دانلود و خرید کتاب دوقلوهای ناتنی نگار مجیری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دوقلوهای ناتنی

کتاب دوقلوهای ناتنی

نویسنده:نگار مجیری
انتشارات:نشر گنجور
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوقلوهای ناتنی

کتاب دوقلوهای ناتنی داستانی از نگار مجیری است که در نشر گنجور چاپ شده است. این داستان درباره خواهرانی است که دوقلو، اما ناتنی هستند!

همه ما تا به حال شنیده‌ایم که بگویند، فلانی با خواهرش یا برادرش ناتنی است. یعنی از پدر یا مادری متفاوت زاده‌ شده‌اند یا به فرزندی پذیرفته شده‌اند یا ... همه ما، دوقلو هم دیده‌ایم: کسانی که در یک روز از یک مادر متولد شده‌اند و بعضاً در شکل و قیافه و اخلاق و رفتار به هم شباهت‌هایی دارند. ولی آیا دوقلوهای ناتنی هم داریم؟ در دنیای داستان‌ها همه چیز ممکن است. اگر دوست دارید آن‌ها را بشناسید و با غم و شادی‌شان همراه شوید، این کتاب را بخوانید. 

کتاب دوقلوهای ناتنی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوقلوهای ناتنی را به تمام دوست‌داران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دوقلوهای ناتنی

دریا _یکی از اعضای گروه ابن سینا_ با دست به پیشانی اش کوبید. ندا خودش را جمع و جور کرد و به سخنرانی ادامه داد. دریا دهانش را به گوش ترنم چسباند و گفت: «آخه کی گفته این می‌تونه سرگروه باشه. صد بار بهش گفتم که نمی‌خواد از زبان بدن استفاده کنی. گوشش بده کار نیست. ضایع خانم!!»

ترنم نگاهی به دریا انداخت و با اشاره از او خواست که سکوت کند. دریا سرش را برگرداند و پشت چشم نازک کرد. زیر لب گفت: «ما رو باش با کی حرف می‌زنیم!»

دریا دوست صمیمی‌ندا بود. آن دو، شلوغ ترین، پر سر و صدا ترین و به قول معروف شیطان ترین دخترهای گروه بودند. برعکس بقیه اعضای گروه. به خصوص ترنم و ترانه که به شدت قانونمند و تابع کلاس بودند. سارا، عضو معمولی و نرمال گروه به حساب می‌آمد، یعنی نه در حد ندا و دریا شلوغ و نه در حد ترانه و ترنم قانون مدار.

بچه‌ها یکی یکی و به نوبت درس را ارائه دادند. بجز قسمت اول همه چیز خوب پیش رفت و بچه‌های کلاس به آن علاقه نشان دادند. بعد از تشویق طولانی، بچه‌ها هر کدام سرجای خودشان نشستند. چیزی به زنگ نمانده بود و لزومی‌نداشت بچه‌ها گروهی بنشینند.

زنگ تفریح خورد. دریا گوشه ای از کلاس داشت به ندا گوشزد می‌کرد که دست از خواندن کتاب‌های زبان بدن بردارد. سارا هم به آبخوری رفت که برای دوستش آب بیاورد. ترانه هم با دوستش مونا به حیاط رفتند. ترنم، گوشه ای نشسته بود و تنها بچه‌ها را نگاه می‌کرد. او، هیچ دوستی نداشت که با او دعوا کند یا برایش آب بیاورد یا با هم به حیاط مدرسه بروند تا با هم گپ بزنند. ترجیه می‌داد گوشه کناری، کتابی باز کند یا درخیالاتش غرق شود تا زنگ بخورد.

از آنجایی که آنروز کتاب نداشت، دوستانش را نگاه می‌کرد و با خودش خیال‌پردازی می‌کرد: «اگه امروز دریا با ندا قهر کنه، ندا چی کار می‌کنه؟ هیچ کاری؟ گریه؟ شایدم بره به پای دریا بیوفته تا باهاش آشتی کنه!!» خودش هم از فکری که کرده بود تعجب کرد: «این دیگه چه فکریه؟! معلومه که اون دوتا همیشه با هم دوستن. ولی اگه الان یهو دریا بیوفته تو بغل ندا غش کنه چی؟ اون موقع ندا چی کار می‌کنه؟ اصلا اگه بمیره چی میشه!!» ترنم به خودش سیلی زد: «وا! من امروز چم شده؟! چه فکررای عجیب غریبی به سرم می‌زنه. اصلا...»

صدای فاطیما ترنم را به خود آورد: «خودزنی می‌کنی؟» ترنم خندید. فاطیما گفت: «تنهایی؟» ترنم به سرش را به علامت مثبت تکان داد: «همیشه.» فاطیما روی شانه ترنم زد و گفت: «منم امروز تنهام. زری امروز نیمده.» ترنم به او نگاه کرد: «زهرا؟ چرا؟» فاطیما کنار ترنم نشست: «چه می‌دونم بابا. فکر کنم دوباره پشه ای چیزی لگدش زده!!» هر دوخندیدند. ترنم گفت: «نگو. گناه داره. خب بدنش ضعیفه زود بیمار میشه.» فاطیما با حالت خاصی به ترنم نگاه کرد: «بیمار؟ چه رسمی!! بابا بگو مریض دیگه.» ترنم گفت: «آخه استادمون تو کلاس دفاع شخصی، همیشه میگه بیمار.»

فاطیما خواست چیزی بگوید که زنگ کلاس خورد. ترنم از جایش بلند شد و به سمت نیمکت به راه افتاد. گفت: «نمی‌دونم چرا این روزای آخر نمی‌گذره. این مدرسه اینقدر طولانی، و تابستون اینقدر کم! می‌خوام توتابستون بیشتر برای کلاس دفاع شخصی وقت بزارم.» فاطیما به نشانه تایید سر تکان داد و به سمت نیمکت خودش به راه افتاد.

کاربر
۱۴۰۱/۰۱/۰۴

عالی بودددد بهترین کتاب دنیااا پیشنهاد میکنم حتما بخونین عالیه لذت می‌برین خیلیییییییی عالیییی ممنون از نویسنده ی خلاق واقعا عالی بود ب شما افتخار میکنم که توی این سن همچین کتابی نوشتین👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻❤️❤️❤️❤️ ❤️♥️🧡💛💚💙💜🤎🖤🤍💕

Niyayesh
۱۴۰۰/۰۴/۲۵

عالیه! همش دوست داشتم بدونم بعدش چی میشه. فقط آخرش:((

sinahp
۱۴۰۱/۰۸/۱۱

خوب بود ((هیدروژن پراکسید))

setayeshmadah
۱۴۰۱/۰۴/۲۰

زیبا بود روان بود داستان جدید و متنوعی داشت پایانش دردناک بود ولی بازم اینکه غیر قابل پیش بینی بود عالی بود مختصر و مفید بود

محبوب قلبها
۱۴۰۲/۰۳/۳۱

نویسنده عزیز🩷 کتابتون روخیییییلی دوست داشتم🍒خییییلی فانتزی جالب وقشنگی بود،اسم فوق العاده خاص و زیبایی داشت وهمچنین ایده ای ک ازاسم برای داستان نویسی گرفته شده بودقابل تحسین بود👌جو قصه تون باعث میشد بدنبال داستان کشیده بشیم تاببینیم بعدش چ میشه👏👏آخرش

- بیشتر
⁦⁦𝑀𝒶𝒽𝓎𝒶-𝒹
۱۴۰۳/۰۳/۱۸

کتاب خیلی قشنگیه

_چقد همیشه فکرر می‌کردم که شهرت خوبه، ولی حالا واقعا کی می‌دونه که ما کجاییم؟ کی اهمیت می‌ده؟
Niyayesh
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. دوتا دختر بودن که خیلی شبیه هم بودند...
milad
_چقد همیشه فکرر می‌کردم که شهرت خوبه، ولی حالا واقعا کی می‌دونه که ما کجاییم؟ کی اهمیت می‌ده؟
Niyayesh
_تو خیلی انرژی منفی ای! یه ذره اگه فکرر می‌کردی جا این حرفا، تا الان صد بار اجرا رو نوشته بودیم و تمرین کرده بودیم.
setayeshmadah

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان