کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم)
معرفی کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم)
کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم) نوشتهٔ دانیل لویتین با ترجمهٔ سروش پولادمست طهرانینژاد در انتشارات نظری چاپ شده است. کتابی که در دست دارید به دو مورد تأثیرگذار در خوب پیر شدن اشاره میکند. اول کودکی و بعد عادتهایی که بهخاطر محیط اطراف در وجود ما جوانه زدند. همین مباحث میتوانند انقلابی در برنامههای ما برای پیریمان ایجاد کنند، دیدگاه خانواده و شهروندان را به پیرها تغییر دهند و امید به زندگی را به طور چشمگیری افزایش دهند و این یعنی یک شب خوب پس از اطلاعاتی که در طول روز کسب کردهایم.
درباره کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم)
محققانی که روی مغز تمرکز کردهاند بر این باورند که با بالارفتن سن، تغییرات شیمیایی در مغز اتفاق میافتد که پذیرش مرگ را آسانتر میکند. بهعنوان یک متخصص اعصاب باید اعتراف کنم که خودم هم همیشه در حیرتم که چرا بعضی از افراد جوانتر میمانند. آیا این هم از تأثیرات ژنتیک است؟ نمیدانم شاید هم شخصیت، یا اصلاً ممکن است فقط شانس دخیل باشد. چه میشود که مغز این تغییرات را به وجود میآورد؟ چگونه میتوان این روند فرسایشی را متوقف کرد؟
چطور ممکن است بعضیها در هشتاد یا نودسالگی، هنوز هم پیشرفت کنند. درحالیکه خیلیها از زندگی خسته شدهاند و خودشان را در محدودیتها غرق کردهاند، خیلیها از زندگی اجتماعی خود راضیاند! اما سؤال اینجاست که چه مقدار میتوانیم این رفتارها را کنترل کنیم و آنها را پیشبینی و پیشگیری کنیم؟ این کتاب دیدگاههای جدید برای دهههای آخر زندگی ما به وجود میآورد. این کتاب با همراه کردن پژوهشهای اخیر در حوزهٔ عصبشناسی با روانشناسی، تفاوتهای انسان را به ما نشان میدهد که پیری هم میتواند مانند دورههای دیگر زندگی ثمربخش باشد.
کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به همهٔ افرادی که مایل هستند سیر طبیعی افزایش سنشان را بهتر طی کنند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پیر شدن موفقیت آمیز (جلد دوم)
دیلان توماس در یکی از اشعار خود نوشته است که "رسیدن به یک شب خوب نیازمند تلاش در روز است." بهعنوان پسر جوانی که این شعر را میخواند، احساس پوچی کردم. تا آن روز فکر میکردم پا به سن گذاشتن فقط ازدستدادن بدن، ذهن و حتی جای زندگی است. پدربزرگم را میدیدم که بدنش درد میکرد. بهعنوان یک پیرمرد شصت و خوردهای ساله نمیتوانست چکش بزند یا اینکه برچسب روی بیسکویتها را بدون عینک بخواند. مادربزرگم هم همینطور، او کلمهها را فراموش میکرد. حتی نمیدانست در چه سالی هستیم! این ناراحتکننده نیست؟
سر کار که بودم خیلیها که نزدیک سن بازنشستگی میشدند برق از چشمان و امید از لبخندهایشان میرفت. منتظر بودند از اینجا بروند و یک سری برنامهٔ مبهم برای زمان خالی خود بچینند.
اما وقتی خودم بزرگتر شدم و با آدمهای بیشتری که در نیمهٔ دوم زندگیشان بودند آشنا شدم، بخش جدیدی از پا به سن گذاشتن را درک کردم. راستی، پدر و مادر خودم هشتاد سال سن دارند، اما هنوز با زندگی و اجتماع عجین هستند. پروژههای حرفهای جدید شروع میکنند و از طبیعت لذت میبرند. شاید سنشان بالا باشد اما هنوز همان زوج پنجاه سال پیش هستند.
در اینکه ذهنشان آرامتر فعالیت میکند شکی نیست، اما آنها از تجربههایی که در طول این سالها از اشتباهاتشان آموختند استفاده میکنند تا تصمیمات منطقیتری بگیرند. همین تجربهها و لمس کردن بالا و پایین زندگی باعث شده که از اتفاقات سخت کمتر بترسند. آنها با پا به سن که گذاشتن، منعطفتر شدند. راحتتر قبول کردند که ممکن است خیلی زود دیگر زنده نباشند، البته نه به این منظور که دوست دارند بمیرند، بلکه آنها دیگر ترسی از مرگ ندارند و این خودش نوعی شجاعت است، چرا که نه؟ هر روز زندگی را به چشم یک شانس برای کسب تجربیات جدید نگاه میکنند و در واقع زندگی را زندگی میکنند!
حجم
۵۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۵۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه