علیاشرف درویشیان
درباره علیاشرف درویشیان
علی اشرف درویشیان ۳ شهریورماه سال ۱۳۲۰ در یک خانوادهی کارگری کُرد در محلهی آبشوران کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش اوسا سیفالله آهنگر بود و در گاراژ کار میکرد. مادربزرگش زنی دنیادیده و باتجربه و سرد و گرم چشیده بود. در گفتن افسانهها و قصههای عامیانه مهارت عجیبی داشت. درویشیان بسیاری از افسانههای او را در کتاب افسانهها و متلهای کردی آورده است.
علیاشرف درویشیان که پسر بزرگ خانواده بود، در دوازدهسالی و تقریباً همان زمانی که کودتای ۲۸ مرداد روی داد، برای امرار معاش و کمک به خانواده به کارهای سخت و طاقتفرسا مشغول شد. بهعلت خانهبهدوشی دائم، دوران دبستان را در سه مدرسهی کرمانشاه گذراند: دبستانهای کورش، پانرده بهمن و بدر. دورهی سهسالهی متوسطه را در دبیرستان کزازی خواند و در سال ۱۳۳۷ پس از گذراندن دورهی دوسالهی دانشسرای مقدماتی، برای معلمی به روستاهای اطراف کرمانشاه و گیلانغرب رفت. در سال ۱۳۴۵ تحصیل در رشتهی ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران آغاز کرد و پس از دریافت مدرک کارشناسی، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد در رشتهی روانشناسی تربیتی ادامه داد و همزمان در دانشسرای عالی تهران، مشاوره و راهنمای تحصیلی میخواند.
دوران حبس و سانسور
از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ به سبب نوشتن کتاب «از این ولایت» و فعالیتهای سیاسی سه بار دستگیر و ممنوعالقلم شد. ۶ سال بهخاطر انتشار کتابهایش در زندان بود، از دانشگاه اخراج و از معلمی نیز منفصل شد. مجموعهی «فصل نان» و قصهی «رنگینه» را در زندان نوشت. عضو فعال کانون نویسندگان ایران و نیز عضو هیئت دبیران آن بود. افزون بر داستاننویسی در زمینهی مستندسازیِ ادبیات عامیانهی کردی فعالیت میکرد.
پاشنهی زندگیاش طوری چرخید که هیچگاه محدودیتها دست از سرش برنداشت. از معلمی محروم شده بود، بنابراین تصمیم گرفت فقط بنویسد. باز هم از سانسور و ممنوعیت انتشار آثارش رنج میبرد و مجبور شد برخی از آنها را در خارج از کشور منتشر کند. جملهی مشهوری از او نقل شده: «شما خیال کردید کتابهای مرا سانسور کنید میآیند کتابهای شما را میخوانند؟ نه، ملتی که به سانسور عادت کند نه کتاب شما را میخواند، نه کتاب من را.»
شروع داستاننویسی درویشیان
درویشیان دربارهی شروع داستاننویسیاش میگوید:
«خودم هم نمیدانم که واقعا چگونه شروع کردم. آیا شما اولین نفسی را که کشیدهاید به یاد دارید؟ میبینید که گفتنش مشکل است؛ اما میتوانم بگویم که شروع به داستاننویسی برای من ادامهی همان علاقهام به مطالعه بوده است. آن سالهای پر تب و تاب حکومت دکتر مصدق و رونق روزنامهها و مجلهها، آزادی مطبوعات و دموکراسی بینظیری که در اثر مبارزه مردم به وجود آمده بود، همهی اینها در من و همسالان من، تحرک، امید و تکاپوی عجیبی پدید آورده بود. معلمهای ادبیات ما، موضوعهای زنده و پر جذبهای برای زنگ انشا میدادند و ما با شوق و ذوق هر چه دلمان میخواست مینوشتیم. رقابت در خواندن، رقابت در نوشتن و رقابت در کسب بینش اجتماعی و سیاسی، اینها همه در رشد فکری ما در نهایت، در عشق و علاقهی ما به ادبیات مؤثر بود.
در سالهایی که در روستاهای گیلانغرب معلم بودم با فضای عجیبتری آشنا شدم و وقتی فقر و ستمی که به مردم آنجا می شد دیدم، نتوانستم آنها را نادیده بگیرم و همین باعث شد که در همان سالها داستان نویسی را با نوشتن برای کودکان آغاز کنم. پس از آن نیز که برای ادامهی تحصیل به دانشگاه تهران آمدم، بیش از پیش علاقهمند سعدی، حافظ و تاریخ بیهقی شدم. در طول این مدت سعی کردم بیشتر کتاب بخوانم. در تهران و دانشگاه، محیط وسیعتری پیدا کردم. به داستاننویسی به شکلی جدی پرداختم، سال ۴۸ هم وقتی که مرگ صمد بهرنگی پیش آمد، مرگ او من را وادار کرد که راهش را ادامه دهم.»
خاموشیِ تلخِ علیاشرف درویشیان
علیاشرف درویشیان در اردیبهشت ۸۶ سکته مغزی کرد و در بستر بیماری قرار گرفت. پس از ده سال بیماری ۴ آبان ماه سال ۱۳۹۶ درگذشت.
او وصیت کرده بود در کنار احمد شاملو و محمد مختاری در امامزاده طاهر کرج دفن شود. اما اجازهی این کار را به خانوادهاش ندادند و حتی با خاکسپاری درویشیان در قطعهی هنرمندان و نویسندگان بهشت زهرای تهران نیز مخالفت شد. درنهایت پیکرَش بعد از چهار روز انتظار در قطعهی ۷ بهشت سکینهی کرج، با حضور انبوه مردم و اعضای کانون نویسندگان ایران به خاک سپرده شد.