کتاب سویل
معرفی کتاب سویل
کتاب الکترونیکی سویل نوشتهٔ مرضیه یوسفی در انتشارات اهورا قلم به چاپ رسیده است. رمان سویل داستان زندگی دختری است که در جوانی واقعیتهایی از زندگیاش را میفهمد و تلاش میکند تا معماها را حل کند و نقاط تاریک زندگیاش را روشن کند.
درباره کتاب سویل
این داستان روایت زندگی دختری به نام سویل است که پسرعمهاش شاهین قصد دارد با او ازدواج کند. اما سویل به دلیل اختلاف سنی زیادی که با شاهین دارد با او ازدواج نمیکند. پس از مدتی سویل، دلباخته پسری به نام «امید» میشود. آنها قرار است با هم ازدواج کنند که «ژاله»، دخترعموی امید که دلباخته اوست به سراغ سویل میرود تا مانع ازدواج آنها شود. ژاله، دچار اختلال روانی است و سویل وقتی متوجه این ماجرا میشود سعی میکند از او کناره بگیرد، اما این پایان ماجرا نیست؛ چراکه پس از ازدواج سویل و امید، همچنان سایه ژاله بر زندگی آن دو سنگینی میکند
کتاب سویل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سویل
سایان بور و خوشگل بود. چشمهای سبز و مژههای بلندش همه را به خودش جذب میکرد. موهای بور و فرفریش به شکلی بود که هر کس بهش میرسید امکان نداشت دست به موهایش نکشد.
- سویل چقدر شبیه خودته
- بله هستی خانم، مثل اینکه داداشمه ها!
راست میگفت، من و سایان رنگ چشمها و موهای بورمان شبیه مادرم بودند. البته من موهایم صاف بود درست مثل مادرم و موهای سایان مثل پدرم فر بودند. چشمهای پدرم هم عسلی بود. همهٔ بچههای کلاسمان دور من و سایان جمع شده بودند. اتوبوس که آمد، خانم مدیر اسمها را یکییکی میخواند و سوار اتوبوس میشدیم. وقتی به اسم من رسید، گفت: سویل کیهانی همراه برادرش سایان کیهانی.
بچهها زدن زیر خنده، خودم هم خندهام گرفت. سوار ماشین شدیم و با یک صلوات حرکت کردیم، تا خود محل تفریحگاه شعر خواندیم و دست زدیم، شادی که خیلی شیطون بود، بلند شد وسط اتوبوس رقصید که خانم مدیر بهش چشم غرّه رفت. در مسیر حواسم به خانم مدیر بود، خیلی به سایان توجه میکرد، همهاش چشمش بهش بود و لبخند میزد.
سایان خیلی بامزه حرف میزد، دوستانم خوششان میآمد و میگفتند: "دوباره بگو حرف بزند،" سایان هم خجالت میکشید و ساکت میماند. اولش خیلی خجالتی بود امّا کمکم رو باز کرد و باهاشون بازی میکرد. همهٔ سرگرمی بچهها سایان شده بود.
این بار خانم مدیر را دیدم که با حسرت به سایان نگاه میکرد، هر دفعه یکی از بچهها میآمد و میگفت که اجازه بدهم سایان را با خودشان ببرند ولی تنها نمیگذاشتم جایی برود، خودم هم میرفتم. سایان خیلی خوشحال بود. فکر نمیکنم در این چند سال اینقدر بازی کرده باشد. هر قدر بازی میکرد باز هم خسته نمیشد، من به جای سایان خسته شده بودم. نزدیک ظهر بود، بچهها داشتند سفره پهن میکردند. دستِ سایان را گرفتم و نشستیم محل استقرارمان که ساناز آمد و دست سایان را گرفت.
حجم
۱۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
مزخرف مزخرف