دانلود و خرید کتاب فصل چیدن میوه های رسیده سیدسعید آریانژاد
تصویر جلد کتاب فصل چیدن میوه های رسیده

کتاب فصل چیدن میوه های رسیده

معرفی کتاب فصل چیدن میوه های رسیده

کتاب فصل چیدن میوه های رسیده نوشته سیدسعید آریانژاد است. این کتاب براساس زندگی و خاطرات شهدای دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) است.

درباره فصل چیدن میوه های رسیده

دبیرخانهٔ دفتر ادبیات و هنر مقاومت ادارهٔ فرهنگی دانشگاه امام صادق (ع)، خردادماه سال ۱۳۸۹، با لطف و عنایت خدای متعال و حمایت‌های مادی و معنوی مسئولان دانشگاه، راه‌اندازی شد تا یاد و خاطرهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را زنده نگه دارد و حماسه‌های ماندگار پایداری و مقاومت را بین دانشجویان و در فضای دانشگاه ترویج دهد.

این دبیرخانه، در اولین فعالیت، اقدام به سیاست‌گذاری و اجرای طرح «تولید کتاب شهدای دانشگاه امام صادق (ع)» کرد. این کتاب به زندگی برخی از شهدای دانشجو می‌پردازد و این کتاب در دی‌ماه سال ۱۳۹۲ در مراسم سی و دومین سالگرد تأسیس دانشگاه امام صادق (ع) به دست مبارک حضرت آیت‌الله مهدوی کنی (قدس سره) رونمایی شد.

خواندن کتاب فصل چیدن میوه های رسیده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به زندگی شهدا پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب فصل چیدن میوه های رسیده

ـ داداش مرتضی، الان که خوب نگات می‌کنم می‌بینم خدایی‌ش دماغت خیلی گنده‌ست!

باز همان مزخرف را گفته بود. به سمتش خیز برداشتم. جاخالی داد و صدای خنده‌اش بلند شد. آن بار هم مثل دفعه‌های قبل فرار کرد و من ماندم و دماغم! من ماندم و اندوه؛ درست مثل حالا.

می‌خواهم جوان را صدا کنم که راننده دنده را جا می‌زند و راه می‌افتد. چراغانی‌های شهر بیشتر از هر سال شده است. چراغ‌های رنگارنگ جلوی چشم‌هایم تار می‌شوند. اشک‌هایم را پاک می‌کنم.

ماشین عروسی به‌سرعت از کنارمان می‌گذرد. سیل ماشین‌های پشت سرش از ما سبقت می‌گیرند. از بوق کرکننده‌شان دست به گوش‌هایم می‌گیرم و می‌گویم: «امشب همه‌ش عروسیه. ولی ما رفتیم جنازهٔ داداشمون رو تحویل گرفتیم!»

کسی جواب نمی‌دهد. دارم آب می‌شوم. شب نیمهٔ شعبان است و نمی‌دانم این درد را باید چگونه تاب بیاورم. سرم را به صندلی تکیه می‌دهم و چشم‌هایم را می‌بندم. نمی‌خوابم. بیدارم؛ مثل آن شب که منتظر بودم ببینم مصطفی چه کار می‌کند. مادر می‌خواست بخوابد و من خودم را به خواب زده بودم. مصطفی بلند شد و چراغ را خاموش کرد. مادر در اتاق کناری می‌خوابید و اگر چراغ اتاق روشن می‌ماند، خوابش نمی‌برد. بالِش زیر سرم را جابه‌جا کردم و به سقف اتاق خیره شدم. ظلمات محض بود و صدایی به گوش نمی‌رسید.

فکرم پیش مصطفی بود. از خمین کوبیده و آمده بود به دِه برای کمک به بابا. روی زمین کار کرد و بعد نمازی خواند و شامی خورد و حالا دراز کشیده بود تا بخوابد. فردا امتحان داشت. با خودم گفتم: «مصطفی هم زرنگه هم از اونایی نیست که توی کلاس حواسش پرت بشه.» ناگهان، فکرهای ناجور به ذهنم هجوم آورد. کسی توی کاسهٔ سرم خندید و گفت: «مصطفی زرنگه؟ خب باشه. چه ربطی داره؟ درساش بیشتر از اونکه تحلیلی و فهمیدنی باشن حفظ کردنی‌ان. باید تکرار بشن؛ تکرار. از اون همه مطلبی که سر کلاس گفته‌ان نصفش رو فراموش کرده. نکرده؟»

ناگهان، احساس کردم روشنایی اندکی پشت پلک‌هایم نشست. چشم باز کردم. سایهٔ گنده و چاقی روی سقف تکان می‌خورد. به سمت نور که چرخیدم، دیدم مصطفی رو به دیوار و پشت به من نشسته است. گردن کشیدم و نگاه کردم. چشمم به فانوس کهنهٔ خانه‌مان افتاد. دوباره دراز کشیدم و چشم‌هایم را بستم. صدای ورق زدن کتاب می‌آمد. خوشحال شدم و زود خوابم برد.


نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
۴۹,۰۰۰
۵۰%
تومان