نگو که غنچه چرا چاکچاک و دلخون است
که این نمایشی از زخم قلب مجنون است
روژینا
هر چه بیشتر بخوانی، اندوهت بیشتر میشود…
مرتضی بهرامیان
میخواهی افسار دستت باشد باید سفت بزنی. دنیا دستِ کسانی است که محکمتر میزنند.
روژینا
برایتان شرح میدهم. اتفاقاً اینها دو روی یک سکهاند. هنر و جنون، ساختن و ویران کردن. چند مثال در تاریخ برایتان بیاورم. میدانید شاه شجاع با مادر خود چه کرد و چه بلایی سر پدر خود آورد. خود او شاعر بود و مشوق شعرا. از قضا چه اشعار لطیفی هم سروده. شاه اسماعیل هم شاعر بود و مثل آب خوردن گردن میزد. شاه طهماسب، نقاش و مذهّب بینظیری بود، برادرهای خود را هم یکایک خفه کرد. شاه صاحبقران هم که شاعر و نویسنده و عکاس بود، میدانید چگونه دستور مجازات عملهواَکَرهٔ بدبختی را داد که چند ماه بود مواجب خود را نگرفته و به طرف کالسکهاش کلوخ پرتاب کرده بودند؟
مرتضی بهرامیان
«زاندوه شبانگاهی خود با تو چه گویم؟»
روژینا
سعدیا چون تو عجب نادرهگفتاری هست… اندوهِ رفتگان.
روژینا
این تاوان دانستن است. هر چه بیشتر بدانی بیشتر رنج میکشی.
روژینا
مرگ است که به زمان ارزش میدهد. زمان را جدی بگیر.
روژینا
اما از خودِ دنیا طلب بسیار دارد… آرزوهای برنیامده.
روژینا
زبان سرخ... بیرق خون است.
روژینا
به او گفتند آقای سیاستمدار، نقشت به آخر رسیده. برو اوین و زمین بخر. همهٔ زمینها مال تو. یونجه بکار، آش یونجه بخور، زن جوان بگیر و شیر بز بخور تا نود سال عمر کنی، هر کاری خواستی بکن، اما به سیاست کاری نداشته باش، دیوث!
مرتضی بهرامیان