دانلود و خرید کتاب بی پایان مجتبی خلیفه‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب بی پایان اثر مجتبی خلیفه‌زاده

کتاب بی پایان

انتشارات:انتشارات سروش
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بی پایان

کتاب الکترونیکی بی پایان نوشتهٔ مجتبی خلیفه‌زاده در انتشارات سروش به چاپ رسیده است. این کتاب، روایت سربازانی‌ است که خود از جنگ برگشتند، اما روان‌‌شان هیچ‌گاه بازنگشت. نبردی که با تیر و تفنگ باشد، در آخر روزی به پایان می رسد، اما نبردی که انسان با خودش دارد، بی‌پایان است. بی‌پایان یک کتاب ضدجنگ است و سعی دارد رنجی که بر سربازان تحمیل می‌شود را به تصویر بکشد.

درباره کتاب بی‌پایان

در این داستان از تاثیرات داعش، جنگ و تیر و تفنگ بر روان انسان ها حکایت می‌شود. این کتاب از سه فصل مرتبط تشکیل شده که تمام صحنه‌های دلخراش از وجود داعش را در ذهن خواننده تداعی می کند و از افرادی می‌گوید که حتی پس از رهایی از جنگ با داعش روحشان اسیر حوادث جنگ می‌ماند، افرادی که از هیچ کوششی برای نجات خود و خانواده‌شان دریغ نمی‌کنند.

کتاب بی پایان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که مایل هستند داستانی درباره داعش بخوانند، پیشنهاد می شود.

بخشی از کتاب بی پایان

من شمشیر و سپر رو خیلی بیشتر از تفنگ دوست دارم... هی نیکولای!... با توام! صدای تیراندازیهایی که از داخل شهر میشنید، نگرانش کرده بود.معلوم نبود چطور داعش وارد شهر شده بود. از همین الان احساس میکرد اشتباه کرده که به جنگ آمده است. یه عده عرب دارن یه عده عرب دیگه رو میکشن؛ اصلا به من چه؟! قیافه ایسکرا در ذهنش آمد. چند روز پیش بود که کنار رودخانه مسکوا با هم بستنی میخوردند.آن شب را بهخوبی به خاطر داشت؛ آخرین شبیکه کنار ایسکرا بود. چقدر دلش هوایش را کرده بود. میترسید نتواند دوباره ببیندش، صدای خندههایش را بشنود، دستش را لای موهایش فرو ببرد و.... صدای انفجاری قلب نیکولای را از جا کند. با وحشت از پشت کامیون به دوروبرش نگاه کرد. ابری از خاک وارد جاده شد. این روزها فقط بوی دود و خاک و خون بود که مشامش را پر میکرد. دلش بوی ایسکرا را میخواست، بویگلهایی که هر روز روی میزکارش میگذاشت، بوی بستنیای که آن شب خوردند.میخواست دوباره دستانش را بگیرد، کنار آب راه برود و به رقص نور چراغهایکرملین روی موجها نگاه کند.از رقص مرگ بیزار بود. چرا ایسکرا؟ چرا از من خواستی بیام اینجا؟ صدای ایسکرا هنوز درگوشش بود: «نیکولای من! قهرمان من! ایسکرا با چنان شوری از افتخار جنگیدن صحبت میکرد که جای مخالفت باقی نمیگذاشت. باید بهش میگفتم... باید همهچی رو میگفتم.

نظرات کاربران

M
۱۴۰۰/۰۹/۰۷

👌👌

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۴ صفحه

حجم

۲٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان