کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی
معرفی کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی
درباره کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی
کوردلیا دختر جوان و زیبایی با موهای طلایی است. او اهل کانادا است و زندگی سادهای دارد. در مدرسه همیشه با همکلاسیاش ژان رقابت دارد و هردو بهترین شاگردان مدرسه هستند اما اتفاقی زندگیشان را تغییر میدهد. جنگ جهانی اول آغاز میشود و او مجبور میشود سرزمینش را ترک کند.
کوردلیا خوشبخت است اما همه چیز با یک اتفاق بههم میریزد. او به استانبول میرود و سپس از آنجا به تبریز میآید. مدتی در تبریز میماند و حالا باید راهی تهران شود.
این کتاب سعی دارد جنگ را در ابعاد بینالمللی آن نشان دهد و با روایتی جذاب آدمهای آسیبدیده از جنگ را کنار هم قرار دهد. این کتاب روایت دیگری هم دارد. روایت زنانی که پس از مشروطه سعی میکردند از خفا بیرون بیایند. هویت خودشان را پیدا کنند و بتوانند در اجتماع حضور داشته باشند. این کتاب هم روایت قهرمان داستان است و هم زنانی که میخواستند قهرمان زندگی خودشان باشند و سنتهای غلطی که زن را فقط در خانه تصور میکند بشکنند.
خواندن کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی
جلوی در مدرسه شلوغ و پرازدحام بود. جمعیت زیادی در آنجا جمع شده بودند. تمامی دانشآموزان با پدرها یا مادرهایشان آمده بودند. اعضای انجمن خیریهی کارمودی، آقای آلن کشیش کلیسا و از همه مهمتر شهردار به آنجا آمده بود. بچهها سوار کالسکهها شدند؛ و پدر و مادرها نیز با آنها رفتند. اعضای انجمن خیریه در کالسکههای مخصوصی نشسته بودند و شهردار و کشیش آلن بهترین کالسکه را داشتند. آنها مسیر را طی کردند تا به بالای قلهی گذرگاه کوهستانی که مسیر اتصال کارمودی به اونلی بود، برسند. زمین پوشیده از برف بود و سفیدی آن به زمین زیبایی خاصی بخشیده بود. مسیر مسابقه از گذرگاه کوهستانی آغاز میشد و تا ۱۰ کیلومتری اونلی میرسید؛ یعنی یک مسیر ۵ کیلومتری صاف ولی شیبدار را تشکیل میداد. زمین مسابقه با یک سری نردهی چوبی محافظت میشد تا برای تماشاچیان و مسابقهدهندگان اتفاقی نیفتد. در خط آغاز آقای آلن ایستاده بود و یک تپانچه کوچک با یک تیر داشت، به همین ترتیب نیز آقای موریس فردریک (شهردار کارمودی) هم در خط پایان ایستاده بود. دانشآموزان آماده، کنار سورتمهها ایستادند و با شنیده شدن صدای تیر، مسابقه آغاز شد. بچهها بعد از چند قدم کنار سورتمه دویدن سوار شده و مسابقه روند اصلی خود را پیش گرفت. در پانصد متر نخست مسابقهدهندگان هدف خاصی را دنبال نمیکردند و آرام میراندند؛ ولی در یک کیلومتر بعدی روند مسابقه تغییر کرد و بچهها سرعتشان را افزایش دادند تا بتوانند آن مسیر ۱ کیلومتری را در زمان کمتری طی کنند و این کار تا رسیدن به ۳.۵ کیلومتر از کل راه مسابقه ادامه یافت. ولی بعد، از ده نفر شرکتکننده دو نفر انصراف دادند و ۴ نفر نیز در اثر برخورد سورتمهها با زمین یا درختها و شکسته شدن سورتمههایشان در راه مجبور به ترک مسابقه شدند؛ فقط ژان، کوردلیا، ماریان و فرانس باقیمانده بودند و در ۵۰۰ متر باقیمانده رقابت و کشمکش بین چهار نفر چنان بالا گرفت که در ۲۵۰ متری خط پایان فرانس و ماریان با همدیگر تصادف کردند و علاوه بر خرد شدن سورتمهها بهطور شدیدی مصدوم شدند. ناگهان صدای نالهی این دو نفر، کوردلیا و ژان را در جای خود میخکوب کرد و بعد از اندکی مکث کردن از ۱۰۰ متری باقیمانده برگشتند؛ وقتی به آنجا رسیدند دیدند که دست ماریان شکسته و قوزک پای فرانس هم از جا دررفته است.
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی خوبی هست. من این کتاب رو خوندم. واقعا شخصیت هایی مانند لورا و کوردلیا رو دوست داشتم. کتابی پر محتوا با مسائل تاریخی زیادی بود. توصیه میکنم همه بخونن این داستان زیبا رو.