کتاب رستم و سهراب
معرفی کتاب رستم و سهراب
کتاب رستم و سهراب نوشته جمال میرصادقی است که نشر آواهیا منتشر کرده است. این کتاب مجموعه داستانی از جمال میرصادقی نویسنده مشهور ادبیات داستانی معاصر است.
درباره کتاب رستم و سهراب
در این کتاب نویسنده مجموعهای داستان کوتاه نوشته است که هرکدام روایت و خط داستانی متفاوتی دارند اما آنچه در تمام داستانها مشترک است زبان خوشساخت و آشنای نویسنده است. تفاوتی ندارد میرصادقی داستانی از شاهنامه را بازآفرینی میکند که در آن سهراب به دست پدر کشته نمیشود و یا سراغ نویسندهای میرود که در را بهروی خودش بسته است و با کسی سخن نمیگوید و با در داستان پهلوان سعی میکند از نماد پهلوانی غلامرضا تختی سخن بگوید. آنچه در تمام داستانها تکرار میشود زبان خوشساخت و آشنایی است که ذهن خواننده را مشوش نمیکند و او را با خود همراه میکند. در میان داستان گاهی مخاطب را به طبیعت میبرد و از جنگل سخن میگوید و گاهی او را در فضای دانشگاه همراهی میکند. هر داستان ویژگیهای منحصربهفرد و خاصی دارد که خواندنش را برای مخاطب لذتبخش میکند.
خواندن کتاب رستم و سهراب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی
درباره جمال میرصادقی
جمال میرصادقی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۲ در تهران متولد شد. میرصادقی علاوه بر تدریس و پژوهش به نوشتن داستان هم میپرداخت و آثارش به چندین زبان ترجمه شده است. از مجموعه داستانهای او میتوان به «چشمهای من خسته»، «شبهای تماشا و گل زرد»، «این شکستهها»، «درازنای شب»، «شب چراغ»، «دوالپا»، «هراس»... نام برد. کتابهای پژوهشی او در زمینهی داستان عبارتاند از «عناصر داستان»، «ادبیات داستانی»، «داستان و ادبیات»، «جهان داستان غرب»، «داستاننویسهای نامآور معاصر ایران»...
بخشی از کتاب رستم و سهراب
«ای بزرگوارشاه، بر او ببخشایید، او را تقصیر نیست، تا بدینجا بر ما نقل گفته، حالیا فرمان، فرمان پادشاه است.»
شاه روی به نقالباشی کرد و خشم خود فرو برد و گفت:
«چه شود اگر حکایت باژگونه کُنی و مرا بر شادی پدر شاد کنی و از غمِ کودک برهانی که بر دل من چنگ انداخته. چه شود اگر آن یلِ بیخِرد گردنآور سیستانی فرزند خویش به ناروا تباه نکند؟»
نقال به اندیشه شد. شاه را دُژَم۲ دید و بوسه بر خاک زد و گفت:
«فرمان، فرمان پادشاه است. نقل همانگونه گویم که خاطر شاه طالب آن است.»
پس مَنتَشای خود بر دست بگردانید و در حلقهٔ ملتزمان و غلامان دوری بزد و دست بر هم بکوفت و حکایت به نثر و به نظم چُنین روایت کرد:
... بشنو، چون نونهالِ تَناور، سهرابِ یل، به ایرانزمین شد، تهمینه را دل بشورید و بر اندیشه شد که اگر پسر به وسوسهٔ افراسیابِ جادو بر پدر پیروز شود، افراسیاب او را به یک دَم بر جای نگذارد و شبی بر خوابگاه او رَوَند و نوباوه را در بستر خواب هلاک کنند یا اگر پدر پسر را بنشناسد و او را زنده نگذارد، چه ستم بزرگی بر مادر رود. در حال بفرمود تا اسبی گامزن حاضر آوردند. ندیمکانی چند با خویش یار کرد و بیخبر از پدر، راه ایرانزمین در پیش گرفت.
نقال مَنتَشا بگردانید و دورِ دیگری بزد و از فرود افکندن رستم در آوردگاه بگفت:
کمربند رستم گرفت و کشید
به رستم درآویخت چون پیل مست
یکی نعره برزد پر از خشم و کین
زبس زور، گفتی زمین بردرید
برآوردش از جای و بنهاد پست
بزد رستم شیر را بر زمین
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه