کتاب نامه خودکشی
معرفی کتاب نامه خودکشی
کتاب نامه خودکشی نوشته سیدعلی عظیمی است. این کتاب روایتی از یک اتفاق باورنکردنی است که نشر عطران منتشر کرده است.
درباره کتاب نامه خودکشی
فرهاد مرد جوانی است که ناگهان متوجه تصادفی در خیابان میشود. گویا ماشین به یک عابر پیاده زده است. به تصادف نزدیک میشود و متوجه میشود کسی که با صورت خونآلود روز زمین افتاده است خودش است. در همین زمان زنی او را صدا میکند. برمیگردد و زن جوانی را پشت سرش میبیند که او را با خود کمی از صحنه تصادف دور میکند.
آنها به سمت بیمارستان میروند و آن جا فرهاد میفهمد تصادف شدید بوده و احتمال زنده ماندنش کم است. فرهاد نمیتواند چیزی از گذشته بهخاطر آورد، وقتی بیمارستان با خانهاش تماس میگیرد نمیتواند بهخاطر بیاورد صدای پشت تلفن برای چه کسی است. زن که کنارش نشسته است بهاو میگوید کمکم حافظهاش درست میشود و نامش مهدیه است و همسر او است. فرهاد بخاطر نمیآورد مهدیه کیست.
خواندن کتاب نامه خودکشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامه خودکشی
دستم را میگیرد و بهطرف خودش میکشد. به دنبالش راه میافتم. هرچه باشد از ایستادن در خیابان و زل زدن به مردم مفیدتر است.
لحظهای بعد در کنار ساختمان بیمارستانیم، از دور، ماشین آمبولانس را میبینم و بعد داخل بیمارستانم و به دنبال تنِ آشولاشم میروم. مرا با برانکارد بهطرف اورژانس میبرند. به بدنم دمودستگاه پزشکی وصل میکنند و پزشک سطح هوشیاریم را از طریق معاینهٔ مردمک چشمهایم میسنجد. به دختری که در کنارم ایستاده نگاه میکنم و دراینبین سؤالی ذهنم را مشغول میکند:
آیا همهٔ این اتفاقات خواب نیست؟
بااینکه اوضاعواحوالم ابداً روبهراه نیست ولی سعی میکنم به خودم و اعصابم مسلط باشم. به خودم تلقین میکنم: احتمالاً تا چند دقیقهٔ دیگر در تخت خواب اتاقم بیدار میشوم و همهچیز به حالت عادی برمیگردد. یک کابوس مضحک و به طرز عجیبی باورپذیر. مدتی میگذرد و من دوباره دو دل میشوم.
با خودم میگویم: آه ... تُف به این زندگی.
سپس خاطرهای دور در ذهنم جان میگیرد: بارها و بارها درگذشته ... هر وقت که حالم گرفته بود و میخواستم یکجوری خودم را خالی کنم این جمله را میگفتم: تف به این زندگی ... و یا: ای لعنت بر این روزگار... .
اما مگر زندگی من چگونه بوده که باید این جملهها را بگویم؟ با خودم فکر میکنم، تمام حواسم را بر روی این نکته که من کی هستم و چگونه زندگیای داشتم، متمرکز میکنم و بسیار جای تعجب است که جوابی برای این سؤالهای بدیهی ندارم.
اصلاً خانهام کجاست؟
چشمانم را میبندم.
تمرکزمیکنم ... میخواهم دوباره به محلی که حادثه در آنجا اتفاق افتاده بروم. دوباره صدای باران را میشنوم و متوجه تغییر محیط میشوم. چشمانم را باز میکنم. در خیابان هستم. اکنون دَرِ ماشینِ شاسیبلندی که مرا زیر گرفته باز است و درون آن، روی صندلی راننده دختری نشسته و از ناراحتی زارزار گریه میکند. پلیس دارد او را سینجیم میکند. رویم را بهطرف زمین آغشته به خونم برمیگردانم. هاج و واج در اطراف محل حادثه به دنبال نشانهٔ آشنایی میگردم.
صدای دختر در گوشم میپیچد: فرهاد؟
چشمانم را باز میکنم.
روی نیمکتی کنار او در راهروی بیمارستان نشستهام.
کمی آنطرفتر مردی را میبینم که دارد با گوشی موبایلی وَر میرود. نزدیک مرد میروم. تماس میگیرد و منتظر میشود.
-الو ببخشید منزل آقای میرزاده؟
صدای زنانهای در آنسوی خط پاسخ میدهد: بله، شما؟
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب فلسفی جالبیه و ارزش مطالعه کردن را دارد
اسم کتاب مناسب نیست. موضوع اصلی خودکشی نیست بلکه پاسخ به یک مجموعه سوالات فلسفه زندگی است. اصولا به ملال زندگی نپرداخته است. یکسری پاسخ شیرین به یکسری سوال سخت.