کتاب هم پنهانی، هم بلند
معرفی کتاب هم پنهانی، هم بلند
کتاب هم پنهانی، هم بلند مجموعه اشعار سپید و زیبا، سروده راحیل هدایتی است که در نشر حکمت کلمه به چاپ رسیده است. این کتاب دربردارنده اشعاری زیبا است که از احساسات و عواطف شاعر سخن گفتهاند.
شعر یکی از زیباترین جلوههای بیان احساسات انسانی است. شاعران از طریق شعر، به بیان رقیقترین احساساتشان میریزند و آن در در قالب کلمات شکل میدهند. اشعاری که در کتاب هم پنهانی هم بلند میخوانید، از این دستهاند. راحیل هدایتی زیباترین و لطیفترین عواطف انسانی را به دلنشین ترین حالت ممکن بیان کرده است و از عشق و دوستداشتن، دلتنگی، تنهایی و احساسات مختلفی سخن گفته است که هر آدمی در زندگی خود تجربه میکند.
خواندن کتاب هم پنهانی، هم بلند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران و دوستداران اشعار شاعران معاصر هستید، خواندن کتاب هم پنهانی، هم بلند را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هم پنهانی، هم بلند
هم پنهانی، هم بلند
در لحظهای شیشهای
پلکهامان بههم دوخته شدند
تا فقط
آنها به ما زل بزنند
و کاسههای خالی
در دستهامان بماند
لحظهای به وسعت شهر
شهر، به وسعت دیوارهای یکسان و شیشهای
کوچهها،
هم آمدن، هم خاموشی
درختها
هم پنهانی، هم بلند
پنجرهها
روی بوسههامان قفل شدند
سقفها
بیصدا ریختند
روزهای دورافتاده،
به بلندی، خاک را فریاد میزدند
***
مثل حرفهای تو
مثل حرفهای پرنده،
که فرض محال است.
مثل تودهٔ نقرهٔ ماه،
که فرض محال است.
مثل همان کس، که فریاد میزند
دیگر بس است
این پوستهای زخمخورده بر تن،
که فرض محال است.
مثل لحظهای،
که چشمها رو به خاموشیست
باز هم
تعجب خواهی کرد،
این خراشهای کوچک بر روی سنگ
نام تو هستند
یا نام دریایی،
که در آن غرق شده بودی
یا شهری،
که در آن پی باد میگشتی؟
***
تو چه احساس میکنی در آب؟
غرق شدهام؟
که از اینجا
صدای حبابها را میشنوم،
از دهان ماهیها
و صدای رشد خزههایی
که در ترکهای سقف پیش میروند.
و صدای مرجانها را
در شنهای نرم
و نهنگهای کمجان
که در حیاط به گل نشستهاند
یا صدای مردان کوچه که عرقریزان
تورهای خالی را به سمت خانه میکشند
و فانوس دریایی با نوری بلند،
که خراش میدهد صخرههای سنگی را برصورتهایشان
و صدای او از صیادان مروارید را در غروب
که صدفهایی با دهان بسته بههم پیشکش میکنند
غرق شدهام؟
یا کسی خاکستر مردگیام را به دریا ریخته است؟
که صدای تلاطم دریا را میشنوم
و تکانهای شدید قایقهای نجات را
که با شتاب به سمت من میآیند
***
حلقههای ملال
اتفاق ملال است
که گیسوان زنی را میبافد در صبح
و گوشوارههای پروانهای شکل به گوشهایش آویزان میکند.
و پیراهنش را آغشته میکند به عطر گلی زرد،
که نامش را کسی نمیداند.
اتفاق، کابوسیست شبانه و نرم
که از میان حلقههای زمان عبور میکند
و به آرامی نقب میزند تا قعر ملافههای سفید و
بر سطوح خوابرفته در زیر غبار.
وقتی که ملال،
گلی زرد را
در میان گیسوان زنی فرو میکند.
***
نوار سیاه
آتش همه جا را سوزانده است
چشمهای مرا سوزانده است
شهر را
و تمام دیوارها و پنجرهها و قابها.
نواری سیاه،
بر پیشانی اتاق چسباندهاند
شهر سربی رنگ است
خاکستری نرم کوچه را پوشانده است
و ابرها
که اسبهای سربی،
در آنها میتازند
اسبهای وحشی سربی رنگ در چشمهایم میتازند،
که آسمان در آنجا مرده است.
این خانه سربی رنگ است
و غروب هم
و لانهٔ کلاغها
که تو به درشتی میبینی
از آن بالا میبینی
دنیای ما
چه پرت و دور افتاده و سرد
کوچههایی
که ارواح سربی رنگ در آنجا شناورند
و نواری سیاه،
بر پیشانی ماه چسباندهاند
حجم
۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه