دانلود و خرید کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی امیر بایبوردی
تصویر جلد کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی

کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی

کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی نوشته امیر بایبوردی است. این کتاب را انتشارات متخصصان منتشر کرده است و روایت دختری در جنگ جهانی اول است.

درباره کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی

کوردلیا دختر جوان و زیبایی با موهای طلایی است. او اهل کانادا است و زندگی ساده‌ای دارد. در مدرسه همیشه با همکلاسی‌اش ژان رقابت دارد و هردو بهترین شاگردان مدرسه هستند اما اتفاقی زندگی‌شان را تغییر می‌دهد. جنگ جهانی اول آغاز می‌شود و او مجبور می‌شود سرزمینش را ترک کند. 

کوردلیا خوشبخت است اما همه چیز با یک اتفاق به‌هم می‌ریزد. او به استانبول می‌رود و سپس از آن‌جا به تبریز می‌آید. مدتی در تبریز می‌ماند و حالا باید راهی تهران شود.

این کتاب سعی دارد جنگ را در ابعاد بین‌المللی آن نشان دهد و با روایتی جذاب آدم‌های آسیب‌دیده از جنگ را کنار هم قرار دهد. این کتاب روایت دیگری هم دارد. روایت زنانی که پس از مشروطه سعی می‌کردند از خفا بیرون بیایند. هویت خودشان را پیدا کنند و بتوانند در اجتماع حضور داشته باشند. این کتاب هم روایت قهرمان داستان است و هم زنانی که می‌خواستند قهرمان زندگی خودشان باشند و سنت‌های غلطی که زن را فقط در خانه تصور می‌کند بشکنند. 

خواندن کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب کوردلیا وینسلتون دختری از کارمودی

جلوی در مدرسه شلوغ و پرازدحام بود. جمعیت زیادی در آنجا جمع شده بودند. تمامی دانش‌آموزان با پدرها یا مادرهایشان آمده بودند. اعضای انجمن خیریه‌ی کارمودی، آقای آلن کشیش کلیسا و از همه مهم‌تر شهردار به آنجا آمده بود. بچه‌ها سوار کالسکه‌ها شدند؛ و پدر و مادرها نیز با آن‌ها رفتند. اعضای انجمن خیریه در کالسکه‌های مخصوصی نشسته بودند و شهردار و کشیش آلن بهترین کالسکه را داشتند. آن‌ها مسیر را طی کردند تا به بالای قله‌ی گذرگاه کوهستانی که مسیر اتصال کارمودی به اونلی بود، برسند. زمین پوشیده از برف بود و سفیدی آن به زمین زیبایی خاصی بخشیده بود. مسیر مسابقه از گذرگاه کوهستانی آغاز می‌شد و تا ۱۰ کیلومتری اونلی می‌رسید؛ یعنی یک مسیر ۵ کیلومتری صاف ولی شیب‌دار را تشکیل می‌داد. زمین مسابقه با یک سری نرده‌ی چوبی محافظت می‌شد تا برای تماشاچیان و مسابقه‌دهندگان اتفاقی نیفتد. در خط آغاز آقای آلن ایستاده بود و یک تپانچه کوچک با یک تیر داشت، به همین ترتیب نیز آقای موریس فردریک (شهردار کارمودی) هم در خط پایان ایستاده بود. دانش‌آموزان آماده، کنار سورتمه‌ها ایستادند و با شنیده شدن صدای تیر، مسابقه آغاز شد. بچه‌ها بعد از چند قدم کنار سورتمه دویدن سوار شده و مسابقه روند اصلی خود را پیش گرفت. در پانصد متر نخست مسابقه‌دهندگان هدف خاصی را دنبال نمی‌کردند و آرام می‌راندند؛ ولی در یک کیلومتر بعدی روند مسابقه تغییر کرد و بچه‌ها سرعتشان را افزایش دادند تا بتوانند آن مسیر ۱ کیلومتری را در زمان کمتری طی کنند و این کار تا رسیدن به ۳.۵ کیلومتر از کل راه مسابقه ادامه یافت. ولی بعد، از ده نفر شرکت‌کننده دو نفر انصراف دادند و ۴ نفر نیز در اثر برخورد سورتمه‌ها با زمین یا درخت‌ها و شکسته شدن سورتمه‌هایشان در راه مجبور به ترک مسابقه شدند؛ فقط ژان، کوردلیا، ماریان و فرانس باقی‌مانده بودند و در ۵۰۰ متر باقی‌مانده رقابت و کشمکش بین چهار نفر چنان بالا گرفت که در ۲۵۰ متری خط پایان فرانس و ماریان با همدیگر تصادف کردند و علاوه بر خرد شدن سورتمه‌ها به‌طور شدیدی مصدوم شدند. ناگهان صدای ناله‌ی این دو نفر، کوردلیا و ژان را در جای خود میخکوب کرد و بعد از اندکی مکث کردن از ۱۰۰ متری باقی‌مانده برگشتند؛ وقتی به آنجا رسیدند دیدند که دست ماریان شکسته و قوزک پای فرانس هم از جا دررفته است. 

امیر بایبوردی
۱۴۰۰/۰۹/۲۶

کتاب خیلی خوبی هست. من این کتاب رو خوندم. واقعا شخصیت هایی مانند لورا و کوردلیا رو دوست داشتم. کتابی پر محتوا با مسائل تاریخی زیادی بود. توصیه میکنم همه بخونن این داستان زیبا رو.

افکار تغییر می‌کنند و افراد متحول می‌شوند.
هدی✌
این اراده‌ی انسان است که می‌تواند باعث پیشامدهای خوب و بد شود و روزگاری که در جلوی انسان است بوته‌ی آزمایش اوست؛ باید از این آزمایش سربلند بیرون آمد و با خوبی و خوشی، بهترین فرصت‌ها را به نیکوترین کارها تبدیل کرد.
هدی✌
هوارد باسکرویل آمریکایی، معلم مدرسه که مهمان و عزیز مردم بود تصمیم به تشکیل فوج نجات را می‌گیرد و با ۱۵۰ یا ۳۰۰ تن از جوانان که عمدتاً شاگردانش بودند به جنگ می‌رود و در راه مشروطه و ایران جان می‌بازد.
هدی✌
این شیوه‌ی نکویی نیست؛ در خصلت من چنین نباشد که زنان به کار وا‌دارم و خود به کسالت و سستی روی آورم، نه هیچ‌گاه چنین نبوده است، نیست و نخواهد بود
هدی✌
آینده‌ی خوبی را در پیش است، می‌توانم آن را حس کنم، باید به جلو نگاه کنیم و برای پیشرفتمون تلاش کنیم.
هدی✌
» آن‌ها سوار درشکه‌ی رستم شدند و راه خانه‌ی او را در پیش گرفتند و به محله‌ی «میار میار» رفتند که ویژگی‌های خاصی داشت. یکی آنکه کنسولگری‌های زیادی در آنجا بودند و کوردلیا و بقیه می‌توانستند در صورت مشکل به آنجا بروند و دیگری این بود خانه‌ی رستم فاصله‌ی چندانی تا مدرسه‌ی مموریال نداشت
هدی✌
ارزش تومان ایرانی ۴ برابر مارک آلمان است.
هدی✌
ایرانی‌ها به پاسپورت، تذکره می‌گویند
هدی✌
من جنگ نمی‌خواهم، من آرامش را دوست دارم و می‌خواهم شاد زندگی کنم.
هدی✌
ژان گفت: «ما اشتباه نکردیم، ما از آنجا بیرون آمدیم و در این جنگ تا به امروز جان ۶۰۰ نفر را نجات دادیم و تصمیم ما هم این است که به ایران برویم، تو تا حالا به آنجا رفته‌ای؟» الکساندرا گفت: «بله ده‌ها بار به آنجا رفتم. مردم آنجا مهربانند، البته اگر کسی به آن‌ها آزاری نرساند، بهترین و نزدیک‌ترین شهر به قارص که بتوانید در آنجا مدتی را سپری کنید، تبریز است؛ به تبریز بروید.»
هدی✌
هونکار بَیَندی یک نوع خوراک ترکی است که برای سلاطین عثمانی پخته می‌شده است
هدی✌
نمی‌فهمم چرا بعضی‌ها پول و مقام را نشانه‌ی اشرافیت خود می‌دانند؟
هدی✌
خود ما هستیم که می‌بایستی تصمیم بگیریم که چگونه زندگی کنیم. می‌توانیم فریب بخوریم و در برابر یکدیگر بایستیم و همدیگر را بکشیم، یا آنکه می‌توانیم با وجود تفاوت در فرهنگ‌هایمان در کنار هم در صلح و صفا زندگی کنیم
هدی✌
کاش می‌شد انسان‌ها با پررنگ نشان دادن وجه‌های مشترکشان به یکدیگر، اختلافات خود را کنار می‌گذاشتند و در کنار هم زندگی خوبی را می‌گذراندند؛ اما می‌دانیم که هیچ‌گاه این‌گونه نبوده و نخواهد بود، زیرا یک عده هستند که همیشه به این اختلافات دامن می‌زنند و سبب بروز این جنگ‌ها می‌شوند، زیرا برایشآن‌سود دارد و می‌توانند از این طریق اجناس خود به‌ویژه اسلحه‌شان را به مردم بفروشند
هدی✌
اگر کسی بخواهد ستم کند حتماً شکست می‌خورد
هدی✌
هنوز عشق، محبت و دوستی در جهان وجود دارد.
هدی✌
این مرزهایی که در دنیا کشیده‌اند، پوچ و توخالیست و دنیای من بزرگ‌تر از این حرف‌هاست و عشق انسان‌ها به یکدیگر اثباتی بر حرف‌های من خواهد بود
هدی✌
روحم آسیب دید ولی نابود نشد و تقدیر مرا در مسیری گذاشت تا بتوانم خود را از این باتلاق وحشتناک که همانند مانعی سر راهم قرار گرفته بود و داشت مرا درون خود فرومی‌برد نجات دهم و الان من اینجا هستم
هدی✌
هر شبی تاریکی که می‌گذرد در پس آن یک روز پر از روشنایی وجود دارد؛ پس امیدت را از دست نده و زخم‌هایت را به فراموشی بسپار
هدی✌
زندگی همین است پر از اتفاق‌های شیرین و تلخ. شاید یک فردی که ۵۰ سال عمر می‌کند ۴۹ سال و ۳۶۴ روز خود را به‌سختی و مشکلات روبه‌رو شود اما نباید امیدش را از دست بدهد و باید تلاش کند تا روز آخر زندگی‌اش را به‌خوبی بگذراند زیرا پس از مرگ هم فردایی هست، روز خوشبختی بازهم پیدا می‌شود. شاید هم فردی پیدا شود که همه‌ی عمرش را به خوشی سپری کرده باشد او هم باید تلاش کند تا باز شاد بماند. هر شبی تاریکی که می‌گذرد در پس آن یک روز پر از روشنایی وجود دارد؛ پس امیدت را از دست نده و زخم‌هایت را به فراموشی بسپار.
هدی✌

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۱۰ صفحه

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۱۰ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان