کتاب تیکه های آینه
معرفی کتاب تیکه های آینه
کتاب تیکه های آینه نوشته نصرت الله محمودزاده روایت بمباران شیمیایی گردان فجر، پگاه عملیات کربلای ۵ است.
درباره کتاب تیکه های آینه
ماجرای گردآوری و مکتوب شدن اتفاقات و حوادث کتاب تیکههای آینه، خود حکایتی مفصل دارد. اینکه چگونه همه عوامل مادی و معنوی دست به دست همدیگر داد تا این اثر در کمترین زمان ممکن و قابل باور به زیور طبع آراسته شود، اتفاق سادهای نیست که به توان به سهولت از آن گذشت. مشتاقیم تا شما هم با مطالعه این کتاب که به قلم نویسنده گرانقدر حوزه دفاع مقدس، نصرتالله محمودزاده(مؤلف کتابهای عقیق، مسیح کردستان، سفر سرخ، فریاد برآور شلمچه و...) است ، وجود یک جریان زنده و سیال روحی را که مانند یک راوی خوش صدا و بیطرف حکایت مظلومیتهای این شهدا را آهسته در گوش جان نجوا میکند، حس کنید.
این اثر روایتی جدید و بکر است از آنان که شکوفه سلولهای بدنشان با تولد تاولهای پوستی آزار دهندهای به ثمر نشست و قلب هیچ باغبانی را خشنود نساخت.
مأنوس شدن با تیکههای شکسته آینهٔ گردان فجر از لشکر ۷ ولیعصر(عج) و سعی در یکپارچه کردن قطعات آسمانی این معمای پر رمز و راز، لطفی بود که به امضای تک تک شهدایی چون شهید سعادت، شهید دانایی، شهیدان مواساتی و... روزیمان گردید.
آشنایی با مرور جریان کوچ۹۲ پرستوی مهاجر از دیار بهبهان به عنوان قطرهای از دریای حوادث و وقایع عملیات کربلای۵ نه تنها تداعی کننده خاطرات آن ایام برای بازماندگان جنگ است بلکه میتواند تلنگری باشد برای ذهن پرسشگر نسل جدید که در هر کوی و برزنی در این وادی به دنبال کشف حقیقتی ناب و جدیدند.
خواندن کتاب تیکه های آینه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب تیکه های آینه
پلهها را دو تا یکی بالا میروم. به یکی تنه میزنم. چپکی نگاهم میکند. میگذرم. انگار تو قیافهٔ هر کس یک دنیا حرف نوشتن. این بار شاخ به شاخ میشوم. «مگه کوری؟ کجایی؟» راست میگوید. حواسم به ناصری بود، با اینکه اصلاً نمیشناسمش. یک طبقهٔ دیگر که میروم، میپیچم تو راهرو. میرسم. نفس تازه میکنم و رودرروی تخت میایستم. خودش است. آن ناصری که به من گفته بودند، همین است؟ در این حالت که حرفی برای زدن ندارد. مات نگاهش میکنم. الان باید چهل سالش باشد. حواسم کجاست، درسته دیگه. اگر سال ۶۵ هیجده ساله بوده، الان باید چهل ساله باشد. همه بچههای گردان فجر تو همین سن و سال بودند. سراغ هر کدامشان را که میگیرم، همین حال و روز را دارند. تو چهرهاش میتوانم حدسهایی بزنم. انگار رنج این بیست و دو سال، آن حادثه تلخ را از یادش برده است. بیمارستان چه جای دلگیری است. کاش نمیآمدم.
چهطور متوجه نشده بودم؟! من آن روز صبح به فاصلهٔ یک کیلومتر در همان جاده بودم. انگار همهٔ ماجرا در آتش کربلای ۵ ذوب شده بود. چهطور میتوانستم تو دریای کربلای ۵ این قطره را پیدا کنم. حالا بعد این همه سال، خودشان به تنهایی یک دریا هستند. تو نگاه ناصری هم، این دریا را میبینم.
از شلوغی بیمارستان بدم میآید. کسی به فکر کسی نیست. عنایتالله ناصری را تنها تصور میکنم. از دور میبوسمش. اگر در انتظار مرگ باشد، چه؟ چرا پرت و پلا میگویم. خودش بیست و دو سال با مرگ جنگیده، حالا من آیه یأس میخوانم. نکند نگاه همه ما به شیمیاییها همین طوره؟ چقدر ما بدیم. بهتره آن نگاه بدخیمم را هم با خود ببرم. مگر همهٔ آنهایی که بعد از چند روز به آلمان اعزام شدند، یک سرنوشت دارند؟
حجم
۳۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۳۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه