زویا پیرزاد
در قرنهای گذشته حضور زنان در عرصهی ادبیات فارسی، همچون دیگر عرصهها، با محدودیتهایی مواجه بوده است، اما پیشامدهای دوران معاصر این فرصت را فراهم آورده تا نویسندگان زن بتوانند از ظرفیتهای ادبیات و بهویژه رمان برای بازتاب درونیات، علایق، دغدغهها و حتی جایگاه خود در جامعه استفاده نمایند. در میان نویسندگان زن معاصر ایرانی، زویا پیرزاد از معدود افرادی است که ظرفیتهای مذکور را به بهترین نحو به کار گرفته و توانسته جایگاه خود را -بهرغم حضور کوتاه و آثار کمتعداد- به عنوان یک نویسندهی موفق تثبیت نماید.
پیرزاد در آثار خود، علاوهبر پرداختن به دغدغههای زنانه، کوشیده است تا دیدگاهی را که نسبت به زنان ایرانی وجود دارد، تصحیح و نقش زنان در جامعهی ایرانی را به شکل درستی برای مخاطبان غیرایرانی ترسیم نماید. با اینکه برخی منتقدان، آثار پیرزاد را عامهپسند خوانده و آنها را فاقد عناصر غنی داستانی میدانند، اما استقبال چشمگیر مخاطبان و کسب جوایز متعدد، نشان از ارزش و اعتبار نوشتههای او نزد اقشار مختلف دارد. در ادامهی این مطلب، به مرور زندگینامهی این نویسنده و بررسی آثار او میپردازیم.
بیوگرافی زویا پیرزاد
زویا پیرزاد، نویسنده و داستاننویس معاصر ایرانی، در سال ۱۳۳۱ از مادری ارمنی و پدری روستبار در شهر آبادان به دنیا آمد و دوران تحصیل را نیز در همان شهر گذراند. وی بعدها در پی مهاجرت به تهران، در این شهر ازدواج کرد و از این ازدواج صاحب دو فرزند به نامهای ساشا و شروین شد. پیرزاد فعالیتهای ادبی خود را با ترجمه آغاز نمود که از جملهی آثار او در این دوره میتوان به ترجمهی کتابهای «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوییس کارول و «آوای جهیدن غوک» (مجموعهای از هایکوهای شاعران آسیایی) اشاره کرد.
زویا پیرزاد در دههی هفتاد تصمیم گرفت دنیا را از زاویهی دید خود ترسیم کند و از اینرو، با نگارش داستان کوتاه بهطور رسمی به دنیای نویسندگی وارد شد. نخستین مجموعه داستان کوتاه وی که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد، «مثل همهی عصرها» نام داشت. پیرزاد در این مجموعه، ایدهها و مضامین بسیار سادهای را دستمایهی نوشتن قرار داد که در هریک با نگاهی تأملبرنگیز به زنان و روزمرگیهای زندگی آنان پرداخته میشد. داستانهای این کتاب با اینکه مستقل از یکدیگر شکل گرفتهاند، اما رویهمرفته مجموعهی معناداری را شکل دادهاند؛ و تا به امروز به زبانهای فرانسوی، گرجی و ارمنی ترجمه شدهاند.
طعم گس خرمالو دومین مجموعهای بود که پیرزاد در سال ۱۳۷۶ منتشر ساخت و شامل پنج داستان کوتاه بود. این کتاب جایزهی «بیست سال ادبیات داستانی» و همچنین «کوريه انترناسيونال» (هفتهنامهی شناختهشدهی فرانسوی) را برای نویسنده به ارمغان آورد و همانند کتاب اول او به چند زبان از جمله فرانسوی، ژاپنی، گرجی و لهستانی ترجمه شد.
پیرزاد سومین مجموعهی داستان کوتاه خود را در سال ۱۳۷۷ به چاپ رساند. یک روز مانده به عید پاک را میتوان سرآغازی بر ورود نویسنده به عرصهی نگارش داستانهای بلند (رمان) دانست. این کتاب از سه داستان مجزا با نامهای «هستههای آلبالو»، «گوشماهیها» و «بنفشههای سفید» تشکیل شده است که هرکدام روایتگر یک مقطع زمانی از زندگی مردی ارمنی به نام ادموند و مصائب زندگی او هستند. «یک روز مانده به عید پاک» نیز به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، گرجی و ارمنی ترجمه شده است. این سه اثر بعدها در یک مجموعه با عنوان «سه کتاب» از سوی نشر مرکز (ناشر همیشگی آثار پیرزاد) منتشر و به بازار کتاب عرضه شدند.
اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام چراغ ها را من خاموش می کنم در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثری ساده و روان نوشته شده است، در دههی چهل شمسی و در شهر آبادان میگذرد و شخصیتهای داستان از خانوادههای کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محلهی بوارده، جدا از بومیان آبادان، زندگی میکنند. داستان با نگاهی زنانه و از زبان زنی خانهدار به نام کلاریس بیان میشود و نویسنده در خلال داستان، روزمرگیها و احساسات او را در تقابل با دیگر شخصیتهای داستان توصیف میکند. این رمان بعد از انتشار، علاوهبر اقبال عمومی، با اقبال منتقدان نیز مواجه شد و توانست تمامی جوایز نخست سال از جمله «پکا»، «بنیاد گلشیری»، «یلدا»، «منتقدان ونویسندگان مطبوعات» و حتی «جایزهی کتاب سال رمان و داستان» را از آن خود کند.
«چراغها را من خاموش میکنم» توسط «فرانکلین لوئیس» با نام «چیزهایی هست که نگفتیم» به زبان انگلیسی ترجمه شد و آمار فروش قابلقبولی از خود بر جای گذاشت و به یکی از پرفروشترینهای انتشارات «وان ورلد» بدل گشت. این کتاب همچنین به زبانهای یونانی، نروژی، آلمانی، فرانسوی، چینی و ترکی نیز ترجمه شده است.
رمان بعدی پیرزاد با نام عادت میکنیم روایتگر زندگی مادری مطلقه به نام آرزو صارمی است که دلش میخواهد بعضی وقتها خودش را دوست بدارد و کاری را که مطابق میل خودش است، انجام دهد. این کتاب نیز با استقبال مناسبی از سوی مخاطبان ادبیات مواجه و به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی و گرجی ترجمه شد، اما نتوانست توفیق اثر پیشین نویسنده را کسب کند. زویا پیرزاد دربارهی باورپذیری این کتاب چنین میگوید: «خصوصیت ویژهی ایران این است که مسئلهی خانواده همچنان [در آن] فراگیر است. بهعنوان مثال در رمان عادت میکنیم اغلب از من میپرسند چگونه ممکن است آرزو که یک زن خودساخته است، مدیریت یک شرکت را برعهده دارد و مردان زیادی زیر دستش هستند، تا این حد به اجرای خواستههای دختر و مادرش تن دهد؟ خیلیها به من گفتهاند که باور این موضوع کمی سخت است. ولی رابطهی دختر و مادر واقعاً خیلی خاص است و این موضوع در رمان بهشکلی مضاعف نشان داده شده [است]. زنان خودساخته و مستقل بسیاری هستند که تحت سلطهی مادرشاناند. آنها درواقع میان اجبارهای اطرافیان و تمایلات خودشان گیر کردهاند. آرزو مجبور است کار کند و نیازهای خانوادهاش را برآورده نماید، ولی تهِ قلبش دوست دارد عاشق باشد و زندگی سادهای داشته باشد».
زویا پیرزاد اکنون ساکن آلمان است و از آنجایی که چندان اهل گفتوگو نیست، اطلاعات بیشتری از زندگی او در دسترس نیست. او اگرچه خیلی دیر نوشتن را شروع کرده و حضوری کوتاه در این عرصه داشته است، اما این مسئله چیزی از ارزشهای پیدا و پنهان نوشتههای او کم نمیکند؛ نوشتههایی که قطعاً در ادبیات داستانی ما ماندگارند و چاپهای متعدد و استقبال کمنظیر مخاطبان از آنها تا به امروز، گواه این مدعا است.
موضوع اصلی نوشتههای زویا پیرزاد
او در نوشتههایش از دغدغههای زنان و دلمشغولیهای آنان مینویسد و در انتخاب سوژه تلاشش بر توجه به اموری است که گاه دمدستی و بیاهمیت شمرده میشوند چرا که از زندگی روزمره آمدهاند. او با چنان مهارتی به ریزهکاریهایی همین امور ساده میپردازد که خواننده هر دم با وجهی جدید از این پدیدهها روبهرو است. تلاش پیرزاد بر این بوده تا در آثارش پرده از مشکلات زنان برداشته و با پرداختن به این موضوعها گامی در جهت برطرف کردن آنها و پیدا کردن راهحلهایی درست برداشته باشد. قهرمانان داستانهای او زنانی متفاوت از قشرها و طبقات مختلف اجتماعی هستند. او در لابهلای داستانهایش گاه سرکی به صبوری زنان کشیده و به طاقت آنان در مواجهه با اتفاقهای مختلف میپردازد که در سکوت و رضا روزگار میگذرانند و گاه به سراغ آنهایی میرود که دست به کار شده و میدان مبارزه با سنتهای غلط و مقابله با آنها را در پیشگرفتهاند تا زندگی خود و یا خانوادهشان را تغییر دهند. او در جایی گفته است:
«من در مورد زنان زیاد مینویسم، زیرا موضوع زنان درحال حاضر در مرکز دلمشغولیهای من قرار دارد. اینکه فکر کنیم زنان به مردان وابستهاند واقعا مرا میرنجاند. در ایران، ارمنستان، هندوستان و بسیاری کشورهای دیگر که فرهنگ غیر غربی دارند، دختر زمانی که متولد میشود، دخترِ پدرش است و سپس زنِ شوهرش و در نهایت مادرِ پسرش. سرنوشت و زندگی یک زن همواره به زندگی یک مرد گرهخورده است. این چیزی است که جامعه از زن توقع دارد: کار کردن در منزل، ازدواج کردن و سپس بچهدار شدن».