کتاب قصه پر غصه ما
معرفی کتاب قصه پر غصه ما
کتاب قصه پر غصه ما نوشته محمرضا سرشار است. این مجموعه داستان برای کودکان سالهای آخر دبستان و دوره راهنمایی تحصیلی نوشته شده است.
درباره کتاب قصه پر غصه ما
این کتاب مجموعه داستانیهای «قصه پر غصه ما» شامل هفت داستان کوتاه است: «قصه پر غصه ما»، «نان خامهای»، «مش قاسم»، «پرواز»، «بچهها شما هم دعا کنید»، «آدم بزرگها هم بله...» و «شبی در کشتزار برنج» است. هر داستان روایتی جذاب است از دنیای که کودکان تجربه نکردهاند و با آن زندگی تازهای را تماشا میکنند.
داستان دایره لغات کودکان را افزایش میدهد، تخیلشان را تقویت میکند و به آنها کمک میکند بتوانند جهان را بهتر بشناسند، افکار و تجربههای متفاوت را بخوانند و برای زندگی آماده باشند.
خواندن کتاب قصه پر غصه ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار که با نام هنری رضا رهگذر فعالیت میکند در سال ۱۳۳۲ در کازرون به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۴ و پس از طی دوران سربازی، به صورت سرباز معلم، در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران قبول شد و به تهران آمد.
نخستین آثار او در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، منتشر شد و اولین کتابش را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرده است. پس از انقلاب هم آثار مختلفی از او در قالبهای نقد، پژوهش ادبی، داستان تالیف و ترجمه به چاپ رسیده است. او موفق شد تا برای آثار و نوشتههایش ۲۶ جایزه را در سطح کشوری از آن خود کند.
محمدرضا سرشار در کارنامه هنری خود فعالیتهایی مانند سردبیری مجله رشد دانش آموز، عضویت هیأت داوران ششمین جشنواره تأتر فجر، مدرس ادبیات کودکان در دانشسرای تربیت معلم، استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، عضویت شورای داوران انتخاب کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، عضویت شورای نظارت بر کتاب های کودکان و نوجوانان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قصه گوی ظهر جمعه، دبیر چهارمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری، سردبیر گاهنامه قلمرو تا شماره ۶، سردبیر نشریه تخصصی دو فصلنامه گویش ، سردبیر مجله سوره نوجوانان ، عضو شورای سردبیری مجله ادبیات داستانی، مسؤول شورای نقد وبررسی واحد رمان بنیاد جانبازان را دارد.
بخشی از کتاب قصه پر غصه ما
تصمیم گرفتم بروم و بنشینم. کفشم را در آوردم و دستم گرفتم و رفتم تو. زینبیه خیلی شلوغ بود. به زحمت جایی، کنار یکی از ستونها پیدا کردم و نشستم.
مردی که شربت میداد، سینی شربت را آورد و جلوَم گرفت. یک لیوان شربت برداشتم و کنار دستم گذاشتم. در همین وقت، سخنران شروع به خواندن روضه کرد. روضۀ امام زینالعابدین را میخواند. از اسیر شدن حضرت به دست سپاهیان یزید و سختیهایی که امام با آن بدن بیمار تحمل کرده بود، میگفت. بیاختیار به یاد جواد افتادم و دردهایی که میکشید. به نظرم آمد که وضع جواد هم مثل وضع امام زینالعابدین است. جواد هم بیمار بود، اما کسی نبود که او را خوب کند. جواد هم مثل امام، مدتها بود درد میکشید، اما نمیتوانست حتی صدایش را بلند کند. جواد هم جز خدا کسی را نداشت که به دادَش برسد.
برای اولین بار، خیلی خوب حس کردم که امام چه میکشیده است. حس کردم حضرت زینب- عمۀ امام- چه میکشیده است. اصلاً احساس کردم، با امام خیلی نزدیکم. احساس کردم، مثل هم هستیم. احساس کردم امام را به اندازۀ جواد دوست میدارم. احساس کردم، حضرت زینب هم مثل مادر، زجر میکشیده است. او میدید پسر برادرش بیمار است، اما نمیتوانست برایش کاری بکند. مادر من هم برای پسرش ـ جواد ـ، نمیتوانست کاری بکند. فکر کردم لابد امام هم سعی میکرده صدای نالهاش بلند نشود، تا کسی را ناراحت نکند...
حجم
۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی خیلی خوبی لطفاً برای یک برام که شده این کتاب را بخوانید داستان خیلی جالبی داره
تعدادی از آثار آقای سرشار رو خوندم، یه حال و هوای گیرا و با حالی داره... برای نوجوان بود اما خوندم و لذت بردم. داستان ها حول تظاهرات قبل انقلاب و فصای شهر در دوران جنگ میچرخد.