
دانلود و خرید کتاب صوتی همسایه بغلی
یک شب شوم برای بچه قلدرها
برای خرید و دانلود کتاب صوتی همسایه بغلی نوشته گری گیزلین و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی همسایه بغلی
کتاب صوتی همسایه بغلی نوشته گری گیزلین است. این کتاب با ترجمه عاطفه حقوردی اولین جلد از مجموعه چند جلدی همسایه بغلی است که در ژانر معمایی برای نوجوانان نوشته شده است. این کتاب با صدای سعید شیخزاده منتشر شده است.
درباره کتاب صوتی همسایه بغلی
کتاب یک شب شوم برای بچه قلدرها اولین جلد از مجموعه همسایه بغلی است. این کتاب داستان هارولد بل دوازده ساله است. او در یک شهر ساحلی آرام زندگی میکند و به کتاب خواندن و پیادهروی خیلی علاقه دارد. او روی صندلی چرخدار مینشیند و متاسفانه برایش مقدور نیست که در مقابل شرارت کسی مثل الکس، پسرک قلدر محله و نوچههایش مقاومت کند. وقتی فرانک گولز، نویسنده رمانهای ترسناک و دخترهایش به خانه بغلی آنها نقل مکان میکنند، همه چیز تغییر میکند. هارولد خیلی زود متوجه میشود که زندگی همسایهشان هیچوقت آرام و طبیعی نیست و فرانک داستانهایش را بر اساس ماجراهای ماورایی واقعی مینویسد. خانه آنها عجیب است. چراغها در آن خود به خود روشن و خاموش میشوند و اشیاء خودشان حرکت میکنند حتی در اتاق زیر شیروانی ارواحی ظاهر میشوند. چه رازی در این خانواده وجود دارد؟
شنیدن کتاب همسایه بغلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به داستانهای ترسناک را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
درباره گری گیزلین
گری گیزلین مدرک ادبیات خود را از دانشگاه پاریس گرفته و تاکنون داستانهای زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته است. سری داستانهای همسایه بغلی او مورد تحسین منتقدان بوده و جوایز مخاطبان را به خود اختصاص داده است. کتاب حاضر اولین جلد از ماجراهای همسایه بغلی گیزلین است.
درباره سعید شیخزاده
سعید شیخزاده بازیگر، مجری، گوینده و مدیر دوبلاژ است. او از سال ۱۳۶۸ وارد سینما شد و در دوران کودکی با فیلم «مرگ پلنگ» به کارگردانی «فریبرز صالح» بود و پس از آن در حرفه دوبله نیز مشغول شد. فیلم سفر جادویی از مشهورترین فیلمهای کودکی او است. شیخزاده هم اکنون به عنوان مجری در برنامههای مختلف تلویزیونی حضور دارد. کتاب همسایه بغلی، اولین تجربه سعید شیخزاده در خوانش کتاب صوتی است.
بخشی از کتاب همسایه بغلی
من خودم را از پنجره کمی بالا کشیدم تا بهتر ببینم. فرانک شلوار مشکی و پیراهن سفید پوشیده بود؛ اما من از همان جا که بودم، میتوانستم ببینم که نه کفش داشت نه جوراب. دقیقاً شبیه همان عکس اینترنتیاش بود. همانطور که مامان وراجی میکرد، فرانک کیک را از دستش قاپید. مامان وقتی هیجانزده و دستپاچه میشد، نمیتوانست جلوِ حرفزدنش را بگیرد. من وقتی گونههای گُلانداختهٔ مامان را دیدم که مثل گُلهای شقایقِ بهاری قرمز شده بود، خندهام گرفت و یکدفعه لبخند روی لبم ماسید؛ چون متوجه سنگینی نگاه یک غریبه شدم.
دخترهایی که در حیاط فرانک بودند، به من خیره شده بودند. دخترک کوچکتر برایم دست تکان داد. چند لحظهای طول کشید و بعد من هم برایش دست تکان دادم. دخترک بزرگتر چیزی گفت که من متوجه نشدم. او هم برایم دست تکان داد. تقریباً همسنوسال من بود؛ شاید هم کمی بزرگتر، فوقش سیزدهساله.
صورتم گُر گرفته بود و خودم را سریع از پنجره عقب کشیدم. تحقیقات اینترنتیام اصلاً نگفته بود که فرانک گولز با دوتا دختر به این محله آمده است. (و شاید هم با یک همسر!)
چند دقیقهای وسط اتاق نشستم، احساس حماقت میکردم. بالاخره تصمیم گرفتم پیژامهام را عوض کنم. لباسهایم را روی تخت پرت کردم و خودم را بالا کشیدم. پاهایم را داخل شلوار جینم فرو کردم. بعدازاینکه لباسهایم را پوشیدم، بهسمتِ بالابر برقی رفتم، دکمهاش را فشار دادم و منتظر ماندم. پس از چند ثانیه که بالابر بالا آمد، باسنم را روی صندلیاش انداختم و ویلچرم را از پلّهها به پایین پرت کردم. البته این کار را فقط وقتهایی که مامان خانه نبود، انجام میدادم. وقتیکه مامان دوروبرم بود، خودش ویلچر را از پلّهها پایین میبُرد یا مجبورم میکرد همانطور که با بالابر پایین میروم، ویلچرم را محکم با دستهایم نگه دارم و همراه با خودم به پایین ببرم. مامان معتقد بود که پرتکردن ویلچر ازرویِ پلّهها، باعث میشود ویلچر بشکند و میگفت دیر یا زود این اتّفاق برای من هم میافتد! علاوهبراین همیشه شکایت میکرد که با این کارم روی پلّهها و دیوارها خش میاندازم؛ البته همیشه هم همین اتّفاق میافتاد.
وقتی مامان به خانه برگشت، متوجه شد که کارم لنگ مانده و تکوتنها آنجا نشستهام. ایکاش خودم را از بالابر روی زمین میانداختم، بعدش هم بهسمتِ ویلچرم میخزیدم؛ ولی خب آخرینباری که این کار را انجام دادم، با صورت محکم به زمین خوردم.
دیگران دریافت کردهاند
با صدای سعید شیخزاده
مشاهده همهاطلاعات تکمیلی
دستهبندی | |
شابک | undefined |
زمان | ۰۴ ساعت و ۵۵ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۲۸۴٫۷ مگابایت |
نظرات کاربران
صدای آقای شیخزاده فوقالعادهاس 😍
خیلی عالی بود 💗💗 من که عاشقشم ♥️♥️♥️
هم داستان قشنگی داشت و هم گوینده خیلی خوب بود
مطمئنا اگر حتی نسخه ی متن کتاب رو هم بخونید جذبش می شید چه برسه به فایل صوتیش و صدای زیبا و فوق العاده جذاب گوینده! داستان آشنایی یه پسربچه باحال با خانواده یه نویسنده مشهور ژانر علمی تخیلی و
یه درخواست از طاقچه این کتابو بزار بینهایت 🙏
عالیه مخصوصا صدای آقای شیخ زاده
واقعا عالیه😍
سرگرم کننده بود
خیلی عالی و از اون وقتی که من گوش دادم عاشق کتاب ترس ناک شدم
خیلی خیلی عالی