دانلود و خرید کتاب فصل های یک زندگی ژیلا شجاعی (یلدا)
تصویر جلد کتاب فصل های یک زندگی

کتاب فصل های یک زندگی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فصل های یک زندگی

کتاب فصل های یک زندگی نوشته ژیلا شجاعی است. این کتاب داستان زندگی یک زن است که زندگی برایش اتفاقات متفاوتی را رقم زده است.

درباره کتاب فصل های یک زندگی

کتاب فصل های یک زندگی درمورد دختری است که هر فصل از زندگیش به او صبر و استقامت و خودداری و شجاعت می‌آموزد و سرنوشت، او را به زنی قوی تبدیل می‌کند که خود نیز متعجب می‌ماند که خداوند چطور او را تغییر داده است و چگونه مسیر زندگی‌اش تغییر کرده است.

این کتاب داستان دختری به نام ستاره است که همه زندگی‌اش را درگیر اشتباهات خودش است. او از روز اول مدرسه درس نخوانده و همواره مادر پدرش را آزار داده است، به زور در رشته کار و دانش قبول شده است و همواره درس نخواندن‌هایش را گردن دیگران می‌اندازد.

اما زندگی برای او همیشه همین‌طور نمی‌گردد. او قرار است مسیر زندگی‌اش تغییر کند.

خواندن کتاب فصل های یک زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب فصل های یک زندگی

 مادر بیچاره اون خیلی نگران بود و نمی‌دونست چكار كنه. ستاره روزبه‌روز بدتر میشد. كارش به جایی رسیده بود كه یه ته‌آرایشی هم می‌کرد. البته جرئت نمی‌کرد آرایش‌کرده مدرسه بره. یك روز وقتی داشت می‌رفت داخل مدرسه. انتظامات مدرسه بهش گفت: صبر كن ستاره موهبی! كجا میری، باید كیفا رو بگردیم! ستاره با تندی گفت: تو فقط جرئت داری به كیف من دست بزن.

انتظاماتیه كه دختر محجبه‌ای بود، چادر سیاهش رو محكم روی سرش نگه داشته بود، طوری که فقط دوتا چشماش و بالای بینیش دیده میشد. در حالی که خیلی مؤدب با ستاره حرف میزد گفت: ببخشید خانم اما ما از امروز موظفیم كه دانش‌آموزا رو كنترل كنیم! ستاره كیفش رو دودستی چسبید و بعد با لج گفت: می‌خوای ببینی چی تو كیفمه! زحمت نكش الان خودم نشونت می‌دم. بعد كیف آرایش كوچیك قرمزرنگی رو كه تو كیف مدرسه‌اش بود درآورد و زیپ اون رو با حرص باز كرد و همه رو خالی كرد روی زمین. انتظاماتیه که از تعجب چشمش گرد شده بود، رفت دفتر و با ناظم اومد. ناظم با دیدن ستاره، داد زد ان‌قدر وقیح هستی كه خودت این آشغالا رو گذاشتی در معرض نمایش! بذار الان یه كاری باهات می‌کنم كه درس عبرت واسه بقیه بشی.

ستاره وقتی صورت اخم‌آلود ناظم رو دید كمی عقب رفت و شروع كرد به گریه كردن. فكر نمی‌کرد كه انتظاماتیه بره و ناظم رو صدا كنه. خانم مؤمنی جزو شاگردزرنگای كلاس بود و بیشتر در المپیادهای علمی مقام آورده بود و جزو انتظامات دم درهم بود و چون می‌دونست كه ناظم هواش رو داره، از فرصت استفاده كرده بود و رفته بود ناظم رو صدا كرده بود كه ستاره رو سر جاش بشونه. چون متوجه شده بود که ستاره خیلی خیره‌سر و نمی‌تونه تنهایی حریف این دختر لجباز بشه. ستاره وقتی ناظم رو دید. شروع كرد به فیلم بازی كردن و گفت: خانم اجازه، به خدا دیشب مهمونی بودیم، اینا مال مامانمونه! تو كیفمون جا مونده. ناظم سرش داد زد. مهمونی با كیف مدرسه! بعدشم لوازم آرایش مادر تو، تو كیف تو چكار می‌کنه! آخه من باید با شما بچه‌های بی‌انضباط چه‌کار کنم؟ بعد دستش رو به كمرش زد و با اخم گفت: خودت بگو خانم موهبی! من باید با تو چه كنم، تو بچه‌ها رو هم خراب كردی! تمام معلما از دست تو شاكین. بعدش دستش رو برد نزدیك صورت ستاره و با حرص گفت: خودت بگو؟ خودت بگو چه كنم با تو؟ همه بچه‌ها ناراحتن. همه می‌خوان تو از این مدرسه بری. بعد صداش رو بلندتر کرد و با عصبانیت و خیلی کلافه گفت: برو! خواهشاً برو. من شاگرد بی‌انضباطی مثل تو رو نمی‌خوام. ستاره دوباره گریه كرد و چشمش و که از گریه به خارش افتاده بود با دستش مالید و گفت: به خدا خانم دفعه آخرمونه، به خدا خانم غلط كردیم، به خدا راست میگیم. ناظم در حالی که قدم‌هاش رو تند برمی‌داشت و به‌طرف دفتر مدرسه می‌رفت گفت: نه دیگه نمیشه. من همین الان پرونده تو رو می‌ذارم زیر بغلت بری خونه. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

حجم

۲۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان