دانلود و خرید کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس بت آن مولیگان ترجمه آرزو خوشابی
تصویر جلد کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس

کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس

انتشارات:نیکو نشر
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس

کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس نوشته بت آن مولیگان است که با ترجمه آرزو خوشابی منتشر شده است. این کتاب به شما کمک می‌کند زندگی‌تان را تغییر دهید. 

درباره کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس

ذهن‌اگاهی، مراقبه و یوگا در فرهنگ معاصر ما نفوذ کرده و میلیون‌ها نفر که به دنبال رهایی از بیماری‌های دنیای امروزی هستند به کار گرفته شده است. از همان زمان که جون کابات زین، ذهن‌آگاهی برپایه‌ کاهش نگرانی (MBSR) را بسط داد ـ درمان آمیخته که هر سه را در بردارد ـ توانست تأثیر آن را درکاهش استرس، نگرانی، افسردگی و حتی دردهای مزمن ثابت کند؛ اما آنچه تا به حال درباره‌ آن نشنیده‌اید، ریشه‌های فلسفی عمیق ام.بی.اس.آر است که با نام دارمای بودایی معروف هستند ـ آموزه‌های اصلی بودا که همانند ذهن آگاهی مدرن، از یک منبع نشأت گرفته‌اند.

بت مولیگان سه دنیای متفاوت دارد. در تخصص پزشکی‌اش به عنوان درمان‌کننده و یاری‌دهندهٔ افرادی که دردهای جسمانی دارند، به عنوان یک متخصص «ذن»، خودش را در مقام کشف حقیقت درخشانی یافته که درست در میانهٔ زندگی پر از رمز و رازمان از کودکی، رنج کشیدن و مرگ پنهان شده بودند.

بودیسم به عنوان یک سنت از خرد و عمل از هندوستان آغاز به همه‌گیر شدن در قارهٔ آسیا و بعدش هم در مغرب‌زمین نمود. این کتاب براساس بخشی از آموزه‌های بودا به خواننده کمک می‌کند آرامش خود را به‌دست آورد. 

خواندن کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به یک زندگی شاد براساس آموزه‌های بودا پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب ذهن آگاهی مدرن در جهت کاهش استرس

سوار اتومبیل هوندای مدل قدیمی‌ام شدم و حدود ۲۰ دقیقه رانندگی کردم تا به مرکز پزشکی «پالم دزرت» رسیدم. جایی که معمولاً پنج‌شنبه‌شب‌ها کلاس ام. بی. اس. آر خودم را تدریس می‌کنم. این بعدازظهر اولین کلاس از شروع دورهٔ جدید بود. اتومبیلم را خاموش کردم و شروع کردم به این‌که هر چیزی را که امروز دیده، شنیده یا احساس کرده بودم از ذهنم پاک کنم. همهٔ آن داستان‌های چالش‌برانگیز و آسیب‌هایی که ۲۴ بیمارم امروز برایم به ارمغان آورده بودند.

خیلی وقت بود که بیمار ویزیت می‌کردم، درواقع از ۲۵ سالگی. یعنی درواقع از زمانی که دستیار دکتر دوک در زیرزمین کلینیک بیمارستان کانتی لس آنجلس شدم. اکنون در جای کوچک‌تری کار می‌کنم که البته بسیار شلوغ‌تر است چراکه درمان گروه‌هایی مثل معلمان مدارس دولتی، کارگزاران خدماتی هتل‌های محلی، جمعیت‌های قدیمی «مدیکر» و خانواده‌های محلی را پوشش می‌دهد. کار من سعی در تشخیص و درمان چیزی است که باعث درد و ناراحتی آن‌ها شده است. گاهی از پسش برمی‌آیم، گاهی هم نه. با این‌که کارآموزی‌های بسیاری در زمینهٔ معاینه‌های بالینی، تشخیص و درمان گذرانده‌ام، اما حقیقت این است که در هیچ یک از این کارآموزی‌ها کسی از میزان وحشتناک آسیبی صحبت نمی‌کند که طی درمان با آن رو به رو می‌شویم. درِ اتاق معاینه که باز می‌شود، گسترهٔ کاملی از چیزی که انسانی نامیده می‌شود ـ با همهٔ غم‌ها و لذت‌های این زندگی ـ همه به رویم باز می‌شود. خودم را در حالی می‌یابم که رو به روی کسی نشسته‌ام که به تازگی دخترش یا همسر یا شغل یا سلامتی‌اش را از دست داده است. در هر یک از روزهای ویزیت بیمارانم، با چیزی مواجه می‌شوم که بودا از آن با نام «اولین حقیقت بزرگ» یاد می‌کند: حقیقت رنج کشیدن. درد و رنجی که در آموزه‌ها به عنوان یکی از موقعیت‌هایی تلقی می‌شود که انسان حتماً باید تجربه کند.

در سال‌های اول، بیشترین تمرکزم را بر پیدا کردن نشانه‌های جسمانی بیمارانم گذاشته بودم. ما دربارهٔ بیماری‌ها و درمان آن‌ها باهم صحبت می‌کردیم؛ کمتر درخصوص قلب‌های شکسته یا فقدان‌ها دم می‌زدیم. این تمام چیزی بود که من بلد بودم. بعدها، هرچه بیشتر آموزه‌های قدیمی انبیا را مطالعه می‌کردم، به طرز قابل توجهی طبابت و درمان فردی خودم را ارتقا می‌دادم، بدین ترتیب که قادر می‌شدم این آب‌های خروشان و عمیق گرداب‌های شخصی را با مهارت و آگاهی بیشتری ردیابی کنم و با هدایت بهتری به مقصد برسانم. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
از همهٔ ترجمان‌های مختلفی که از کلمهٔ ساتی شده است، من به ویژه این یکی را دوست دارم: «در کنار آگاهی بودن یا نزدیک بودن به آن؛ در حضور آگاهی بودن.» هنگامی که به آن فکر می‌کنم یا تمرینش می‌کنم، حسی صمیمانه را تجربه می‌کنم. انگار کسی نزدیکم ایستاده باشد، کسی که نسبت به تجربه‌ام مهربان، مشتاق و دلسوز است، و او کسی نیست جز خود من.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«این هفته وقتی داشتم به جای آن‌که بگویم: “عجب روز بدی داشتم” دیدم دارم می‌گویم: “این چه لحظهٔ بدی بود” و بعدش گفتم: “روز متفاوتی بود” درواقع، من به تدریج کلمهٔ بد یا دشوار را به “متفاوت” مبدل کردم. و همین باعث شد که احساسم هم عوض شود.»
احسان رضاپور
دگرگونی عمیقی به سادگی شروع به نضج گرفتن کرده بود، تنها با آوردن اندکی دقت و توجه به درون بدن.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«تنفستان را حس کنید» یا «از احساس یک تنفس و از بالا و پایین رفتن قفسهٔ سینه و شکمتان آگاه باشید.» ما به افراد نفس کشیدن را نمی‌آموزیم. بامزه این‌جاست که هنگامی از افراد می‌پرسیم چه چیزی در کلاس برایتان خیلی کاربردی بود، اغلب پاسخ می‌دهند: «تنفس.» و من همان موقع می‌پرسم: «چه تنفسی؟ همانی که در طول عمرتان انجام داده‌اید؟» منظور واقعی آنان این است که آن‌ها مفری پیدا می‌کنند تا به راحتی توجهشان را به چیزی که از قبل و همیشه بوده است تمرکز دهند. به نظرم به همین دلیل بودا بر تمرین تنفس قویاً تأکید ورزیده است. بسیاری از طرفداران این موضوع، همانند خود من، این تمرین را به مثابهٔ روش مستقیمی برای رهایی یافته‌اند ـ حتی اگر یک لحظه به طول انجامد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
معلم «ذن» من آقای تنشین روشی غالباً سؤال می‌کرد: «اگر تیری به شما اصابت کند، آیا در آن لحظه به دنبال این خواهید بود که چه کسی آن را شلیک کرده است؟ چرا شلیک کرده؟ تیر کجا ساخته شده؟ آیا حقتان بوده؟» این سؤال مرا برمی‌انگیخت که فوراً ببینم عاقلانه‌ترین کار به عنوان شروع این است که تیر را از بدنم خارج کنم و یک فکری برای زخمم بکنم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گاه فکر می‌کنم اگر می‌توانستند می‌آمدند و بدن‌هایشان را جلوی من می‌انداختند و می‌گفتند: «هی بت،‌ می‌تونی اینو ـ بدنم و ... ـ برام ردیف کنی؟ صدای خنده‌داری می‌ده و روان کار نمی‌کند.» هر وقت این موضوع را با گروهی که دارم مطرح می‌کنم می‌توانم ببینم که چقدر به دلشان می‌نشیند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
روش دیگری هم وجود دارد که در هر مکان و زمانی یاری‌کننده است. نامش «پناه بگیر» است. هنگامی که باران می‌بارد، ما سرپناهی پیدا می‌کنیم، درست است؟ پناهگاهی که از ۳ سرپناه تشکیل شده شامل: ۱- خرد و آگاهی ۲- استفاده از آموزه‌های دینی و تجارب زندگی و ۳- یاران و همنشینان معنوی ـ آن‌هایی که همراه شما هستند و می‌توانید در زندگی روی آن‌ها حساب کنید است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بودا از بیماری، کهولت سن و مرگ با عنوان پیام‌آوران سه‌گانه یاد می‌کند، چرا که این سه مورد به همان ترتیب که برای خودش اتفاق افتاده بود قادرند ما را از خواب غفلتمان بیدار کنند و بر مسیر رهایی قرار دهند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اگر بیماری داشته باشم که رویارویی و تعامل با او بسیار دشوار باشد و ببینم در برابر او ترسیده‌ام یا عصبانی شده‌ام (که آن را می‌فهمم چون بدنم آن را حس می‌کند)، می‌توانم فوراً توجهم را به آرامی به کف پاهایم یا پایین‌تنه‌ام روی صندلی چرخان، یا به پایین و بالا رفتن شکمم یا یک یا دو نفسی که می‌کشم معطوف کنم. این کار مرا از تشدید احساساتم بازمی‌دارد و اجازه می‌دهد در زمان‌هایی که بیشتر بدان نیاز دارم از وضوح و ثباتش بهره‌مند شوم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یک موضوع مفید دیگر درخصوص تمرین دقت و مراقبت از بدن و تنفس این است که آن‌ها درواقع همیشه با ما هستند. با تمرین، ما برمی‌گزینیم که توجه مستقیممان را به احساسات بدنمان معطوف کنیم و در چرخهٔ فکرـ احساسِ دردآور وقفه ایجاد کنیم. به هیچ وسیله یا وضعیت خاصی هم نیاز نداریم، حتی به سکوت هم نیازی نیست. خیلی راحت در قالب زندگی روزانه‌مان قرار می‌گیرد. برای مثال، اگر بیماری داشته باشم که رویارویی و تعامل با او بسیار دشوار باشد و ببینم در برابر او ترسیده‌ام یا عصبانی شده‌ام (که آن را می‌فهمم چون بدنم آن را حس می‌کند)، می‌توانم فوراً توجهم را به آرامی به کف پاهایم یا پایین‌تنه‌ام روی صندلی چرخان، یا به پایین و بالا رفتن شکمم یا یک یا دو نفسی که می‌کشم معطوف کنم. این کار مرا از تشدید احساساتم بازمی‌دارد و اجازه می‌دهد در زمان‌هایی که بیشتر بدان نیاز دارم از وضوح و ثباتش بهره‌مند شوم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چه اندازه در ارتباط با بدنتان هستید؟ آیا آن را چیز ناکاملی در نظر می‌آورید؟ همین که می‌گویید: از ران‌هایم بیزارم. (بیچاره ران‌ها، هیچ کاری هم از دستشان برنمی‌آید). ممکن است ما دست به تغییراتی بزنیم، رنگ مویمان را عوض کنیم و آن را در کنترل بگیریم، مثل گرفتن رژیم‌های سخت لاغری یا ورزش کردن ـ البته نه به خاطر لذت بردن از تحرک یا سلامتی، بلکه بدین خاطر که می‌خواهیم آن را برای خوردن تنبیه کنیم! مطمئناً بر این کار انتقاد وارد می‌کنیم؛ اما اگر بدن منبع دانش، آرامش و فرح باشد چطور؟ چرا این امکان را در نظر نمی‌آوریم؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
رفتار ما نسبت به بدنمان اغلب معرف قطع ارتباط ما با آن است و حتی بیش از قطع ارتباط. مثلاً به بدنمان که فکر می‌کنیم، معمولاً آن را ارزیابی، اندازه‌گیری می‌کنیم و به نحوی می‌خواهیم آن را تغییر دهیم یا دستکاری کنیم، انگار که یک شیء است و نه یک عطیهٔ زنده، کاربردی و وظیفه‌مدار. (اخیراً راجع به کلیه‌ها یا تیروئید خودتان فکر کرده‌اید؟ یا سلول‌های درون پانکراس یا مثلاً مغزتان؟)
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
از همهٔ ترجمان‌های مختلفی که از کلمهٔ ساتی شده است، من به ویژه این یکی را دوست دارم: «در کنار آگاهی بودن یا نزدیک بودن به آن؛ در حضور آگاهی بودن.» هنگامی که به آن فکر می‌کنم یا تمرینش می‌کنم، حسی صمیمانه را تجربه می‌کنم. انگار کسی نزدیکم ایستاده باشد، کسی که نسبت به تجربه‌ام مهربان، مشتاق و دلسوز است، و او کسی نیست جز خود من.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ناگهان دیدم که من ـ یعنی مربی کم کردن استرس ـ دارم استرس می‌گیرم و عجیب غریب می‌شوم. حتی افکار غیردوستانه‌ای هم در ذهنم جرقه زد و به نوعی حالت تدافعی هم گرفتم. به خودم گفتم: «باشه، بت، نفس عمیق بکش.» به جو گفتم: «خوشحالم که نزدیک‌تر به من نشستی و من هم حتماً سعی می‌کنم بلندتر صحبت کنم. من این صندلی را که نزدیک خودم هست برایت برای آینده نگه می‌دارم.» چون می‌بینم که با خودش یک کوسن خاصی به همراه آورده ادامه می‌دهم: «امیدوارم که این به دردت بخورد. اگر دیدی راحت نیستی به من بگو.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
شما هم حتماً در زندگی‌تان عوامل تنش‌زا و چالش‌های مربوط به خود را دارید. آیا به دنبال یک سرپناه واقعی نمی‌گردید؟ ما همه به دنبال چیزی می‌گشتیم که شاید «سرپناه دروغین» بود، یک چیز عاریه‌ای و دم دستی ـ مثل پناه بردن به الکل، غذا (که این روزها هر وقت می‌پرسم، پرچمدار است)، مواد مخدر (چه تجویزی، چه جز آن)، مشغولیت‌های تکنولوژیکی و کار زیاد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
روش دیگری هم وجود دارد که در هر مکان و زمانی یاری‌کننده است. نامش «پناه بگیر» است. هنگامی که باران می‌بارد، ما سرپناهی پیدا می‌کنیم، درست است؟ پناهگاهی که از ۳ سرپناه تشکیل شده شامل: ۱- خرد و آگاهی ۲- استفاده از آموزه‌های دینی و تجارب زندگی و ۳- یاران و همنشینان معنوی ـ آن‌هایی که همراه شما هستند و می‌توانید در زندگی روی آن‌ها حساب کنید است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
احساسم اینه که خودی حساب می‌شم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در هر یک از روزهای ویزیت بیمارانم، با چیزی مواجه می‌شوم که بودا از آن با نام «اولین حقیقت بزرگ» یاد می‌کند: حقیقت رنج کشیدن.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در انتها، او به من گلدان ارکیده‌ای بسیار زیبا داد که دو بار در سال گل می‌داد و هر وقت که می‌بینمش فکر می‌کنم: «آه، این لینداست که شکوفه داده است.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«ندانستن» همچنین ما را به صمیمی بودن حقیقی با زندگی دعوت می‌کند، این‌که واقعاً در این لحظه چه می‌گذرد به جای آن‌که ببینیم عقاید یا ادراکمان راجع به این لحظه چیست.
احسان رضاپور

حجم

۲۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان