب می‌شود سرِ بسیاری از گفتنی‌ها. صدبار سر رود عُق زدم، لکن چَتَلی گپ چسپید به کام و حلقم. نتوانستم به آب بدهم، ماند به جگرم، داغِ داغ. احمدخان صاحب مرد بود، منتها به وا و بسته کردن بند تنبانش. دل به‌شَکم؛ بندبندم شک شده. چی خوب بود و چی بد. چُپ بودن من برای نازبو؟ چُپی نازبو برای من؟ تن دادن مستانه برای قراری پدرش؟ رفتن تو به خاطر محرم نداشتن؟ به‌حتم فرشته‌های دست راست و دست چپ هم خوبی و بدی را گَد کرده‌اند. از کی؟ خوب به خاطر ندارم. به‌حتم از وقتی که چُپ ماندی و لالای خیرندیده‌ات تو را برای نجیب‌ماندنت برد. راستی نجیب ماندی؟ شاید هم از وقتی که من برای نازبو سرِ معاملهٔ احمدخان صاحب زانو زدم و دست به بندِ تنبانش بردم؛ یا شاید از دمی که نازبو چشمانش را برای من بست و پسان که باز کرد، غارت شده بود؛ تاراج. شاید پیش‌ترها، پیش از این‌که ما نفس‌دار شویم، دمی که مستانه برای پدر بذرگرش دل سوزاند تا برادرهایش صاحب تکه‌یی زمین شوند. هر قِسم است، بدی و خوبی دیگر مثال قدیم نیست.

زبان کتاب بسیار شیرین و خواندنی است و می‌توان مایه‌های زبان اصیل فارسی درّی را در آن جست.

خواندن کتاب تلیسه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های افغانستان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب تلیسه

چی می‌آمد از دستم. گفت نازبو را می‌دهد به پسر کر و گنگ عمه‌اش. خون به پاچه‌ام دوید. کر و گنگ را هم خدا خلق کرده؛ منتها چرا ما مدام نظرکردهٔ این خدای مهربان باشیم. چرا مدام عنایتش طرف ما باشد. کلان شده بود. قد کشیده بود. رخساره از ماه داشت. گل را دیده‌ای دم‌دمای صبح، گلی که دلِ وا شدن دارد؟ همان‌رقم. روی هر برگش صد تا ناز و کرشمه. چشم‌هایش را به غمزه قرض داده بود. به‌کل زمین تا آسمان فرق است بین آن دخترکی که تو به من سپردی تا نازبویی که به خانهٔ احمدخان صاحب بَر و بار گرفت و این نازبویی که از بین شده. خون به پا و پاچه‌اش ریخته. از صبح تا حالی هَر دم، با هر شَتَرک خون، خیال کرده‌ام که نفسش را خاک می‌گیرد. به سر و روی سیاهش نگاه نکن. به هوش نیست. بهتر بود نازبو را گور می‌کردم و به دست عمهٔ احمدخان صاحب نمی‌دادمش. بچهٔ کر و گُنگ‌شان زن نمی‌خواست. او چه حاجت به زن داشت. عمه کنیز می‌خواست. بیست‌وسه نفر سر یک دسترخوان. سر ماه اول از دست و پا می‌ماند طفل. عمه تا احمدخان صاحب را می‌دید، می‌گفت: «خواهرهایی کاری هستند. مستانه عیش کرد. حالی سر هر چند ماه یک قالین ته می‌اندازد.» راست می‌گفت. هر دستِ مستانه دوازده چوری طلا داشت. کارش روی گُردهٔ ما بود. پیشین‌ها که خواب می‌شد، مرا می‌نشاند روی قالین. کم‌کم هم که نازبو را زیر دست کشید. آن بچهٔ گنگ و کر به زن چه می‌فهمید. چشمم وا نمی‌شد که ببینم. هرچند دست و بال نازبو بیست‌وچهار ساعت سیاه می‌زد؛ منتها مثال برگ گل بود. آب زیر پوستش دیده می‌شد. بالای گلویش نقش آب می‌ماند.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان