دانلود و خرید کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد
معرفی کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد
کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد نوشته کریستوفر فاستر و ترجمه مینا علاء داستانی الهامبخش و معنوی است. کلاغی که درمییابد زندگی چیزی فراتر از خوردن و خوابیدن است و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را تجربه کند.
نسخه صوتی این اثر را با صدای فاطمه ساعدی و رضا عمرانی گوش کنید و با جاشوآ به دنیای پرمعنای او سفر کنید.
درباره کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد
کریستوفر فاستر در این کتاب داستان زندگی کلاغ جوانی به نام جاشوآ را نوشته است. جاشوآ روزی متوجه میشود که مفهوم زندگی باید چیزی فراتر از خوردن و بازی کردن باشد. او هیچ دوست ندارد که مانند بقیه تسلیم شرایطش شود و درگیر خوشیهای کوچکی باشد که به زودی از بین میرود. البته که وقتی این تفکر را دارد، مخالفانی پیدا میکند. بهرحال او از تصمیم و عقیدهاش برنمیگردد. او میخواهد سفری را آغاز کند و برای اینکار لازم است پشتکاری خلل ناپذیر داشته باشد. او در طول سفرش درمییابد که برای رسیدن به آرامش، باید تبدیل کردن ناامیدیهایش به امید، باید به ندای قلبش گوش کند.
این کتاب داستانی جذاب و شیرین درباره لذت زندگی کردن در زمان حال است. منتقد نشریه میدوست این کتاب را یک رمان الهام بخش و فوق العاده میداند. داستانی که با مهارت بالایی پیام خود را منتقل میکند.
کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد میتواند پاسخگوی بسیاری از سوالاتتان درباره زندگی و معنا و هدف آن باشد. اگر دوست دارید در داستانی شیرین و معنوی غرق شوید، این کتاب یک انتخاب عالی برای شما است.
درباره کریستوفر فاستر
کریستوفر فاستر، یکی از نویسندگان الهامبخش بریتانیایی است. او تا به حال هفت کتاب از خود به جا گذاشته است و در آنها از خوشبختی، معنا و هدف زندگی و ... مینویسد. داستان شیرین کلاغی که با خدا حرف زد نیز یکی از آثار جذاب او است که نظر مجلات مختلف را به خود جلب کرده است و مورد تحسین آنان قرار گرفته است. کریستوفر فاستر در وبسایت www.TheHappySeeker.com نیز به گفتگو و نوشتن از خوشبختی حقیقی و راههای رسیدن به آن میپردازد.
بخشی از کتاب صوتی کلاغی که با خدا حرف زد
بارنی پرنده و کلاغ ارشد بود. سايرکلاغها با احترام به او مینگريستند و منتظر دستوراتش بودند. بارنی كه كرم چاقی را میخورد، ناگهان با حالتی شيطانی به اطراف نگاه كرد تا مطمئن شود به غير از آنها كسی در آن حوالی نيست. گفت: «من دقت كردم كه جاشوآ اغلب به سمت پايين و به انتهای درهای پرواز میكندكه آدمها در آنجا مزرعهای دارند. شرط میبندم الان آنجاست. میرويم پيدايش میكنيم و دستش میاندازيم.» مكث كرد. از تصميمش خشنود به نظر میرسيد. البته بارنی هميشه از خودش راضی بود، اما بعضی اوقات اين احساس شدت میگرفت. وقتی نقشهاش را برای ديگران تعريف میكرد، بدنش كاملا صاف بود. اين حالت يكی از ژستهای مردانهاش بود. در اين ژست مورد علاقهاش, پرهای سر و شانهاش را چنان پوش میداد كه به نظر بزرگتر و تهديدآميزتر رسد.
اپل فرياد زد: «آه، چقدر قشنگ و جالب!»
هريت با لحني عصبی پرسيد: «واقعا فكر میكنی اينكار به جاشوآ كمک میكند؟»
بارنی جواب داد: «البته كه كمک میكند. اينكار به نفع اوست.» و به سمت پايين دره پروازكرد. جستجويشان حدود نيم ساعت طول كشيد. به تپه كوچكی رسيدند و آنجا برادرشان را ديدندكه پشت به آنان روی ســنگی ايسـتاده است. جـاشوآ مـانند حـواصـيلی در حـال مـاهيگيری بیحركت بود. به نظر میرسيد در برابر خورشيد در حال طلوع نشسته است و به پرتوهای طلايی و نارنجی بر دامنه تپه نگاه میكند.
اپل و هريت هيجان زده فرياد زدند: «جاشوآ آنجاست.»
بارنی گفت: «عجب ديوانهای. فكر میكنيد دارد چكار میكند؟»
سه کلاغ به نرمی و آرامی به او نزديک شـدند، پشت درخـتی فـرود آمدند تا جاشوآ نتواند ببيندشان و به اطراف نگاه كردند تا فرصت و ابزار مناسب را بيابند.
هريت ريگ نرم و خوبی پيدا كرد بارنی تركه خشكی كه حدود نيممتر طول داشت برداشت و اپل فكر خوبی به سرش زد. او تكه نسبتا بزرگی از پهن گاو را با پاهايش برداشت و پروازكرد.
سه کلاغ به طرف جاشوآ پرواز میكردند و آماده پرتاب بمبهايشان بودند كه اپل فرياد زد: «فكر میكنيد ما را ببيند؟ شايد صدای پرواز ما را بشنود.»
بارنی با لحنی سرزنشآميز پاسخ داد: «نه، ممكن نيست. کلاغها بايد هميشه هشيار و مراقب باشند، اما در مورد جاشوآ مسئله فرق میكند. او حتی نمیداند امروز چه روزی است. شرط میبندم میتوانيد به آرامی به او نزديک شويد و دمش را بكشيد و او حتی متوجه هم نشود. عجبکلاغ گيجی!»
هريت با بیحوصلگی گفت: «چكار دارد میكند؟ حتما به چيزی خيره شده، فقط خدا میداند آن چيز چيست؟»
زمان
۴ ساعت و ۳۲ دقیقه
حجم
۲۵۲٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۳۲ دقیقه
حجم
۲۵۲٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد