شاهرخ مسکوب | زندگینامه، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

شاهرخ مسکوب

زندگینامه و معرفی کتاب‌های شاهرخ مسکوب

زندگی شاهرخ مسکوب (Shahrokh Meskoob) نویسنده‌ی بزرگ ادبیات فارسی، از ۲۰ دی ۱۳۰۴ در بابل آغاز می‌شود. این آغاز مردی شاهنامه‌پژوه، مترجم و نویسنده و عاشق زبان و ادبیات فارسی است. خودش که می‌گفت: «ایرانی‌بودن با همه‌ی مصیبت‌هایش به زبان فارسی‌ش می‌ارزد» و تمام عمر با آثار پژوهشی و فاخرش به این گفته پایبند ماند. او در دنیای حافظ هم گشتی زد که پرمعناست. ترجمه‌هایش را هم همیشه با وسواس انتخاب کرد.

این مردِ زاده‌ی بابل، دوران ابتدایی را در تهران گذراند؛ اما دبیرستانش را در اصفهان تمام کرد. رفاقت با حسن کامشاد در این همین دوران شکل گرفت. شاهرخ سال ۱۳۲۴ به تهران برگشت و سال ۱۳۲۷ وارد دانشکده حقوق دانشگاه شد. دقیقاً همین سال بود که مِسکوب را برای اولین‌بار به‌مدت ۲۴ ساعت بازداشت کردند و خط سیاسی به زندگی‌نامه‌‌اش تنید. دانشجوبودن حال‌وهوای عجیبی داشت. ناگهان جهان برایش گشاده‌تر شد و به سیاست و ادبیات و مملکت فکر کرد.

زندگی سیاسی مسکوب

شاهرخ مسکوب در تفکر سیاسی چپ بود؛ اما جز به راست قلم نمی‌چرخاند؛ گرچه خودش این‌طور نوشت: «قول‌وفعلم یکی نیست. یک جور فکر می‌کنم و جور دیگر عمل. مغز و دست، با دل و زبانم یکی نیستند. من یک دروغِ راست‌نما، یک جریان همیشه ناموفق راستی هستم؛ رودخانه‌ای که به جای آبیاری خاک خودش، انگار هر دم باتلاقی زیر پاهایش دهان وامی‌کند.»

ترکیبی از تفکر چپ و سرراستی نوشته‌های مسکوب بالاخره کار دستش داد. در ۱۳۳۰ در آبادان دستگیرش کردند و او را یک‌ماهی در زندان نگه داشتند. زندانیِ طولانی‌تر او از اسفند ۱۳۳۳ شروع شد و او را در اردیبهشت ۱۳۳۶ رها کردند. تمام این رفت‌وآمدها به زندان از آنجا شروع شد که او فرانسوی خواند و اخبار روزنامه‌ها و مجلات چپی فرانسه را دنبال کرد. بعد از آن هم به حزب توده ملحق شد؛ اما میراثش از توده، چیزی جز تبعید و مواجهه‌ی رخ‌به‌رخ او با مرگ در سوگ دوستش نبود. به‌هرحال او به‌خاطر عقاید سیاسی، هم قبل و هم بعد از انقلاب رنجِ بسیار کشید.

رنج بی‌امان، او را با همه‌ی وابستگی‌ش به ایران، از این خاک کوچاند و به فرانسه راهی کرد. ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ بود که غربت و سرطان دست به دست هم دادند و نوبت مرگ به مسکوب رسید؛ به مردی که می‌گفت: «من در تن مادرم زندگی می‌کردم و اکنون او در اندیشه‌ی من زندگی می‌کند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جان‌سختی می‌مانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خود زمینم و به یاری آن دانه‌ای که مرگ در من پنهانش کرده است، باید بکوشم تا بارور باشم.» مسکوب به‌تمام زندگی کرد و در بطن این زندگی، عشق به زبان فارسی و تمثیل تمام‌قد آن، شاهنامه، بارور شد. در بیشتر عکس‌هایش به‌روشنی خندید تا طعنه‌ای به رنج و سرانجام نیستی‌‌اش باشد. جنازه‌ی او بعد از مرگ به وطن برگشت و در بهشت زهرا آرام گرفت.

زندگی ادبی شاهرخ مسکوب

برای پی‌گرفتن رشته‌ی ادبیات در تاروپود زندگی مسکوب، باید نام‌های مستعار او را هم بدانیم. او گاهی با اسم‌های ش. البرزی، م. کوهیار یا کسری احمدی می‌نوشت. دلیل هم واضح است. سیاست گاهی عرصه را بر قلم تنگ می‌کند و گاهی بر نام‌ونشان.

مسکوب از دوران ابتدایی به ادبیات فارسی علاقه داشت؛ اما سال ۱۳۲۴ بود که اولین فعالیتش را در این حوزه با نوشتن در روزنامه‌ی قیام شروع کرد. اولین نسخه‌ی این روزنامه از سال ۱۳۰۱ منتشر شد و بعدها آن را به دلایل سیاسی توقیف کردند. نام این روزنامه با توقیف و تبعید و زندان عجین است.

مسکوب سال ۱۳۲۸ اولین کتابش را ترجمه کرد؛ رمان کم‌نظیر «خوشه‌های خشم» اثر جان اشتاین بک که آن را با همکاری عبدالرحیم احمدی انجام داد. این‌ها آغاز مسیری در تألیف و ترجمه بود که مسکوب تا پایان عمر از آن پا پس نکشید. قلم شیوای او دری است که ادبیات گذشته را به جهان امروز پیوند می‌زند. مخاطب نوشته‌های او می‌تواند بدون نگرانی از سخت‌فهمی ادبیات گذشته، به‌راحتی معانی را از نثر مسکوب بخواند.

آثار شاهرخ مسکوب

اگر بخواهیم به بهترین کتاب‌های شاهرخ مسکوب سری بزنیم، به فهرست خواندنی و پرمعنایی می‌رسیم. گفتن از کتاب‌های این فهرست، خالی از لطف نیست؛ به‌ویژه که مسکوب با قلمی شیوا ادبیات گذشته را به دغدغه‌ی انسان معاصر گره می‌زند.

سوگ سیاوش: همه‌ی ما کم‌وبیش داستان سیاوش، شاهزاده‌ی ایرانی و پسر کِی‌کاووس را می‌دانیم. پدر، سیاوش را به رستم سپرد تا پسر، پهلوان بشود. این خواسته محقق شد و پسر بعد از سال‌ها به آغوش خانواده برگشت؛ اما با عشق افسارگسیخته‌ی نامادری‌‌اش روبه‌رو شد؛ عشقی که دین زن را در آخرت و بخت پسر را در دنیا سوزاند. این ماجرا سیاوش را به مرگ کشاند تا سوگش دست‌مایه‌ی داستانی در شاهنامه باشد.

مسکوب این داستان را در سه بخش روایت می‌کند. بخش اول سوگ سیاوش درباره‌ی دنیای داستانی ماجرای سیاوش و عناصر آن است؛ مثلاً جهان، اهورا مزدا و... . بخش دوم، بخش واکاوی شخصیت‌ها و مواجهه‌ی آن‌ها با مرگ و نیستی است. بخش سوم این اثر هم درباره‌ی رویارویی کی‌خسرو با مرگ است. مسکوب خارج از بند زمان، شاهنامه را برای امروز می‌خواند؛ برای مردم همین چند ساعت پیش. قلم در نوشته‌های مسکوب عینکی بر چشمان مخاطب می‌شود تا ادبیات گذشته را به‌تازگی ببیند.

ارمغان مور: این کتاب بعد از مرگ نویسنده منتشر شد تا نشان دهد تازگی این قلم با مرگ کهنه نمی‌شود. نویسنده در این اثر پنج‌فصلی، تلاش کرده است معانی پنهان و درونی شاهنامه را از دل آن بیرون بکشد. او می‌خواهد این معجون معناگرا تسکینی برای انسان امروزی باشد و آن را با ما به اشتراک می‌گذارد.

سوگ مادر: آثار مسکوب را به هر روشی زیروزبر کنیم، چیزی درباره‌ی مرگ در آن پیدا می‌شود. این دغدغه‌ی مداوم بشری از کجا به جان قلم نویسنده افتاد، نمی‌دانیم؛ اما احتمالاً تیرباران رفیق شفیقش، مرتضی کیوان، اولین ویراستار ایران، در آن بی‌تأثیر نبود. خود نویسنده می‌گفت دو چیز او را از شکنجه‌ی زندان‌های پهلوی دوم زنده بیرون آورده است: یکی مادرش و یکی مرتضی کیوان. او برای هر دوی آن‌ها کتاب نوشت.

مسکوب «سوگ مادر» را همان‌طور که از اسم اثر پیداست، در سوگ مادرش نوشت. این اثر درباره‌ی دردناک‌ترین و احتمالاً عمیق‌ترین روان‌زخم نویسنده است که خواننده را با غمی واقعی روبه‌رو می‌کند. این کتاب بعد از مرگ نویسنده منتشر شد. نویسنده در بیشتر نوشته‌هایش سعی دارد خواننده را با غم ازدست‌دادن و مرگ روبه‌رو کند؛ اما بعد از آن تلاش می‌کند تا خواننده را تسکین بدهد و او را از هزارتوی مرگ بیرون بکشد.

در کوی دوست: مسکوب شیفته‌ی شاهنامه بود؛ اما در این اثر سراغ شیخ اجل رفته است تا حجت را بر پادشاهان ادبیات فارسی تمام کند. او در کتاب در کوی دوست، شعر حافظ را از دیدگاه ارتباط انسان و خدا و جهان تفسیر کرده است. شیوایی نوشته‌های مسکوب از سخت‌خوانی و سخت‌فهمی ادبیات دیروز برای خواننده‌ی امروز کم می‌کند. همین ویژگی نثر مسکوب است که از آثار او، آثاری روان و در عین حال فاخر می‌سازد؛ پس می‌شود به‌راحتی از سیر سلوک حافظ با سلوک قلم مسکوب لذت برد.

هویت ایرانی و زبان فارسی: مسکوب زبان‌شناس و پژوهشگری کارکشته بود؛ پس اگر او دست روی چنین موضوعی گذاشته است، قطعاً کارش را بلد است؛ یعنی قرار نیست با متنی شعارزده روبه‌رو شویم که به هر روشی سعی دارد شوری را در ما برانگیزاند. او ارتباط نثر را با دین و تاریخ و عرفان واکاوی می‌کند. مفهوم ملیت را با زبان در دوره‌های مختلف پیوند می‌دهد و آن را برای تقویت هویت ملی ارائه می‌کند.

مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار: این اثر یکی از بهترین و البته مهم‌ترین آثار درباره‌ی شاهنامه است؛ گرچه از زمان انتشار آن، سال ۱۳۴۲ مدت‌ها گذشته است. رستم و اسفندیار یکی از داستان‌های طولانی شاهنامه است. اگر نگاهی دقیق‌تر بیندازیم، این اثر از نظر ادبی و مفهوم هم از بهترین‌های این کتاب است.

اسفندیار شاهزاده‌ی کیانی است که برای تحکم خیر و دین می‌جنگد. رستم هم پهلوانی زابلی است و در «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» درباره‌ی نبرد این دو پهلوان با هم و مرگ اسفندیار است. مرگ این پهلوان بسیار حسرت‌انگیز است.

مسافرنامه: وقتی مسکوب به فرانسه کوچانده شد، روزگار هم شمشیر از رو بسته را تیزتر کرد. از صحبت‌های محمد رحیم اخوت، یکی از دوستان مسکوب، پیداست که مسکوب در پاریس زندگی سختی را گذراند و گاهی در پستوی عکاس‌خانه می‌خوابید. او در مدرسه‌ی مطالعات اسلامی پاریس بود و در دانشگاه‌های لندن هم زبان و ادبیات پارسی درس می‌داد؛ به همین خاطر همیشه بین پاریس و لندن در رفت‌وآمد بود. کتاب «مسافرنامه» هم حاصل این رفت‌وآمدها بود.

مسکوب از زبان دیگران

به‌راستی که مسکوب را جز از زبان مسکوب نباید نوشت؛ اما خالی از لطف نیست که در دیده‌ی دیگران نِشنیم تا حُسن مسکوب را ببینیم.

محمد رحیم اخوت، نویسنده و منتقد معاصر، معتقد بود که مسکوب بدون نوشتن، خواندن و تألیف، پرنده‌ی در قفس بود. شاهرخ مسکوب بعد از انقلاب هم مدتی در ایران ماند و برای روزنامه‌ی آیندگان نوشت. به دلایلی نتوانست نوشتن را در آن شرایط و فضا ادامه بدهد. وقتی دید به‌خاطر عقایدش نمی‌تواند چیزی بنویسد و منتشر کند، از ایران رفت. به گفته‌ی اخوت اگر کسی اخلاق‌گرا و متعهد به باورهایش و منتقد باشد، گریزی نیست. آدم‌های این جوّ را تاب نمی‌آورند. این‌ها را حسن همایون از گفت‌وگوی تلفنی‌ش با اخوت در روزنامه‌ی مهرنامه منتشر کرده است.

داریوش شایگان، فیلسوف، نویسنده، شاعر و هندشناس در سخنرانی بزرگداشت شاهرخ مسکوب در خانه‌ی هنرمندان، تعبیری جالب درباره‌ی او گفت: «مسکوب اقلیم حضور بود، از آثارش بزرگ‌تر بود.»

نشر افکار صحبت‌های عبدالله کوثری، شاعر، مترجم و ویراستار را درباره‌ی مسکوب منتشر کرد. کوثری اقرار کرده بود که با خواندن خاطرات مسکوب که خارج از ایران منتشر شد، بارها بغض کرده است. گاهی هم از خشم بی‌تاب شده بود و در نهایت خواندن را تاب نیاورده است. او متأثر از این بود که انسانی فرزانه و فرهیخته با عشق به وطن چطور از موطنش رانده شد. کوثری افسوس می‌خورد که مسکوب ساعات گران‌قدری را که می‌شد صرف خلاقیتی ستایش‌انگیز کند، صرف درآوردن نان کرد. کوثری این را ستمی بر ما و فرهنگ ما می‌دانست.

حامد داراب، فروردین ۱۳۹۹ در روزنامه‌ی آفتاب یزد، مقاله‌ای با عنوان «در سوگ روشنفکر نایاب» منتشر کرد. او در این مقاله چیزی با این مضمون نوشت که شاهرخ مسکوب نایاب و مهم بوده است؛ آن‌قدر مهم که سال‌هاست هر کسی که خواسته روشن‌فکر باشد خودش را به نوعی به مسکوب وصل کرده است. آن‌ها از تفکرات مسکوب گرته‌برداری کرده‌اند. هرکس که دنبال نام‌ونشانی بود، عکسی با مسکوب منتشر و خاطره‌ای با او نقل کرده‌اند. دوستی با مسکوب در بیشتر مواقع به‌نفع این فرومایگان مصادره شده است.

حسن کامشاد هم در کتاب حدیث نفس از نشر نی، از مرگ مسکوب گفت. او در این کتاب درباره‌ی خاک‌سپاری مسکوب این طور نوشت: «روز سه‌شنبه پیکر شاهرخ طی مراسمی از برابر تالار وحدت در میان اندوه و انبوه دوستدارانش: روشنفکران، نویسندگان، دانشجویان و جمعی از ناشران و روزنامه‌نگاران به بهشت زهرا برده شد. برخلاف گمان خودش که «هرچه پیش‌تر می‌روم، تنهاتر می‌شوم. گمان می‌کنم به روز واقعه باید خودم جنازه‌ام را به گورستان برسانم. راستی مرده‌ای که جنازه‌ی خودش را به دوش بکشد، چه منظره‌ی عجیبی دارد، غریب، بیگانه.» شاهرخ نه غریب مرد، نه بیگانه.» این پایان آن‌قدر زیباست که دست‌بردن در آن ظلم بود و حق مطلب را ادا نمی‌کرد.

کامشاد مقدمه‌ای هم بر کتاب «خواب و خاموشی» مسکوب نوشت. این کتاب بعدها با اضافات با عنوان «در سوگ عشق و یاران» در ایران منتشر شد.

سایت دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در سال ۱۳۹۲ مقاله‌ای با نام «مسکوب جرئت ماست» درباره‌ی این پژوهشگر فرهیخته منتشر کرد.

خوانش مسکوب از شاهنامه، سعدی، حافظ و اسطوره‌های ایرانی، هر دوستدار و پژوهشگر فرهنگ و ادب ایرانی را از خود بی‌خود می‌کند.

عمر مسکوب تمام شد؛ اما او تمام نمی‌شود. همان‌طور که نوشت: «در جهان‌بینی اساطیری، اگر رشته‌ی عمر کسی را ظالمانه پاره کنند، بی‌گمان به شکلی دیگر باز می‌آید و زندگی را از سر می‌گیرد.» او در نوشته‌هایش زندگی را از سر گرفته است.