کتاب فروغ وصال
معرفی کتاب فروغ وصال
کتاب فروغ وصال داستانی از فروغ انصاری است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
این داستان ماجرایی از زندگی دختری به نام فروغ است. دختری که در خانهای با حیاطی زیبا و ایوانی دلگشا، همراه با خواهرش مرجان، برادرش علی و پدر و مادرش زندگی میکند. زندگی آنها خوب است و خوشیهایشان سرجایش است. تا اینکه جنگ آغاز میشود و خانه آنها با صدای انفجاری مهیب درهم میریزد... این ماجرا، آغازی است بر تمام رخدادهایی که در زندگی فروغ پس از آن رخ میدهند.
کتاب فروغ وصال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب فروغ وصال را به تمام دوستداران داستانهای ایرانی و رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فروغ وصال
اوایل سال تحصیلی چند نفر از همکلاسی هایمان به ما می گفتند: شما اومدید تو شهرک ما، تو مدرسه ما جای ما را تنگ کردید، برگردید مدرسه های خودتون؛ ما شما را دوست نداریم دزفولی های آب باقالی خور...
هر روز با چشمان گریان به خانه برمی گشتم، ولی در خانه که می رسیدم زود اشک هایم را پاک می کردم تا مامان نفهمه؛ ولی فهمید.
به من گفت: دخترم تو خوب باش، به همه خوبی کن. جواب خوبی رو که با بدی نمیدن. سعی کن در درس هایت از همه بهتر باشی، خوب نمره بگیری تا مایه افتخار شهرمون بشی. با مهربانی نسبت به همه خدا هم تو رو دوست داره، چه برسه به بنده های خدا.
از آن روز به بعد سعی می کردم خودم را شبیه حرف های مامان کنم، مثلاً خوراکی هایم را با همان همکلاسیهام که مرا مسخره می کردند تقسیم کردم. در درس هایشان به آن ها کمک می کردم، به قرآن خواندن آن ها را تشویق می کردم به جای مامان باباهایشان از آن ها املا می گرفتم؛ چون اکثر خانواده ها سواد خواندن و نوشتن نداشتند. کم کم دخترها با من دوست شدند، نه تنها با من بلکه با همه دوستان مثل من دوست شدند. همه با هم متحد و یکپارچه شدیم. اگر یک روز کسی از بچه ها به مدرسه نمی آمد، سراغ آن بچه را از بقیه می گرفتم و خدایی نکرده اگر مریض بود، همه با هم به عیادتش می رفتیم؛ خوشحال می شد.
آقا که برای تدریس در دزفول هر روز ۳۰ یا ۴۰ کیلومتر می رفت و می آمد؛ صبح زود از شهرک می رفت و عصر برمی گشت. بعد از یک استراحت کوتاه و یک چای عصرانه، یادش می آمد که من هم مدرسه می روم. می گفت: فروغ برو دفترت رو بیار یه دیکته ازت بگیرم. منم با خوشحالی انجام می دادم. هر چه لغت سخت بود در املای من پیدا می شد. آن قدر به من املا می گفت تا یک غلطی پیدا کند که خدا نکند پیدا شود وگرنه یک فصل مهربانی مهمانش می شدم؛ با زور مامان از زیر دست مهربانش نجات پیدا می کردم.
ناگفته نماند آقا قبل از رفتن من به کلاس اول تمام حروف الفبای عربی و فارسی را به من یاد داده بود، خیلی زود روان خوانی قران را با من کار کرده بود. کلاس دوم ابتدایی کتاب نصاب را به من آموزش داد.
به بحر تقارب تقرب نمای
بدین وزن میزان طبع آزمای
فعولن فعولن فعولن فعل
چه گفتی بگو ای مَه دلربا
اله هست الله و رحمان خدای
دلیل است و هادی بگو رهنمایی
به قرآن ثنا گفت وی را خدا
محمد ستوده امین استوار
به خاطر همین انتظارات آقا از من خیلی بیشتر از دختر کلاس اولی یا دومی بود.
حجم
۸۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
حجم
۸۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۵ صفحه
نظرات کاربران
کتابی است با زبانی دخترانه که میکوشد دغدغه یک دختر دزفولی یا بهتر بگویم دختری ایرانی و مقاوم را برای ما ترسیم کند ، زیبایی کتاب و توصیفات آن در پس آشنایی سطر سطر نه، واژه واژه فروغ با موشک
کتابه خیلی قشنگیه واقعا تحت تاثیرقرار گرفتم