کتاب ماه غمگین، ماه سرخ
معرفی کتاب ماه غمگین، ماه سرخ
کتاب ماه غمگین، ماه سرخ نوشته رضا جولایی است. این کتاب داستانی جذاب و پرکشش از زندگی یکی از مشهورترین شاعران آزادیخواه معاصر ایران است.
درباره کتاب ماه غمگین، ماه سرخ
داستان در جمعه ۱۳ تیر ۱۳۰۳ شروع میشود. روزی که اعلامیهٔ مدرس از روز قبل در همهٔ شهر به دیوارها چسبانده شده بود. ما با شروع داستان با یک مرگ میرزاده عشقی روبهرو میشویم و ناگهان به ۵ روز قبل ۸ تیر میرویم. روزی که میرزاده عشقی هنوز زنده است و برای زنده ماندن تلاش میکند.
این کتاب داستان آخرین روزها زندگی میرزاده عشقی است. شاعری توانمند و پیشرو که به خاطر زندگی جنجالی و شعرهای آزادی خواهانهاش شناخته میشود. در این کتاب به روزهای هشتم تا سیزدهم تیرماه سال ۱۳۰۳ میرویم و در آخرین روزهای زندگی و حیات شاعر با او همراه هستیم.
در این روایت با آدمهای مختلفی مانند ملکالشعرای بهار، سید حسن مدرس، احمد قوام و قمرالملوک وزیری روبهرو میشویم که فضای داستان را جذابتر میکنند و ما را با داستانی پرکشش در بستر تاریخ روبهرو میکنند.
خواندن کتاب ماه غمگین، ماه سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از داستاهایی با درونمایه تاریخی لذت میبرید، کتاب ماه غمگین، ماه سرخ را از دست ندهید.
درباره رضا جولایی
رضا جولایی در سال سال ۱۳۲۹ در تهران به دنیا آمد و کارش را از ۱۳۶۲ و با انتشار حکایت سلسله پشت کمانان آغاز کرده و در طول این سالها در فضای ادبیات داستانی حضور داشته است. تاریخ عنصر مشترک همه داستانهای رضا جولایی است که آنها را به هم مرتبط میکند.
جامه به خوناب، شب ظلمانی یلدا، حدیث دردکشان، تالار طربخانه، جاودانگان، نسترنهای صورتی، بارانهای سبز و سیماب و کیمیای جان از دیگر آثار جولایی هستند.
بخشی از کتاب ماه غمگین، ماه سرخ
حالا باید چه کنم؟ مَلک را خبر کنم یا به رحیمزاده بگویم؟ باید مدتی سربهنیست شوم. نباید سرسری بگیرم این نشانهها را. اما به کجا؟ هر چه دارم میفروشم. همین خنزرپنزرها را. میروم قزوین، پیش عارف. یا نه، کردستان. بعد شاید ترکیه، استانبول. شاید پاریس، اما نه، در پاریس غریبهام. شاید بتوانم در استانبول غربت را تاب بیاورم… اینبار دیگر شوخی نیست. آب در لانهٔ عقرب ریختهام و بیخیال نشستهام. انگارنهانگار.
دوباره احساس میکند گُر گرفته، سرش را در آب فرومیبرد. چند لحظه در آن حال میماند. چشمهایش را باز میکند. خزههای سبز در هم میپیچند و پایینتر، سیاهی، تهِ یک گودال…
سرش را بیرون میآورد. وحشت کرده. دستی به صورت میکشد. نفسنفس میزند. به خود میگوید: من زندهام، هنوز دیر نشده… به یاد جملهای میافتد: مرگ است که به زمان ارزش میدهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود، الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جلوپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دمکردهٔ خشک، برگرد به میان تپههای سبز موطنت. دیوانهای؟ میخواستی چه بشوی؟ شهرهٔ آفاق؟
چه بکنی؟ میخواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را میگذاری بر سر این مهم، و بعد چه میشود؟ آب از آب تکان نمیخورد. میافتی در سیاهچالهای نظمیه، جانت را با منقاش از تن بیرون میکشند. از دست هیچکس کاری ساخته نیست. هیچکس نمیتواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامهچیها. سروصدایی بلند میشود و زود فروکش میکند. همه خسته شدهاند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شدهاند و بیاعتنا و قلدرها عاشقِ جماعتِ بیاعتنا هستند… مرتیکه، جرئت کردهای و منظومه سرودهای؟ به نام تو تمام شده. کسی چه میداند تقیخان در این میان چه نقشی داشته. تو را میشناسند. چنان کشیده میخورد به صورتت که لبت را میدرد. سرت را میکوبند به دیوار. پشتبندش هم لگدی است که میخورد به بیضهات. نفس در سینهات گره میخورد و تازه اول کار است… شاید هم اینهمه به خودشان زحمت ندهند. پشت دیواری، دری، شبی کمین بکنند و با تیری خلاصت کنند. باید به رحیمزاده خبر برسانی. از تقیخان کاری ساخته است؟ نه. میگوید نترس جانم، با تو کاری ندارند. جرئت ندارند. مگر سید میگذارد؟ آتش به پا میکند در مجلس، و آنها از آتشبازی او میترسند. اما اینها همه حرف است. دیگر از سید هم کاری ساخته نیست.
حجم
۱۶۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
اگر عدالت میخواهید، شهامت به خرج دهید...
نسخه چاپی این کتاب رو خوندم و باید بگم چقدر جالب بود که یک واقعه تاریخی در قالب داستان و رمان باشکوهی نوشته شده. روایت چندین روز آخر از زندگی شاعر میرزاده عشقی و در کنار اون وضعیت جامعه در
خیلی جالب و زیبا بود متن روانی داشت فقط مشخص نیس چه قسمت هایی واقعی نیس و ساخته و پرداخته ذهن نویسنده اس از روی این نوشته میشه فیلم ساخت.
کتابی جذاب رمانی تاریخی و گیرا فقط در عجبم چرا نباید در طاقچه بینهایت قرار بگیرد!